دریا
دریــا
دریا در آبی چشمهایت زلال معصومیتم را میبینم .
دریا مرا از خشکی اوهام و آلودگیها بشوی و آسمان ایمانم را با آینه ی آیات منور کن .
دریا همهمه آشوبهای دنیا را به تو میسپارم تا مرا به ساحل امن نجابت برسانی .
دریا با تلاطم سهمگینت زندگی محقرم را به بازی مگیر ! که مرا با عصیان کاری نیست .
دریا دریاب مرا .!

دریا تو میدانی که یأس و نومیدی سلسلهام را میتکاند و من کافر به هر آنچه هستم که هستیام را میلغزاند.
دریا بر یأس وناگواری و همه دشمنانم غرش کن و با صلابت مرا در آغوش مهربانت بفشار که تو مرا همدمی .
دریا در آبی چشمهایت آفتاب حیاتم را میجویم تا حیات سبز بر آبی سرایم بگشایی .
دریا طلوع امواج عشق را در کرانههایت آرزومندم .
دریا نگاهت را میستایم و چشمک ستارههایت را میپسندم .
دریا آن چه را که از عظمتت نمیدانم هستی چون امیدواری و بزرگواری .
هستیام را از آلایش غم بشوی و نیستی رازگونهام را از دیدهها بزدای و قطره وجودیام را در وسعت ژرفای کریمانهات بپذیر.
دریا مرا بشوی و خاطرهام را و روزگار و رویاهایم را از آشوب آلودگیها تطهیر کن.
دریا ناامیدیام را با امواج خروشانت به ساحل امید رهنمون کن تا سحر مهتابی حیاتم را غسل تعمید کنم و در آستان زلالت روح و ریحان و جانانم را تقدیم حضورت کنم و هستی ناقابلم را به مسلخت اهدا و خونم را برایت بیفشانم و خود را از یأس و ظلمت و جهل و جمود نجات دهم و به جاودانههایت سیراب و متنعم شوم.
دریا کشتی حیاتم را بر دوش امواجت سوار کردی و آنرا ، تقدیرم بنا نهادی میخواهم در این موج سواری سربلند و راست قامت به آغوش مهربانت بشتابم .
دریا کشتی آرزوهایم را به سخره مگیر زیرا که در این آمال من مسافری سرگردانم و نردعشق با خنکای حریمت و کهکشان قدسیت میزنم .
دریا باورم کن به حیات ، ساغرم کن به ممات .
دریا دریایی .
دریا زیبایی.
دریا جویایی .
دریا رویایی .
حمیــدرضا ابراهیــم زاده
12مرداد1381
کلیه حقوق برای مولف محفوظ است.
- ۹۷/۰۹/۲۴
ولی جز خاطرات کودکی چیزی از دریا به ذهنم نیومد
بعد چند خبر مرتبط با انها که در بازی در کنار دریا طعمه اون شدن فکرم پر کرد
به دریا رفته م یداند مصیبت طوفان را ......
نه اینجوری ها هم تلخ نیست
دریا برکت و روزی بسیار دارد
چرا یادت نمی آید دریا دلان را ؟!
انها که پری دریایی نبودن و دزد دریایی هم نشدن ، دریایی از احساس وجودشان را پر کرد و دریایی از ستاره در وجود همه جاویدان کردن
شاید هم ساکن دریا بودن ولی بعد از مدتی صدای امواج را فراموش نکردن و دچار قصه تلخ عادت نشدن
سنگ تو دریا انداختن ، و بازی تو شن های لب دریا من برد تا دریا کنار...
ای خدا
اینکه گفته :
دله من یه روز به دریا زد و رفت ، پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
یه دفه بچه شد و تنگ غروب سنگ توی شیشه فردا زد و رفت حیوونی تازگی "آدم "شده بود به سرش " حوا " زد و رفت
خیلی قشنگ سراییده
اه...
گفته بودم که به دریا نزنم دل، اما کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟!