دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب مقالات. یادداشت ها و آثار پژوهشی و اجتماعی دکتر حمیدرضا ابراهیم زاده

بایگانی

مطبوعات محراب عبادتند

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۳۰ ب.ظ


  بنام خداوند جان و خرد    کزین برتر اندیشه بر نگذرد
   جان نباشد جز خبر در آزمون        هرکه را افزون خبر جانش فزون  

                                                                     ( حضرت مولانا)




 عرصه مطبوعات و اطلاع رسانی همچون محراب عبادت، مقدس است. با توجه به اهمییت خبر، خداوند یکصد و بیست و چهارهزار پیامبر را به رسالت برگزید و در آغاز جزء سی‌ام میفرماید: عمّ  یتسائَلون عنِ الَّنباء العظیم  حتی  نبی  اکرم (ص) پیام‌رسان خداست.

مطبوعات با جان و مال و روح و زندگی و حیثیت مردم سر و کار دارند. با قلم اهالی مطبوعات اخلاق وعقیده برای مخاطبان ساماندهی میشود.  

 یکی  از اسرار مطبوعات و نشریات این است که برای مردم حجت و برهان به شمار می‌روند.


گویا عرصه خبر و اطلاع رسانی آنقدر با زندگی و ساختار زندگی مردم عجین شده است که باید آن را مربی و مادر فرهنگ جامعه دانست. بی تردید در این گذار امتیاز این قسمت از رسالت اهالی مطبوعات (خبرنگاران- روزنامه نگاران-  عکاسان و خبرپردازان عزیز) بر رسالت سایر اهالی قلم محرز است. زیرا صاحبان خرد و اندیشه تولید علم می‌کنند و مطبوعاتیان علاوه بر تطهیر و تفسیر علوم و اخبار، آنرا توزیع  و ترویج می‌دهند.


همه‌ی قوانین بشری، توقعات ملی به وسیله‌ی ابزار قلم در جامعه نمود می‌یابد. به قول مرحوم آقای نقشبندی باید برعتبه و درگاه مطبوعات بوسید هنگامیکه  همه‌ی همت و سعیشان برای روشنایی و هدایت افکار عموم است.


 حرم مطبوعات همان محراب عبادتی است، که امام موسی صدر فرمودند. زیرا باتوجه به وسعت تقدس و وظائف، مطبوعات عرصه و جایگاهی همچون دانشگاه و مسجد و محراب دارد. 


خبرنگاران و نشریه پردازان جدید به عرصه عبادت خوش آمدید.    


 

                                             حمید رضا ابراهیم زاده 1386/5/17 - بابلسر




خبرنگاران واصحاب مطبوعات روزتان مبارک 17 /5/ 1391


                    بنــام خـــداونــد جــــان و خــــرد

جان نباشد  جز خبر در آزمون         هرکه را افزون خبر جانش فزون

خبرنگار افسر و رزمنده و مجاهد در راه دانایی است.

برادران و خواهران بزرگوارم در مطبوعات.

عرصه مطبوعات و اطلاع رسانی همچون محراب عبادت، مقدس است. زیرا  نبی  اکرم (ص) پیام رسان خداست.

مطبوعات با جان و مال و روح و زندگی و حیثیت مردم سر و کار دارد. باقلم اهالی مطبوعات اخلاق  و عقیده برای مخاطبان ساماندهی میشود.

 یکی از اسرار مطبوعات و نشریات این است که برای مردم حجت و برهان به شمار می‌روند.

گویا عرصه خبر و اطلاع رسانی آنقدر با زندگی و ساختار زندگی مردم عجین شده است که باید آن را مربی و مادر فرهنگ  جامعه دانست. بی تردید در این گذار  این رسالت اهالی مطبوعات ( خبرنگاران- روزنامه نگاران-  عکاسان و خبرپردازان عزیز ) بر رسالت سایر اهالی قلم محرز است. زیرا صاحبان خرد  و اندیشه تولید علم می‌کنند و مطبوعاتیان علاوه بر تطهیر و تفسیر علوم و اخبار، آنرا توزیع  و ترویج می‌دهند.

همه‌ی قوانین بشری، توقعات ملی به وسیله ی ابزار قلم در جامعه نمود می‌یابد. به قول استادعزیزم باید بر عتبه و درگاه مطبوعات بوسید و هنگامیکه به همت و سعیشان برای روشنایی و هدایت افکار عموم است.

 حرم مطبوعات همان محراب عبادتی است، که امام موسی  صدر فرمودند، زیرا با توجه به وسعت تقدس  و وظائف، مطبوعات عرصه و جایگاهی همچون دانشگاه و مسجد و محراب دارد.

خبرنگاران و نشریه پردازان جدید به عرصه عبادت خوش آمدید.     




حــمید رضــا ابــراهیــم‌زاده

بـابـلســـر



http://hamidrezaebrahimzadh.blogfa.com/post-224.aspx


کلیه حقوق برای مولف محفوظ است.



