به بهای این بهانه
چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۳۳ ق.ظ
به نوای این ترانه
به صفای این کرانه
به دل بزرگ دریا
به شمیم این جوانه
به صبای صبحگاهی
به ورای این نشانه
به وفای رخصت یار
به رهت شدم روانه
به وصال خیره گشتم
به بهای این بهانه...:
بازهم دلم برای خودم چه سخت سوخت
باید دوباره تکه های مرا چو رخت دوخت
من یک بهانه ای برای نبرد درون توام
تو هم بهانه ای که بهایت مرا اندوخت
هرگز ندانست دلم رسم عاشقی چه است؟
رسم زمانه مرا درس عاشقی آموخت
من اهل جنگ نی ام ای ماه شوخ چشم
آوردگاه رخساره ات این نبرد افروخت
تهمت بی عشقی و خذلان مرا لایق نبود
این آن بهانه ای است که ارزان مرا فروخت.
حمیدرضا ابراهیم زاده
16/4/1392
کلیه حقوق برای مولف محفوظ است.
- ۹۵/۱۰/۱۵
هر شب در فکر و حساب کتاب های آخر شب بخودم نمره می دهم دلم می سوزد بعضی شب ها نمره انسانیت من زیر حد متوسطه
ولی از خدا می خواهم
دوباره زنده باشم
تا تمرین کنم که چیزی به نام " انسانیت "
در وجودم نمیرد
تا حداقل وقتی مرگ بسراغم آمد
به این بهانه از مرگ نترسم .
همین