سفارش راستینانه
سفارش راستیانه
همواره منش همزیستی درجامعه همراه با پیشامدهای روزگار مورد دستخوش خیزش وریزش دوران قرارمی گیرد. وافسوس که با دگرگونی های خشن نیز همراه می شود
انسان هماره نیازمند به نکوداشته شدن و دگرگونی وپیشرفت است. وهمچنان به دنبال گمشده ی خویش گیتی را مورد کاوش و گشایش قرار می دهد.آنچه که انسان بدان درهر دوره ای نیازمند است، پاسداری از بزرگواری انسان برای ارجمندی و نیک بختی خویش است.
پیشوایان راستین وخردمندان ره یافته بر ژرفای دانش نیز برای گسترش همین بزرگواری ها وگرامی بودها به کار های بسزا گماشته شده اند تا درخدمت انسان و فر جایگاهش تلاش نمایند.
امام صادق (ع) نیز یکی از خردمندان ره یافته بر ژرفای دانش وپیشوایان راستینی است که برای ارجمندی انسان و گسترش آموزه های ارزشمند خدایی، زندگی خود را همچون نیاکان وفرزندان شایسته اش به این کار وانهاده است.
این بزرگوار طوماری برای پاسداری از کیان بزرگواری انسان دارد که بی گمان درهر روزگاری پاسخگوی تهیگاه رفتار پسندیده درهمزیستی های فردی و گروهی است.
این داستان به نام گفتار«عنوان بصری» شناخته شده است و برای هر مرام وآئینی سزاوار سپاس و ستایش و کاربرد است.
نوشته کامل داستان وگفتار عنوان بصری:
این داستان از امام صادق (ع) بازگو شده ومجلسی درکتاب بحارالانوار آورده است وشیوه نامه ی فراگیری است،که از سوی آن پیشوای بزرگوار گفته شده است. ما می گوئیم:
«من به خط شیخ ما بها الدین عاملی(قدس الله ) چیزی را بدین فراز یافتم:
شیخ شمس الدین محمد بن مکی (شهید اول) گفت: من از خط شیخ احمد فراهانی (ره) ازعنوان بصری بازگو می کنم. و وی پیرمردی از کار افتاده بود که ازعمرش نود وچهارسال سپری گشته بود.
او گفت: حال من اینگونه بود که به نزد مالک بن انس رفت و آمد داشتم چون جعفر صادق(ع) به مدینه آمد من به نزدش رفت و آمد می کردم و دوست داشتم همانگونه که از مالک ، دانش اندوزی نمودم از او نیز دانش بیاموزم.
«پس روزی آن حضرت به من گفت: من مردی مورد بازخواست دستگاه حکومتی هستم.وانگهی ، من در هر ساعت از ساعات شبانه روز نیایش وستایش دارم که بدانها می پردازم. تو مرا از نیایش و ستایش ام باز مدار! و دانشی که می جویی از مالک بگیر و در نزدش رفت و آمد داشته باش، همچنان که پیش ازاین بدین گونه بود که به سویش رفت و آمد داشتی.»
پس ازاین برخورد غمگین گشتم واز نزدش بیرون آمدم وبا خود گفتم: اگر حضرت درمن به اندازه ی اندکی خوبی هم می یافت، هر آینه مرا از رفت وآمد به پیشگاه خویش برای آموزش دانش دور نمی کرد و نمی راند.
پس وارد مسجد پیامبر( ص) شدم و بر آن حضرت درود گفتم. سپس فردای آن روز نیز به آستان پیامبر برگشتم. و در آنجا دورکعت نماز گزاردم. وگفتم :" ای خدا! من از تو می خواهم تا دل جعفر را به من دلبسته نمایی و از دانشش به اندازه ای روزی ام نمایی تا بتوانم با آن به سوی راه درست واستوارت راه یابم!"
و با حال اندوه ودلتنگی به خانه ام بازگشتم و از آن روی که دلم آکنده از مهر جعفر گردیده بود، دیگر نزد مالک بن انس نرفتم. بنا براین از خانه بیرون نیامدم مگر برای نماز واجب(که باید در مسجد به امام جماعت به جای می آوردم) تا جائی که شکیبایی ام به پایان رسید، در این حال که دلم گرفته بود وشکیبایی ام به پایان رسیده بود کفش چوبی خود را پوشیدم و ردای خود را بر دوش افکندم و اراده ی زیارت و دیدار جعفر را کردم، و این هنگامی بود که نماز عصر را بجا آورده بودم.
