دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب مقالات. یادداشت ها و آثار پژوهشی، فرهنگی، اجتماعی دکتر حمیدرضا ابراهیم زاده

بایگانی

من وپروانه

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۲ ق.ظ


یکسال به انتظار روز عرفه روزشماری کرده بودم.

اما هیچی سر جاش نبود. نه حال و نه مجال و نه فال...



امروز بعلتی نا معلوم وغیر قابل کنترل نتوانستم برگردم. تمام برنامه ریزی هایم از هم گسیخت.


ناخودآگاه رفتم حسینیه هدایت.

تا داخل محفل شدم حالم بد شد. بعد برگشتم. رفتم سجاده ام را باز کردم.

دراز کشیدم  خستگی وغم بیش از ده ساله ام را روی سجاده ام ولو کردم و یه دفعه بغضم ترکید .

مرد به سن و طبقه من که این اداها رو نداشت... مثل 5 سالگی ام با صدای بلند گریه کردم.


آنقدر بلند که دلم صدای خودش را شنید و فهمید دلش تنگ است.


آیات در مقابلم ویرایش می شدند دیدم ضیق صدر قرآن من بودم و همه چیز برای درس گرفتنم چیده شده است.

این من هستم که باید ادب شوم. و این من هستم که درونم نیاز به خودم داشت.

فقط گفتم: خدایا من همان بندگیت را دوست دارم.


حتی نتوانسته بودم یک بند دعا بخونم. میگن صدام خیلی قشنگه. اما دریغ از یه بند...


به یاد آوردم که مدتی است من دنیام رو از دست دادم. و آخرتی که مزرعه اش سوخته.


به یاد آوردم یه دوست خوب دارم که بخاطرمن آرامش و قرار نداره.


من به دنیا نیامده بودم که باعث رنج و نگرانی کسی شوم.

 بقول دوستم ساختار شخصیتم  خاص هست.

برای کرامت انسانی و آبروی مردم ارزش خاص قائلم. نمی توانم بی تفاوت باشم.

نوعـدوستـم. آبرو و منزلت افراد برایم ممتاز است.


بمن ظلم زیادی روا شده بود همه ناخواسته. در یک آن همه را بخشیدم. دیدم هنوزم خیلی فقیرم.


گفتم خدایا شکایتی ندارم. من پسرت هستم. و شما سرپرست و وکیل تام الاختیار منی.

من زندگی ام را باخته ام چون باختن برای شاد کردن دیگران را دوست دارم.


چندسال پیش وقتی برادر زاده ام بامن کشتی گرفت طفلک آنقدر با من مجدانه  کشتی گرفت که خجالتم آمد پشتش را به زمین بزنم. آرام او را تا مرز زمین زدن بردم و بعد خودم را نقش زمین کردم.

و او فاتحانه دور اتاق را چند بار دوید... وقتی خوشحالیش را می دیدم لذت می بردم.

وقتی با شادمانی به همه  می گفت عمو را زمین زدم. دانستم گاه باید زمین خورد و تغافل کرد.

تا خرسندی دلخوشی هایت را ببینی.

و چه بداست که با زمین خوردن دیگران شادمان شویم...


گفتم: بارخدایا گمان می برم که من باحجاب های خود با تو کشتی گرفته ام.

می دانم زمینم نمی زنی...


دلم می خواست کسی آرامم کند. اما فراموش  شده ای بیش نبودم.

سالها هر کسی مرا بهر گره ای می خواست و الحمدلله گره هایشان باز شده بود.

 و اگرهم مانده بود امروز وقتش نبود.

دیگر وقت این ملاحظات گذشته بود...

اندکی بعد زمینه ی عجیبی برای باز گشتنم باز شد و زودتر از موعد برگشتم.


شب بود و سکوت بود و تنهائی ام.


واقعا دراین دنیا فراموش شده بودم. هیچکس غیر از دوستم دراین 72 ساعت خبری از من نگرفته بود.

حتی اوهم  ساعت هاست که ...


چراغها را روشن کردم.

دیدم تمام خونه و اتاقم بهم ریخته است انگار کسی دنبال چیزی در بین کتابها و وسائلم کاویده بود.

کاش چیزی از بین آنهمه خرت و پرت ها برای خودش یافته  و راضی از در بیرون رفته باشد.


اتاقم را مرتب کردم. رو به دیوار قبله که تصویر بزرگ مرقد رسول خدا بر آن نصب است، کردم

و گفتم سلام بر تو ای رسول گرامی خدا... دلم لرزید و به ناگاه قلبم از تپش ایستاد .


حس کردم سبک شدم.


تا ساعتی بیهوش بودم. شاید آنقدر خسته بودم که خوابم گرفته بود.

با صدای آهنگ  پیامک های بادی به هر جهت بیدار شدم.


صدای ضعیفی از کوبش ملایم جعبه ی کنار قفسه ی کتاب و مانیتور رایانه مرا بخود جلب کرد.

جعبه ی پیله هایی که هفته ی پیش از خونه باغ جمع کرده بودم را گشودم.

پروانه ای به سرعت بال گشود و از محبس جعبه گریخت روی پرده نشست و برخاست.


به یاد آوردم کرمی بیش نبود...

اما چنان مغرورانه بال می زد و خودنمائی می کرد گویا فراموشش شده بود خزنده ی بدقواره و نهیفی بیش نبود.

چند باری دورسرم چرخید.

گفتم: برو این دام برسر مرغ دگر نه.

طنازی و دلبریش که تمام شد رفت دلش را با لامپ خوش کرد.


شب حکمت های دیدنی بود. و دانستم هنوز هم هرچه میکشم از سر غرورم هست.


نامه ای که برای دوستم نوشته بودم را از ذهن گذراندم.

گفتم شاید از سرخودبینی و خود نفعی و غرور چیزی گفته باشم. که از من رنجیده باشد.

اما واقعییت این بود که همه چیز را برای عزت و کرامت و رفاه او نوشته بودم.

همیشه صلابت و سعادت خواهی دوستان برایم ممتاز است .

همیشه دوست داشتم که مدیریت رفتاری دوستانم نافذ باشد تا در بحرانها و فراز و نشیبها بتوانند خود و دلخوشی شان را به بهترین نحو ممکن مراقبت کنند.

طبیعی است که نفع زیادی برای من هم خواهد داشت چون امنیت وعزت دوستان شیرینی و شهدش برای من هم خواهد بود.



با پرسشی از او دلجوئی کردم. خوشبختانه قلب مهربانی دارد.

اما پروانه سقوط کرده بود

گفتم یکی بمن دلبسته بود و من به تو. و تو به دیگری. و دیگری به دیگری. چرخه ای که بازهم یک سرش منم و تو.

کاش قدرمنو میدونستی.

کاش بدانی که پیله ات مال من است. و من پیله ی حضرت دوست...

کمی با پروانه حرف زدم. و آخرش گفتم خوب لااقل تو هم یه چیزی بگو.

بنظرم گفت: گوش نامحرم  نباشد جای پیغام سروش./

و باز هم سکوت.

 

                              سپیده ی عید دمید و من در پیله ام پنهان

                                             24 مهر1392

                                         حمیدرضا ابراهیم زاده

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

نظرات (۱)

خیلی زیبا بود
ممنون
واژه ، واژه هایش را چند بار خواندم
شور، سوز، نور بسیار داشت
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی