فردا
يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ق.ظ
ناخدای بیچاره
ناخدایی که از طوفان می هراسید دلش به دریا سپرد.
بیچاره ندانست که دلش شنا کردن نمیداند. لحظه غرق شدن گفت
یاران ره عشق منزل ندارد این بحر مواج ساحل ندارد
دریا گفت: ناخدا دلت را باختی یا خودت را.؟
گفت: خودم را. که دلباختگیام را هیچ چارهای نیست. و با رفتنش از من وزنی نمیماند.
گفت: بیچاره منم که بار سنگین امانتت طاقتم خواهد برد...
حمیدرضا ابراهیم زاده.
ساری29/7/1392
تمامی حقوق نشر برای مولف محفوظ است
- ۹۴/۰۷/۱۹
دیروز با خاطراتش
و فردا
با وعده هایش
مرا فریب دادند
تا نفهمم
امروز را چگونه
گذشت!