ادب عاشقی
ادب عاشقی
پروردگارا
مقیمان وزوارحرم عشق راازگزندمفتیان عقل وخدعه راویان نقل مصون بدار!
عیب مااین است که ازدوست داشتن بخاطرهزینه اش نگرانیم...
وعشق رابرای ترس ازرسوائی هایش ملامت می کنیم. تاذکاوتمان رابه رخ عقل بکشانیم .
دریغا!
به خود جفاکرده وتا آخرعمرخودرابه امیدواهی کوتاه آمدن وبی قراری معشوق،مغشوش ودلخوش می کنیم وشاید هیچگاه رخ دررخ،یکدیگررانبینیم وآرزوی دیدن معشوق را بگورببریم.
وااسفا!
که دراین جفاکاری به خود ومعشوق ودر آرزوی همان رخداد معجزه وار، ردپای عشق را نعل به نعل می تازیم. وخودرادروادی گمشدگان وبی بصیرتان تلف می کنیم
حقیقت این است که رؤیت جمال معشوق آرزوی دل بی قرار عاشق است وهرآنچه که درخود نشانه وشباهتی ازمعشوق دراین خراب آباد ببینیم نشانی ازحبیب ومعشوق خود رادرآن جستجو می کنیم.
اسب ضربان قلب عاشق بارؤیت این نشانه ها یورتمه می رود که گویا قفسه سینه عاشق، سلول
بندی خانه است وقلب خودرا برای انفجارنهایی مهیامی کند .
«ای که ازکوچه معشوقه ما
می گذری برحذر باش که سر
می شکند دیوارش»
گویاعشق معصوم ترین مظلومی است که به عنوان واژه دررگ حیات انسانیت وبلکه درهمه کائنات جریان دارد.
عشق باهمه زیبایی ها وطراوتش سرنوشت شوم ومحتومی دارد،چراکه همه ی دنیامی خواهد این پدیده راباتیغ نقل بشکافد وبا ترازوی عقل بسنجد.
واین مقایسه وجفاکاری به عشق درحقیقت ستم کاری به همه حکمتهاست .
گاه دراین نبرد نابرابرسرنیزه نقل واسلحه عقل چنان بی باک وستیزه جو شتاب برمی دارد
گویاعقل همان حجاب جهل وبلکه خودجهل است ونقل همان لاطائلاتی است که باغداره بندی گرگ آسای خویش ،عنقریب خودرانیز خواهد درید دراین مسلخ عشق آنقدر خون می دهد تا عاشق زرد وونزارونهیف وناتوان شود .
و چندان می گرید که کوچه ها گل گردد نی روید وناله ها زاید ازاو.
معصومیت عشق اورا به جاودانه ها پیوند می دهد.
وآه ومظلومیت عشق اورا بی خانمان می کند .
واورا روانه بیغوله های افکاردل پریشان وریش می کند ودیوانه ی کوههای صعب العبور عقل شده وتیشه بدست کوه نقل رامی شکافد ومکاشفاتی ومشاهداتی دارد عقل ازحیرت انگشت به دهان می شود.
عاشق ازهمان نیزاری می گذرد که باگُل گریه درکوچه های گِلی دلواپسی روئیده است .
وبرای عاشق فرجامی جز خاطرات حزن انگیز ویادگاری های محقر وشیرین که ازدست رفته اند باقی نمی ماند.
گرچه دردبی عشقی رادرمانی نیست وطاقت راازجان عاقل می ستاند .
اما اگرمی بینیم که «الف» قد عاشق چو«نون» خمیده است بارعاشقی ومحمل
عشق بسیارسنگین وطاقت فرساست .
بقول صغیر اصفهانی :
یاران ره عشق منزل ندارد این بحرمواج ساحل ندارد
باری
که حملش ناید زگردون
جزماضعیفان حامل ندارد
چون مانباشیم مجنون
چولیلی غیرازدل مامحمل ندارد...
چه باید کرد که درد این لذت به اندازه همه ذلت هاودردهای نزاری می ارزد؟.
مرحوم استاد نقشبندی می فرمود:
درهرخم گیسوی توصد سحر
فزونست دل هاهمه ازناوک تو
غرقه ی خونست
ازحال من خسته نپرسید که چونست بی هوشیم ازدست دل زار زبونست
گه عاقل وگه مست وگهی شورجنونست
یارب چه قیامت شده برپاکه زهرسو صددل شده دیوانه ازآن نرگس
جادو
شیداست جهان از اثر خال وخط او از داغ فراق قد دلدار جفا جو
الف قدعشاق نشان خم نون است
یاراگهرا عشوه گرا شوخ زبانا سروا قمرا سیم تنا
پسته دهانا
تاکی ببری از دل من صبروتوانا؟ ازحسرت لعل لب میگون تو جانا
هرساعتم ازچشم روان چشمه ی خونست
بنگر که دل شیفته را عشق تو چون
کرد برهم زده ودر به در
وزارو زبون کرد
محروم ز هر انجمن وعقل فنون و کرد عشقت زکفم رشته ی تدبیر برون کرد
دلبسته به تقدیر وندانیم که چونست
تا کی من بیدل زغمت واله وحیران سرگشته وآشفته شوم مست وپریشان؟
چون بلبل سودا«کمال »است به افغان مرغ دل کوکب،ز دل سینه ی نالان
فریادوفغانش زفلک رفته برونست ....
ضلع غربی دهکده اسلام آباد-
حمیدرضاابراهیم زاده
8/8/1388
تمامی حقوق مربوط مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ است
- ۹۶/۰۶/۰۱