پس چون به در خانه ی حضرت رسیدم برای دیدار و دستبوسی حضرت دستور ورود خواستم. دراین هنگام پیشکار حضرت بیرون آمد و گفت: چه خواهشی داری؟
گفتم: درود گویم برآن بزرگوار پاک نژاد.
پیشکار گفت: او درجای خویش به نماز ایستاده است. پس من روبروی در خانه ی حضرت نشستم ، با این همه فقط اندکی درنگ نمود که پیشکار آمد و گفت: به درون بیا ، تو برکت خداوندی (که به مهربانی تو را ببخشاید) به اندرون رفتم. و برحضرت درود گفتم. حضرت درودم را پاسخ گفته و فرمودند: بنشین!خداوند تورا بیامرزد.
پس نشستم،وحضرت سر به زیرانداخت وکمی به اندیشه فرو رفت. وسپس سر خود را بلند نمودند و گفتند: نام خانوادگی ات چیست؟
گفتم: ابو عبدالله.
حضرت گفتند: خداوند نام خانوادگی ات را استوار گرداند وتو را کامیاب بدارد. ای ابوعبد الله خواهشت چیست؟
دراین هنگام با خود گفتم: "اگر برای من ازاین دیدار ودرودی که بر حضرت نمودم غیر از همین دعای حضرت هیچ چیزی نباشد، هر آینه بسیار است."
سپس حضرت سرش را بلند کرد وگفت: چه می خواهی؟!
گفتم: از خداوند درخواست نمودم تا دلت را نسبت به من نرم نماید واز دانشت به من روزی گرداند و از خداوند امید دارم که آنچه را که درباره حضرت بزرگوار پاک نژادت درخواست نمودم به مهربانی برمن ببخشاید.
حضرت فرمود: «ای ابا عبدالله! دانش به آموختن نیست. دانش نوری است که خداوند پاک ومنزه و والا در دل هرکه بخواهد رهنمون می کند. پس اگر دانش می خواهی در مرحله نخست در نزد خودت درستی و راستی و بندگی را بجوی و به انگیزه انجام دادن به دانش خواستار دانش باش. واز خداوند درخواست کن تا پاسخت را بدهد وبرایت این چنین بخواهد.»
گفتم : ای بزرگوار پاک نژاد!
گفت: بگو ای ابا عبد الله
گفتم: ای ابی عبدالله! درستی و راستی وبندگی چیست؟
گفت:« سه چیز است: اینکه بنده ی خدا برای خودش درباره آنچه را که خدا به وی سپرده است دارنده اش نداند؛ چراکه بندگان دارای ثروت و دارایی نیستند. همه ی دارایی ها را از آن خداوند می بینند. و در آنجایی که خداوند ایشان را دستور داده است که بنهند، می گذارند، و اینکه بنده ی خدا برای خودش چاره اندیشی و کیاست نکند و تمام کارها و برنامه هایش در آن گنجانیده شود که خداوند او را بدان دستور داده است و یا از آن باز داشته است.
بنابراین اگربنده خدا برای خودش دارندگی ای درآنچه خدا به او سپرده است نبیند، بخشش دارایی درآنچه خداوند والا بدان دستور داده است براو آسان می شود. و چون بنده ی خدا کیاست کارهایش را به دانایش بسپارد، سختی ها و چالش های گیتی بر وی آسان می گردد. وهنگامی که آنچه را که خداوند به وی دستور داده وباز داشته است به کار گیرد ، دیگر فرصتی برای آن دو کار نمی یابد. تا فرصتی برای خود نمایی و ناز کردن برای مردم پیدا کند.
پس چون خدا بنده ی خود را به این سه چیز گرامی بدارد، دنیا وابلیس و آفریدگان بر وی ساده وآسان می گردد؛ و برای زیاده اندوزی و ناز نمودن و فریب با مردم ، دنبال دنیا نمی رود، و آنچه را که از فر و شکوه ودارایی در دست مردم می نگرد، آنها را برای بردگی و فر جا یگاه خویشتن درخواست نمی کند. و روزهای خود را به بیکاری و بیهودگی رها نمی کند. این است نخستین پله از نردبان پرهیزگاری . که خدا وند والا می فرماید:
" آن سرای رستاخیزرا قرار می دهیم برای آنهایی که اراده ی بلند منشی ندارند و دنبال تباهی نمی گردند و تمام پایه های پیروزی و نیک بختی درفرجام کار به گونه ی ویژه ای برای مردمان پارسا است." (سوره قصص83) »
گفتم : ای ابا عبدالله! به من سفارش وپندی بفرما!.