  • حمیدرضا ابراهیم زاده

جنود عقل وعشق

يكشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۴۷ ب.ظ

 



این صفحه اختصاص دارد به پاسخ نسبت به پرسش مخاطبان ارزشمند که اینگونه فرمودند:

 سلام وعرض ادب و ارادت 

بنظرم در مواجهه لشکر(جنود) عقل و عشق با پیروزی قاطع عشق روبرو هستیم.

    آزمــودم عــقل دور انـدیــش را        بعــد ازیـن دیــوانـه ســـازم خــویـش را


   (مولانا)

از شما شنیدم که «عقل به تنهایی نمی تواند راهگشای وصال به عزت و لذت باشد.اما عشق بی‌نیازی از عقل را تنها راه وصال می‌پندارد. همینی که مولانا فرمود: حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو...

اگر عاشق نستوه معشوق را به پرستش میگیرد.جای تعجب نیست. چون همه مراحل شیفتگی را به دقت و حرارت طی کرده است و چیزی را جز معشوق عزت و لذتش نمی‌پندارد. در حالیکه عقل عقلا ارزش و اعتبار معشوق را می‌سنجد و به آن اعتماد میکند. شاید بهترین نوع گزینش معشوق و ماندگاری رابطه عاشقانه. عاشق شدن با دل و عاشقی کردن با عقل مداراگر و منزه باشد.البته تا جائیکه عقل باعث تصلب و تأذی و انسداد اصل عشق نشود. و اینکه معشوق برای زیستن، عزت و لذتش حفظ باشد و عاشق نیز ضمانت بدهد که هر دو را توامان برای معشوق فراهم کند. هزینه عاشق شدن بهای سنگینی است که بهانه و شعار پاسخگوی این ضمانت نیست بلکه تنها ذات اقدس ربوبی است که میتواند هزینه عاشقی خود را فی‌المجلس بدهد و کسی که معشوقش میشود نیز میداند که عاشقِ داراترین و زیباترین و خوش قول‌ترین معشوق دنیا شده است.اما از ازل پروردگار عاشق مخلوق و خلیفه خود بوده و از او بعنوان زیباترین رخسار در دیوان عاشقانه‌اش یاد کرده است...و هر عاشق و معشوق مجازی که به این الگو پایبند باشند قطعاً عشق جاودانه و کاملی را رقم خواهند زد...»

سوال: کدام عشق در اولویت است؟ عشق مجازی یا عشق حقیقی. آیا عشق مجازی شرافت بندگی را خدشه دار میکند؟

عزت و لذت برای عاشق و معشوق یکسان است؟ اگر عاشقی آگاهانه به معشوق خجالتیش عشق و جذبه‌اش را تزریق میکند این عمل مذموم است؟ منظور از حیلت رها کن عاشقا همان ذکاوت و زرنگ‌بازی متصلبانه و عقل مدارانه رفتار کردن با عاشق و معشوق نیست؟

 بااحترامات فائقه ارادتمند د.س. ا

 

 ج: با سلام و آرزوی توفیق روز افزون و باسپاس از اینکه بخشی از یک مقاله یا گفتگو را بعنوان بحث انتخاب و گلچین کردید و پرسش‌تان را ذیل آن مطرح نمودید. چون سوال را بصورت  خصوصی مطرح نفرمودید شایسته است جهت بازدید و اعتلای فضای گفتمانی، همین جا پاسخش منتشر شود.

 1- عرفا تکه کلامی دارند که می‌فرمایند المجاز قنطره الحقیقه. و بنده به استناد این کلام بزرگان. بر همین نهج ایمان دارم. و عشق مجازی می‌تواند مقدماتی را برای درک عشق حقیقی فراهم کند. مانند کسی که بشنود شراب طهور بهشتی مانند عسل شیرین است. اما هرگز نداند شیرینی عسل چیست. پس درکی از اصل موضوع مورد بحث ندارد. و لازم است برای درک شرابا طهورا لااقل از عسل که مراتب بسیار پایین‌تری نسبت به شراب طهور را دارد مطلع باشد. و غالب مثلهایی که خدا در حوزه‌ی تحریک و تشویق و تطمیع برای پاداش به پارسایان عنوان فرموده است همین حالت را دارد. مراجعه به آیات 30-40 سوره نبا و آیات12تا47 سوره‌ی واقعه و بسیاری دیگر از این دست آیات  برای تحقیق و تفکر ضروری است.

 2‌- عشق مجازی قطعا مقدمه و گذاری برای درک عشق حقیقی است. اگر عاشق واصل بصیرت اندکی هم داشته باشد پی به حقیقت عشق بزرگ می‌برد. و هیچ خدشه‌ای وجود ندارد مگر اینکه خلافش ثابت شود.

 3‌- عاشق و معشوق پس از وصال شرایط یکسانی را درک می کنند اما همواره عاشق بیشتر از معشوق حظ می‌برد.

4‌-  تزریق و تبلیغ و ترویج جذبه فی نفسه بد نیست. جلوه آرایی گل برای اینست که پروانه را بخود متمایل کند.اما جنبه‌ی اغفال و فریب نداشته باشد.

