شراب در قدح شعر فارسی
شراب در قدح ادبیات فارسی
می ، شراب؛ مایعی خوش رنگ است که با تخمیر و عصاره گیری از انگور و یا برخی دیگر از میوه ها در شرایط خاصی بدست می آید و با عرق متفاوت است.
یکی از وعده های بهشتی که در قرآن به انسانهای نیک داده می شود شراب است.
و سقاهم شرابا طهورا . سوره دهر آیه ۲۱
والبته کنایات باده نوشی کمترین وعده هایی است که خداوند به بهشتیان نوید می دهد
ان للمتقین مفازا حدائق واعنابا وکواعب اترابا وکاسا دهاقا لایسمعون فیها لغوا ولاکذابا جزاء من ربک عطاء حسابا ...ایات ۳۱ تا ۳۵ سوره نبا
بااین حال در احکام اسلامی خوردن شراب حرام است. وگفته شده است زیان آن بیش از منافع دیگرش است.
یسئلونک عن الخمر والمیسر؛ قل فیهما اثم کبیر. ومنافع للناس واثمهما اکبر من نفعهما...بقره ۲۱۹
تردیدی در گناه بودن وحرمت آن نیست.
کار کرد کالبدی شراب عقل باز کن هست و دغدغه ها و نگرانی ها و دردهای فکری را از انسان سلب می کند.اما آیا می شود از زیانهای ان صرف نظر کرد و عواقب و تبعات آن را نادیده گرفت؟
با این وصف دیوان حافظ مملو از استفاده ی واژه شراب و می است ؛
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شراب مرد افکن یعنی شراب ومخدری که اجازه اندیشیدن را از انسان قوی بنیان بگیرد و قوه بالغه عقلی را از او سلب کند.
انسان در زندگی خود همواره با از دست دادن ها و نگرانی های بزرگی رو بروست که تحمل آن برای او بار بسیار گران است.
فشارهای روانی و جسمی، شکست های زندگی، شکست عشقی،دردهای شدید بدنی، درد از دست دادن ها گاه برای برخی از افراد از طاقت شان بیرون است و فرد را وادار به استفاده مسکرات می کند!
از سویی دیگر می خوارگی در همه جای دنیا مذموم است.
با اینحال در ادبیات فارسی بسیاری از شاعران از آن بعنوان پناه برای فرار از دردها و افکار پریشان استفاده می برند.
اگرچه در اشعار حافظ شراب به عالم معنا تعبیر می شود و هیچ ربطی به عنوان و کاربرد کالبدی خودش ندارد اما کاربرد این واژه اغلب عرفانی می باشد.
که با کنایه واشاره و یا با اصل واژه در اشعار دیده می شود.
در یکی از غزلیات بلند و مشهور شمس تبریزی اشاره عمیقی به موضوع شراب دارد که می گوید؛
بیار ساقی بادت فدا سر و دستار ز هر کجا که دهد دست جام جان دست آر
درآی مست و خرامان و ساغر اندر دست روا مبین چو تو ساقی و ما چنین هشیار
بیار جام که جانم ز آرزومندی ز خویش نیز برآمد چه جای صبر و قرار
بیار جام حیاتی که هم مزاج توست که مونس دل خستهست و محرم اسرار
از آن شراب که گر جرعهای از او بچکد ز خاک شوره بروید همان زمان گلزار
شراب لعل که گر نیم شب برآرد جوش میان چرخ و زمین پر شود از او انوار
زهی شراب و زهی ساغر و زهی ساقی که جانها و روانها نثار باد نثار
بیا که در دل من رازهای پنهانست شراب لعل بگردان و پردهای مگذار
مرا چو مست کنی آنگهی تماشا کن که شیرگیر چگونست در میان شکار
تبارک الله آن دم که پر شود مجلس ز بوی جام و ز نور رخ چنان دلدار
هزار مست چو پروانه جانب آن شمع نهاده جان به طبق بر که این بگیر و بیار
ز مطربان خوش آواز و نعره مستان شراب در رگ خمار گم کند رفتار
ببین به حال جوانان کهف کان خوردند خراب سیصد و نه سال مست اندر غار
چه باده بود که موسی به ساحران درریخت که دست و پای بدادند مست و بیخودوار
زنان مصر چه دیدند بر رخ یوسف که شرحه شرحه بریدند ساعد چو نگار
