زمین وآدم ها
هنگامی که آهن به زمین اصابت کرد و در شکمزمین فرو رفت به هسته زمین تبدیل گردید و بدنبال آن اجرام و شهاب سنگهایی از طلا و مس ونقره و سرب وآلومینیوم و فلزات و عناصر گوناگون به زمین شلیک شدند تا زمین قابلیت شلیک آدم را داشته باشد.
ولی همه چیز ناگاه و ناگوار رخ داد هنگامی که آدم بزمین اصابت کرد حساب هیچ چیزی از جزییات زندگی در زمین بدستش نبود.
نه از جغرافیای زمین چیزی می دانست نه از جغرافیای زمان.
غریبه ای بود که از زمین چیزی نمی دانست.
او حتی نمی دانست اکنون چه روزی از چه ماهی چه برجی است؟.
هیچ اسمی برای هیچ شی وپدیده ای نمی دانست و از نادانی خود رنج برد و سالها گریست.
سپس خداوند اسامی اشیا وپدیده ها رابه او آموخت.
سالهای زیادی طول کشید تا آدم بداند اشیا موجود در” انبار “زمین چیست و چه کارایی هایی دارند و دانست
تا سنگ وکوه و خاک وقطره و رود و دریا و آب را درخت ها و بیشه ها و اجرام آسمانی و نام اعضای بدنش را چه بنامد واز آنهاچه بخواهد
آدم فهمید پدیده های روز و شب و صبح و نسیم و طوفان و زلزله و آتشفشان و مرگ وتنفس وخواب و بیداری وبیماری و زن و زندگی چیستند.
اما آدم بعد از سالیان سال از فهمیدن هرگز آن ادم سابق نشد.
واز بهشت چیزی جز خاطرات کمرنگبرایش نماند ونسل های بعد کمتر وکمتر ازخاطرات بهشت پدر ومادرشان بیاد می آوردند.
آدم کالبدی کاملا زمینی یافت.
سرنوشت و ذهنش بزمین دوخته شد!
و زمین برایش آرامگاهی یافت تا نسلهایش در آن سکونت یافتند.
آدمیت زایید و زایید وزایید!
زمین بلعید و بلعید و بلعید!
آدمیت فراموش کرد روزی از کجا آمده است و چرا آمده است وبکجا خواهد رفت؟!
من ملک بودم وفردوس برین جایم بود
آدم آورد مرا در این دیر خراب آبادم...
قرنها پشت قرن ها نوزاد آدمیت را به کودکی و نوجوانی و جوانی رساند و نسل های آدم کامل تر و بالغ تر شدند. و آدم های جدیدی ساخته شدند.
اسامی اشیا و پدیده های زمین وکیهان زیاد و زیادتر شدند.
دانستن اسامی و کاربرد آن برای آدم های جدید دانش شد وخلاقیت آدم های جدید انقلابهای فراوانی در کشاورزی وصنعت و شهرنشینی و... و اختراعات زیادی را رقم زد و آدمیت بزرگ و بالغ تر شد.
اما درنیافتند در بازداشت گاه موقت زمین چه می کنند و این سودا در آنان افزایش یافت تا خود را بر زمین مسلط کنند.
اما زمین آنها را بسرعت بلعید ومی بلعد...
دست ساخته های آدم های نو وبالغ نتوانستند زمین را برایش بهشت کنند
آنچه را که نیای بزرگشان آدم از بهشت وگفتگوهای بین او وخدا گفته بود کم کم دچار فراموشی و دستخوش و تحریف وخرافه شد.
و آدم در زمین به موجودی ویرانگر و در آسمان نیز نوادگان آدم غریبه ومتجاوز مانده اند.
اما جاذبه وکشش زمین همچنان پا بر جا ماند و تا می تواند از آدمیان می بلعد.
ستیز بین زمین و نوادگان آدم پا برجا ماند.
آدمیت انتقام خودش را از بلاهایی که زمین برسرش آورد کوتاه نیامد و خواست زمین را اهلی و رام خودش کند و تا اندازه ای بر زمین سوار و مسلط شد
اما از چموشی زمین چیزی نکاست و هیچ آتش بسی بین زمین وآدم بوجود نیامد. و این گونه زمین زندان انسان ها شد و براهلش تنگ و تنگ تر شد.
در آدمیت نیز دشمنی و فساد در زمین نهادینه شده است. و در نهاد زمین بلعیدن آدمیان و وحاشت و چموشی نهادینه شده است.
قرار است همچنان نسبت بهم مقاومت کنند
زیرا نه آدم زمینی است
و نه زمین بهشت آدمی خواهد شد....
و الی الله المصیر
حمیدرضا ابراهیم زاده
هفدهم دی۱۳۹۹
تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ می باشد.
- ۰۱/۱۰/۲۱
خیلی مغرور شده بودیم ، خیلی مشغول شده بودیم ، در تخریب و تصرف طبیعت خیلی بی پروا شده بودیم ، به چیزی جز منافع خود نمی اندیشیدیم ، ضعیف را پامال می کردیم به صاحب قدرت و ثروت برای ارتقای مال و موقعیت کرنش می کردیم ، باور داشتیم قاعده دنیا همین است و اینگونه خواهد ماند.
آسمان را از دود و سرب و گازهای سمی سیاه کرده بودیم ،
دریا را از ماهی تهی و از زباله و نفت و فاضلاب پر کرده کرده بودیم.
بنام دین ، بنام دمکراسی ، بنام حقوق بشر می کشتیم ، اسیر می کردیم ، غارت می کردیم و حتی از فروختن زنها و بچه ها شرم نمی کردیم.
صبر خدا هم حدی دارد ، تحمل کائنات هم حدی دارد ،ظرفیت زمین و آسمان هم حدی دارد. بالاخره باید کسی پیدا می شد و به انسان مست و مغرور فرمان بدهد ایست. !!!؟؟؟
و این ماموریت به یک ویروس کوچک غیر قابل رویت واگذار شد تا به معنای واقعی انسان طغیانگر را سر جایش بنشاند.
و بدرستی به او بفهماند که ای انسان :
تو خیلی ضعیفی
تو خیلی تنهایی
تو خیلی ترسویی
همه هواپیماها و قطارها را زمین گیر کرد
همه تجارتخانه ها و همه بازارهای بورس را تعطیل کرد.
درهای استادیومها ، اماکن تفریحی ،رستورانها، کازینوها، سینماها ، پارکها را به دست خود انسان بست.
و به کره زمین گفت حالا نفس بکش ، به آسمان گفت حالا آبی شو ، به خورشید و ماه و ستاره ها گفت حالا بچرخید و برقصید و عشوه گری کنید.
به حیوانات هم گفت حالا بدون ترس از شکار شدن بدست انسان آنگونه که در ذات و میل شماست زندگی کنید.
و به انسان دستور داد در خانه بمان و به آنچه داشتی و به آنها ناسپاس بودی بیاندیش شاید هنوز فرصتی برای زیستن عاشقانه پیدا کنی.
نوشته دکتر الهی قمشه ای