فرمود: «من تورا به نه چیز سفارش می کنم؛ که آنها سفارش وپندم برای پویندگان و خواستاران راه خداوند والا است. و از خدا درخواست می کنم تا تو را در انجام آنها کامروایی ببخشاید.
سه تا از آن نه کار درباره فرهیختگی و پرورش نفس است وسه تا ازآنها درباره ی بردباری است وسه تا از آنها درباره دانش ودانایی است. پس ای عنوان ! آنها را به یاد بسپار و مبادا در انجام آنها از تو سستی وتنبلی سر زند.!»
گفتم: من دل واندیشه ام را خالی ورها کردم تا آنچه را که حضرت می فرماید را یاد بگیرم ودرک کنم و آن راانجام دهم.
پس حضرت فرمود: اما آن چیزهایی که درباره پرورش نفس است . آنکه : مبادا چیزی را بخوری که بدان اشتها نداری. چرا که در انسان ایجاد سبک مغزی ونادانی می کند. و چیزی مخور مگر آنکه گرسنه باشی. وچون خواستی چیزی بخوری از حلال بخور و نام خدا را ببر وبه یاد آور سخن پیامبر بزرگ(ص) را که فرمود:
" هرگز آدمی ظرفی را بدتر ازشکم خود پر نکرده است. چنانچه اگر به اندازه ای گرسنه شد که ناچار به خورد ن شد. پس به اندازه ی یک سوم شکم خود را برای خوراکش بگذارد و یک سوم آن را برای آبش ویک سوم آن را برای نفسش.
واما آن سه چیزی درباره بردباری وشکیبایی است؛ پس کسی تورا بگوید: اگر یک واژه بگویی ده تا می شنوی به او بگو: اگر ده واژه بگویی یکی هم نمی شنوی!
وکسی که تو را سخن زشت و دشنام و ناسزا گوید به وی بگو: اگردر آنچه راست می گویی ، من ازخدا می خواهم تا ازمن درگذرد واگر درآنچه دروغ می گویی، از خدا می خواهم تا از تو درگذرد.
واگرکسی تورا بترساند که تورا دشنام خواهم گفت .تو را مژده بده که من درباره ات نیک اندیشم. و تو را گرامی می دارم.
و اما آن سه چیزی که درباره دانش است، پس آنچه را که نمی دانی از دانایان بپرس. و مبادا چیزی را از ایشان بپرسی تا به اشتباهش بیندازی و برای آزمودن بپرسی ومبادا که از روی گمان دست به کاری بزنی. و درهمه ی کارهایت که راهی به دوراندیشی و جلوگیری از پیشامدها در وارونه نمودن کاری داری، پروایی پیشه کن. واز فرمان دینی دادن بپرهیز همان گونه که از شیر درنده فرار می کنی و گردنت را پل رفت و آمد مردم قرار نده.!
ای اباعبدالله دیگر از کنارم برخیز! چرا که من به راستی برایت نیک خواهی کردم. و نیایش وستایش مرا برمن تباه مکن. زیرا که من مردی هستم که روی گذشت عمر و ساعات زندگی ام حسابگری دارم. ونگرانم از آنکه اندکی از آن بیهوده تباه گردد وهمه ی درود های خداوند بران آن کسی باد که ازاین رهنمودها پیروی کند و فرمانبرداری از راه درست نماید.»
امیدوارم با نشان دادن این داستان گامی برای گسترش فرهنگ و رفتار و همزیستی راستین در جامعه برداشته باشم.
- به یاد می آورم که استاد عزیزم وادارم کرده بود تا این گفتاررا به یاد بسپارم واز برنمایم وهر صبحگاه شنبه وسه شنبه یکبار یاد آوری اش کنم وهمواره این سخن نوشته شده را همراهم داشته باشم.دانستم این دستور می تواند برای پایش درون وهویت خودم لازم بوده باشد.
حمید رضا ابراهیم زاده
20 اسفند 1391
تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ است
- ۰۰/۰۳/۲۷
لقمان حکیم گفت: سه کس را در سه حالت توان شناخت:
دلیر را هنگام جنگ، بردبار را هنگام خشم و برادر را هنگامی که بدو نیاز داری.
کشکول شیخ بهایی
دفتر پنجم - قسمت دوم