چه ریخت ساقی تقدیس بر سر جرجیس که غم نخورد و نترسید ز آتش کفار
هزار بارش کشتند و پیشتر میرفت که مستم و خبرم نیست از یکی و هزار
صحابیان که برهنه به پیش تیغ شدند خراب و مست بدند از محمد مختار
غلط محمد ساقی نبود جامی بود پر از شراب و خدا بود ساقی ابرار
کدام شربت نوشید پوره ادهم که مست وار شد از ملک و مملکت بیزار
چه سکر بود که آواز داد سبحانی که گفت رمز اناالحق و رفت بر سر دار
به بوی آن میشد آب روشن و صافی چو مست سجده کنان میرود به سوی بحار
ز عشق این می خاکست گشته رنگ آمیز ز تف این می آتش فروخت خوش رخسار
وگر نه باد چرا گشت همدم و غماز حیات سبزه و بستان و دفتر گفتار
چه ذوق دارند این چار اصل ز آمیزش نبات و مردم و حیوان نتیجه این چار
چه بیهشانه میی دارد این شب زنگی که خلق را به یکی جام میبرد از کار
ز لطف و صنعت صانع کدام را گویم که بحر قدرت او را پدید نیست کنار
شراب عشق بنوشیم و بار عشق کشیم چنانک اشتر سرمست در میان قطار
نه مستیی که تو را آرزوی عقل آید ز مستی که کند روح و عقل را بیدار
ز هر چه دارد غیر خدا شکوفه کند از آنک غیر خدا نیست جز صداع و خمار
کجا شراب طهور و کجا می انگور طهور آب حیاتست و آن دگر مردار
دمی چو خوک و زمانی چو بوزنه کندت به آب سرخ سیه روی گردی آخر کار
دلست خنب شراب خدا سرش بگشا سرش به گل بگرفتست طبع بدکردار
چو اندکی سر خم را ز گل کنی خالی برآید از سر خم بو و صد هزار آثار
اگر درآیم کآثار آن فروشمرم شمار آن نتوان کرد تا به روز شمار
چو عاجزیم بلا احصیی فرود آریم چو گشت وقت فروداشت جام جان بردار
درآ به مجلس عشاق شمس تبریزی که آفتاب از آن شمس میبرد انوار
سعدی ، جامعه شناس و رفتار شناس اجتماعی و غزل سرای یکه تاز ادبیات فارسی نیز از می و ساغر و ساقی اشارات فراوانی در اشعارش دارد ؛
ساقی بده آن کوزهٔ یاقوتِ روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را...
ویااینکه فرمود؛
ساقی بده آن شراب گلرنگ مطرب بزن آن نوای بر چنگ.
کز زهد ندیدهام فتوحی تا کی زنم آبگینه بر سنگ؟
خون شد دل من ندیده کامی اِلّا که برفت نام با ننگ...
باید گفت که مطابق با پژوهش پژوهشگران حوزه های ادبیات جهان ،عنصر مستی و سکر در ادبیات فارسی بیشتر از ادبیات هر جای دنیا به آن پرداخته شده است. و درهیچ جای دنیا از مستی و شراب در اشعار این حجم توجه نمی بینید!
تا جایی که عمر خیام بیشترین تشویق را در باره باده گساری از خود بروز می دهد؛
می نوش که عمر جاودانی این است خود حاصلت از دور جوانی این است.
هنگام گل و باده و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی این است.
ابن سینا نیز به عنوان طبیب وحکیم نام آور مسلمان ، خوردن شراب را دارو و درمان درد ها می داند .بشرط عدم افراط!
درنگاه برخی دیگر از قدمای حوزه طب مانند رازی نیز همین نگاه وجود دارد.
از سویی دیگر در احکام فقهی هرچیزی که برای مضطر ، دارو و درمان محسوب شود از قاعده کلی حرمت نیز ساقط می شود.
به موجب برخی از احکام الهی اضطرار حکم را ساقط می کند
إنما حرم علیکم المیتة والدم ولحم الخنـزیر وما أهل به لغیر الله فمن اضطر غیر باغ ولا عاد فلا إثم علیه إن الله غفور رحیم. سوره بقره آیه ۱۷۳
درشرع متین؛دروغ و قتل و دزدی ومردار خوری و... شرابخواری و زنا و غیبت و... بد هستند!
اما وقتی حال اضطرار پیش بیاید و گزندی برای جان و آبرو پیش بیاید حکم از حد ساقط می شود.
