روزخبرنگار مبارک باد
چهارشنبه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۲۰ ب.ظ
داخل ماشین رادیو گفته بود امروز روز خبرنگار است...
اصلا از بس که توی آمپاس ملق وارو می زنیم .یادم رفت که خبرنگارها هم روز دارند...
باخودم گفتم؛ یه مطلب آماده داشتم براشون.لابد مدیر وبلاگم این کار را خودش کرده.
اومدم دیدم که نه متاسفانه ایشون هم حواسش نبود.
گشتم مطلب سال قبل را پیدا کنم نبود که نشد. کاش خودش بود ویه متنی میذاشت.
بااین اوضاع احتمالا اونم توی بساط من گرفتاره وباهام قهر کرده.
بخاطر این روز یاد یه خاطره ی قدیمی افتادم که به شما هم میگم
روزی که من خبرنگار شدم
تقریبا بیشتر از ده سال پیش یکی از رفقام که خبرنگار ونماینده ی یک روزنامه ی مطرحیه،بمن گفت:
جای من برو کنفرانس خبری یکی از مدیران کل و ارشد استان حضور داشته باش.وضعییت را ببین پرسش وپاسخه دیگه...
برام کارت خبر آماده کرد و اسمم رو گذاشت توی لیست. خودش رفت پی الواطیش.
صبح فردا من هم دوربین عکاسی و ضبط خبری اش را برداشتم و رفتم سالن کنفرانس.
ابتدا بحث سر مسائل و حواشی دانشجویان شد . و همه خبرنگاران به نوبت سوال می پرسیدند.
به من که رسید خودم را معرفی کردم. وگفتم نماینده فلان روزنامه هستم ...
سوالی کردم. ولی جواب قانع کننده نبود. بعد دوباره شروع کردم به تشریح ابعاد وحواشی آن موضوع.
مدیر مربوطه دید من دارم حرف کارشناسی می زنم. گفت: شما خبرنگارید یا نظریه پرداز؟
گفتم : من بخاطر دوستم اومدم تهیه خبر. ولی اینجا که اومدم متوجه شدم اینجوری شد.
صدای خنده و پچ پچ حضار بود و تعجب من!
آقای مدیر ارشد هم با تبسمی آمیخته از تسلط گفت:
بسیار خوب. ورود شما را به ویژه در جمع اصحاب قلم وخبر .خیر مقدم میگیم.
واز اینکه اینقدر با تسلط سوال کردی فکر می کردم چون روزنامه شما ارگان سیاسیه لابد کارشناس فرستادند!؟
خنده حضار بلند شد. و گفتم منظورم این نبود . من پرسشم برای احقاق حق دانشجویان بود.
گفت: نظرت عالی بود. به پیشنهادات شما حتما فکر می کنم و قول می دهم:
برای اجرا کردنش اعتبار لازم را به این صورت تخصیص بدهم....
گفتم: از زاویه ی یه خبرنگارآماتور موقت بخاطراینکه امروز توفیق زیارت و آشنایی با مدیر منصف ولایقی مثل شما نصیبم شد خدا را شاکرم.
تشکر کرد وبه احترامش بلند شدم ونشستم.
و چند نفر دیگر هم سوال پرسیدند. من حواسم به نوشتن تیتر های تهیه خبر بود و یادداشت کردن مطالب مهم.
که یه دفعه آقای مدیر خطاب به من گفتند شما نظرتان چیه؟
گفتم :درباره چی؟
گفتند: درباره طرح واگذاری اشتغال دانشجویی در نهادهایی که نیروهای پاره وقت می خواهند.
گفتم: اگر به کلاس ودرس دانشجو خدشه ای وارد نمیشه که خیلی عالیه.
ولی امکان پذیرشش از طرف نهادها پائینه...
اما باید این مسیر را برای حضور دانشجو در محل کار نهادها هموار کنید...
گفتند: امیدوارم این آقا یه روز خودشون مدیر بشوند و ایده وطرح های خودشون را اجرا کنند.
بعد از پایان کنفرانس خبری. آقای مدیر ارشد ازمن دعوت کرد که به اتاق کارش بروم وازبقیه خداحافظی کرد.
دراتاق خوش مبلمانش نشستم وبا هم کلی حرف زدیم و کاربه درد دل رسید از سختی های کار مدیریتیش.
وآخر سر یک هدیه ی نفیس هم بمن داد.
وگفت بیشتر بمن سر بزن....
ناهار را با بقیه خبرنگاران همان جا صرف کردیم. روز خوبی بود روز خبرنگاری من.
غروب عکسها وخبرها واطلاعات دسته بندی شده را به رفیقم دادم.
فرداش صبح علی الطلوع حضرت رفیق بمن زنگ زد که ... توبیخ شدم
میگم: برا چی؟
میگه : این حزب روزنامه با اون حزب مدیر ارشد سر این مسائل مخصوصا ایده های تو کلا مشکل دارند. ..
این چه کاری بود که تو کردی.؟!
گفتم : خودت گفتی مصالح را ببین و بپرس.من خبرنگار عاریه ای شما بودم. مصالح شماهم کم ازآجر وسنگ نداشت.
منم مانیفست نگار جوی رئیس کل حزب شما که نبودم؟!!!.
گفت :افتضاح شد رفت اگه رئیسم قانع نشه باید برم مصالح فروشی شاگردی کنم
-----
حقیقتا روزنامه نگاری وتهیه ی خبر وکارهای مربوط به خبروفرهنگ مردم کار حساسیه.
به نگاه من مسئولیت اصحاب قلم و خبر مسئولیت رهبری فکر جامعه است.
اصحاب خبر با آبرو و اعتبار دولت و ملت سر و کار دارند.
اخبار و اطلاعات با جان ومال وناموس مردم عجین شده اند.
اهل رسانه وقلم می توانند با تربیت ذائقه ذهن مردم را تربیت کنند
بنا براین کار مقدسی است. مثل معلمی وتبلیغ.
این روز عزیز را بخدمت شما عزیزان اهل خبــر واصحاب قلـم.
وبلاگیان واهالی فضای مجازی که آنها هم کار گذار عرصه ی خبر وقلم هستند تبریک عرض می کنم.
آرزوی سلامتی وتوفیق برای همه خبرنگاران واصحاب قلم وخبردارم
حمیدرضا ابراهیم زاده
هفدهم مرداد1392
http://hamidrezaebrahimzadh.blogfa.com/post-60.aspx
کلیه حقوق برای مولف محفوظ است.
- ۰۱/۰۵/۱۹
روزمبا سر و کله زدن بچه های یک سازمان مشخص داشت تموم می شد
من مهمان اون ها بودم و بایدکارهای فرهنگی تربیتی اردو انجام می دادم
البته با نظر های راه و بیراه مسئولین که با ما اردو آمده بودن
از دماغ من و بچه ها در آورده بودن
نه اینجوری آره
نه اینجوری یک کم زیاد و...
عصر بود همه تو اتوبوس داشتیم برمی گشتیم
اتوبوس ولو های قدیمی یادتونه شیشه پنجره باز می شد
دسته پهلو همیشه لق می خورد
من یکی بچه ها کنار هم نشسته بودیم اون همش غر می زد این جه اردویی بود فقط حال گیری بود و همین حرف ها
من دسته صندلی در آوردم مثل میکروفن گرفتم دستم دستم تا کردم مثل دوربین جلوش چرخیدم .
هاج و واج مانده بود این چه حرکتیه .