ناخدای قمار باز
ســلام پــدر
کشتی ام درحال غرق شدن است.
همیشه
از این گرانیگاه میترسیدم. میگویند آدم از آنچه که بترسد و بدش آید به
سرش میآید.
بقول استادم که تمرکز کردن به هر امری باعث حلول و بروزهمان پدیده می شود و چیزهایی که از آن بیزارم بمن هجوم میآورند تا بگویند تو ...
مدتی است که مصمم هستم با هر چیزی که تحقیرم می کند و می آزارد، فاصلهای بلند پیداکنم.
من از ستاره بودنم همین را آموختم که فاصله را رعایت کنم.
حقیقت دارد که به آخرخط رسیدهام؟
و اکسید جیوه فرمولی برای خداحافظی است.؟
خواستن و توانستن دو مقولهی ممتاز و جدای از هم هستند اگر مکمل هم شوند به آرزوهایمان میرسیم.
ببین که آرزوهایم پس از این همه پرواربندی در حال پرپر شدن است.
میخواهم، نمیتوانم.
میطلبم ، نمییابم.
آزمون
آزمون هولناکی است. آنچه را که خواندی و از بری.اما قادر به بیان و تحملش نیستی.!
چقدر ناامیدی خشن و وحشتناک است.
مثل لحظات مردن و تسلیم شدن در تلاطم دریای خروشانی
که تشنهی بلعیدن توست.
وای از هنگامیکه دریا تشنه باشد.
من زادهی دریایم!
وهنوزهم از ساحل شنی دریا دنیا را می بینم.
اما از به دنیا آمدنم از زیستنم و از بودنم هیچ لذتی نمیبرم...
وای ازهیجان خواهی من!
هیچ عایدم نیست جز ناگواری و تلخکامی . باز هم کامم زهر گشت از تلخی می!
قماربازم.
قماربازهمیشه بازنده.
آه ای پسر انسان تو دیگر چرا ؟
پدرم فرمود قطعاً انسان در زیانکاریست...
پدرجان !
من عاشقم .مرا ترس از زیانکاری چه باک؟
هنگامی که به خواستهات نمیرسی.
هنگامیکه عشقت در عطش محبوس است.
و هنگامی که نمیتوانی به چشمهای معشوقت نگاه کنی.
و هنگامیکه به آرامش نمیرسی چه سود که باشی و پرپر شدنش را ببینی؟
حالا چه سود که زمینی باشم یا آسمانی؟
باید از کدام سیاره و ستاره باشم؟
پروفسور باشم یا بیسواد؟
دارا باشم یا بینوا؟
التماس و التجا برای دوست داشتن کسی که دوستش داری و محبت برای گدایی آرامش.
و گدایی برای جلب محبت.
آیا این گدایی سُبک کردن بال پرواز است؟
یا سبکی روح بلند و یا سبُکی ارزش و مقداری که از خاک است؟
یک دم با دم یارهم دم بودن.
یک دم بدون احساس درد و نیاز زیستن.
یکدم از دنیای خود پرواز کردن.
که همین قماری بزرگ است...
و باز قماری جدید که همهی درونت را ببازی.
دارایی و سواد؟
علم بهتر است یا ثروت؟
پسر انسان !
بیتردید دارایی و سواد و زیبایی همه نسبیاند کسی نمیتواند از همه داشتههایش احساس لذت و نشاط داشته باشد.
و تو ای پسرانسان سرمایهات عاشقی است؟
من چقدر بیچارهام.
گنجشک و خروس و پرستو و مرغان و روبهان بهتر از تو لذت میبرند و در آرامشند.
میآمیزند و در نشاط و طراوت متنعمند.
بقایشان و لقایشان چه آسان بدست میآید راحت میخوابند و راحت بیدار میشوند. و راحت میمیرند.
حتی اگر نقشهی آدمها هم که برایشان مستولی باشد. بازهم ما می شویم زندانی خیال و آزادیشان.
ما میاندیشیم و تلاش میکنیم و در آمیزش مان دقت میکنیم و گاه از لذات مشروع خود چشمپوشی می کنیم تا نقشه ی پروردگار را براحوالمان تغییر دهیم.
آیا لذت همین است که عزیز باشی؟
آیا لذت این است که ازغریزه چشم پوشی کنیم؟
من بیچاره و فلک زده در جستجوی چیستم؟!
عشق؟
عشقی که بی خانمانم کرد؟
عشقی که هرگز نمیدانم چه مزهای دارد؟
یا اینکه نمیتوانم هزینهی عاشق شدنم را بپردازم؟
عشقی که دیگران آداب و ادبش را رسم میکنند؟
من از معشوقم میترسم. و از آدابش بیمناکم. و نیز نمیخواهم او را از دست بدهم.
ای روزگارکهنسال تو دیدی که چه بلایی به سرم آمده.
آنهایی را که دوستشان دارم ازدست میدهم.
و دیگرنسبت بمن هیچ تعهدی ندارند. من میمانم و تنهایی.
من میمانم و داغی که در درونم میخروشد.
من میمانم و ناگفتههایی که با من میجنگند...
داد از غریبگی. امان از تنهایی، بیداد از بیرحمی و بیمهری...
معشوقا اگر روزی بر خاک گرم گورم گذر کردی ببین که چه آیینه شدم برایت.
چشمم را بردار و خاکش کن که تو تحمل دیدنم را نداری.
برای تو بود که عشاقم را در مقابل آفتاب کباب کردم.
و برای تو بود که به غربت پناه بردم.
و برای تو بود که خودم را در این قمار باختم.
و برای تو بود که کامم از تلخی می چون زهر میگشت.
این بارچه زود دلم برای خودم تنگ می شود...
پدر درودت را میخواهم و نسیمی که برایم رایحه معشوق را بیاورد.
ان شاءالله آمنین.
حمــیدرضـا ابـراهیــمزاده
تبریز 1391/2/22
کلیه حقوق برای مولف محفوظ است.
- ۹۵/۱۲/۲۰
چگونه مرا پیدا می کنی وقتی یادم نمی آید
کجا خودم را جدا گذاشته ام ؟!
ترس از غضب تو
برایم نماز آیاتی است واجب
من یحلل علیه غضبی فقد هوی(طه -81)
هر که در این دایره غصب اش را در آورد سقوط می کند .