واژه هایی مانند؛ می ،ساغر، قدح، باده، پیاله،مست، ساقی، قدح،شراب ،باده گسار و... که در ادبیات معنا گرای فارسی فراوان دیده می شود اغلب بیانگر حقایق معنوی و عبور از گذرگاه های دنیایی برای ارتقای روحی از استعاره ها و کنایات عمیقی مانند شراب استفاده شده است که در اصالت جملات، واقعیات مهمی چون عالم معنا وملکوت و ذکر و ذاکر و وصول به حقیقت نهفته شده است.
دو پهلو بودن این مفاهیم بیشتر به قوه درک و بالغ گیری خرد مخاطبان این اشعار مربوط می شده است...
چنانچه صائب تبریزی در غزلی شیرین می گوید؛
ز بس به می شدم آلوده چون سبوی شراب توان مقام مرا یافتن به بوی شراب
گل امید من آن روز رنگ می گیرد که بشنوم ز لب لعل یار، بوی شراب
اگر چه گرد برآورده ام ز میکده ها هنوز در دل من هست آرزوی شراب
ازان به است که صد تشنه را کند سیراب اگر به خاک من آرد کسی سبوی شراب
برهنگی نکشد روز حشر، تردستی که با لباس مرا افکند به جوی شراب!
شود ز ساقی گلچهره گلستان خلیل اگر چه آتش سوزنده است خوی شراب
خوشا کسی که درین باغ کرد چون نرگس ز کاسه سر خود پا، به جستجوی شراب
غمین مباش که از بحر غم حریفان را به دست بسته برون می برد سبوی شراب
چه لازم است به زاهد به زور می دادن؟ به خاک شوره مریزید آبروی شراب
شکسته رنگ نمی گردد از خمار کسی که از شراب قناعت کند به بوی شراب
اگر سفینه برای نجات بحر غم است بس است کشتی دریاکشان کدوی شراب
کسی ز دولت بیدار گل تواند چید که چون حباب نظر وا کند به روی شراب
مدام همچو رگ ابر، گوهر افشان است زبان خامه صائب ز گفتگوی شراب.
علاوه بر زبان نغز ، زبان استعاره و کنایه و اشاره و یا آرگو در ادبیات سراسر جهان جایگاه با شکوهی دارد و باعث می شود تا بالغ فکری انسانها در هر طبقه ای بیدارگردد
قرآن کریم در وعده های بهشت برای جلب درک طبقات فکری از راه کنایات واشارات با مردم گفتگو نموده است و در پایان می فرماید؛
وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون .سوره حشر۲۲
در پایان سوره یوسف پس از اشارات ژرف به احسن القصص یا داستان یوسف پیامبر می فرماید؛
لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الباب... سوره یوسف ۱۱۱
بی گمان در این داستان ها درس آموزی برای خردمندان نهادینه شده است.!
مشاهیر ادب پارسی نیز که اغلب از عرفا وحکمای زمان خود بوده اند با تاسی از سیاست گزاری ها ومهندسی فکری قرآن کریم ، آموزه ها و درسنامه های خود را با کلام منظوم واستعارات زیبا و دلپسند در ادبیات جاودانه و ماندگار می کردند.
ازاین رو عیب چندانی را براستعاره های دل انگیز آنان نمی توان مترتب نمود.
خداوند حتی در پایان داستانهای راستانی قرآن نیز صراحتا می فرماید؛
و کلا نقص علیک من انباء الرسل مانثبت به فوادک وجاءک فی هذه الحق وموعظه وذکری للمومنین. هود ۱۲۰
داستانهای قرآن بیش ازاینکه داستان باشند اطمینان بخش قلب اهل باور و راهگشای حرکت آنان است.
در پایان سخنم را با غزلی ازحافظ علیه الرحمه پایان می برم که فرمود؛
مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم
به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم
یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی پیشتر زان که چو گَردی ز میان برخیزم
بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشین تا به بویت ز لحد رقص کُنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بتِ شیرین حرکات کز سرِ جان و جهان دست فشان برخیزم
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلتِ دیدار بده تا چو حافظ ز سرِ جان و جهان برخیزم.
والی الله المصیر
حمیدرضا ابراهیم زاده
اول مرداد۱۴۰۴
تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ می باشد
- ۰۴/۰۵/۱۸
حسین دهلوی