5-  عاشق زرنگ بازی و فریب و هوس را دور می‌ریزد. و عقل سلیم نیز چنین بی‌خردی‌هایی را عقل نمی‌داند. البته نفس خود عقل کمی سخت‌گیر و صالب است بجهت اینکه حسابگر است که در این مقطع برای تمییز دادن عاشق از عاشق نما امری لازم است. و چون عقل معمولاً بفکر معاش و صلاح خویش است. چندان التزامی به پذیرش روابط عاشقانه ندارد زیرا همیشه در حال حساب و کتاب است.که منافع زودگذر شخصی‌اش را تأمین کند. بنابراین در مرحله پس از احراز صلاحیت رفتار حسابگرانه با معشوق امری مذموم است. و همینطور بالعکس نباید با عاشق هم اینگونه برخورد کرد. برخورد حسابگرانه  عاشق و معشوق پس از ایجاد رابطه صمیمی باعث سردی کانون گرم عاشقی می‌شود .و نقش  پر رنگ مفاهیم روابط عاشقانه نیز رنگ می‌بازد.  دوام توفیق همه پژوهشگران و عاشقان آرزوی قلبی ماست.

                                       حــمیدرضـا ابراهیـم زاده 1391/5/21 


سوال بعد:


سلام 

3‌- عاشق و معشوق پس از وصال شرایط یکسانی را درک می کنند اما همواره عاشق بیشتر از معشوق حظ می‌برد. خب مگه نمیگین خدا عاشق بنده‌هاست و بنده هم مثلا خودم دارم تلاش میکنم عاشق خدا بشم پس هردو عاشق متقابل میتونیم باشیم اما با این تفاوت که خدا عاشق کهنه کاره و اول اون عاشقم بوده و بعد من عاشق شدم خب پس خدا از وصال و لقا و فنای بنده در وجودش بیشتر از بنده حظ می‌بره؟ بعد اینکه از صحبتهای اینجا و قبلی بر میاد که عشق دودوتا چهارتا نداره چون حس میکنم با جدول ضرب عشق امکانش هست که حاصلضرب 2 در 2 بشه 20000 چون خودتون گفتین بنده یه قدم برداره خدا یک میلیارد قدم طرفش میاد یعنی انگار خدا طرف ادم میدوه این جدول ضرب عاشقی وجود داره؟

در بند 4 فرمودین: 4‌- تزریق و تبلیغ و ترویج جذبه فی نفسه بد نیست. جلوه‌آرایی گل برای اینست که پروانه را بخود متمایل کند.اما جنبه‌ی اغفال و فریب نداشته باشد.

سوال: اگر بخواهیم عینی به این مسئله نگاه کنیم در دنیای کنونی پس یعنی ابراز زیرکانه عشق توسط زن به مرد هم موردی نداره. اما همون لحظه اول که فکر این کار برسه عقل این کار رو مذموم میدونه چون زن دوست داره همیشه معشوق باشه و عاشق اونو طلب کنه. پاشا 

 

ج:

باسلام

همانگونه که فرمودید. حسابگری وسیاست ورزی دشمن عشق است. عاشق در هر جنس و سنی و طبقه‌ای که دچار امرعشقی شود باید همه‌ی حجابها و سدهای مقابل را کنار بگذارد و عشق خود را با ادب عاشقانه‌اش که همان پذیرش همه هزینه‌های عاشق شدن و نگهداری معشوق و جلب خشنودی و خرسندیش را بپذیرد و معشوق را از عشقش آگاه کند. و از همه مهمتر محبتش به معشوق را علناً ابراز کند و سعی در تفهیم علت عاشقی خود بر معشوق کند تا سازمان عاشقانه این رابطه ساماندهی شود. پس با اینکه در اعماق درون زن معشوق بودن نهفته است اما باید در نقش عاشق خود را بروز دهد و در مرحله دوم که متوجه پختگی معشوق شد قطعاً جای این دو قطب برابر و یا  تعویض میشود ولو اینکه زن هم عاشق بودن را ابراز کرده باشد اما جایگاهش معشوق ماندن میشود پس صحیح نیست که گفته میشود  زن معشوق آفریده شد پس نباید عاشق شودهمچنانی که می گوییم خواستگاری زن از مرد قباحت دارد چون .... بلکه این فکر باعث پدید آمدن هنجاری بسیار غلط برای انتخاب شایسته میشود. و بالطبع زنان از امتیاز بسیار پایینی در موفقیت ازدواج برخوردارند. بنابراین بهتر است که بگوییم جایگاه غالب زن منتخب است وجایگاه مرسوم مرد انتخابگر .واگر روزی زنی از مردی خواستگاری کند امر خارق العاده ای نیست بلکه هدف این زن شکستن بت  وتابویی است که بمرور زمان مبدل به هنجاری غالب شده است.در کل هر که زودتر شرایط عاشقی را پذیرفت ممتازتراست. وزن و مرد در پذیرش امر عشق یکسانند.  شاد وسرافراز باشید.

                                      حــمیدرضـا ابراهیـم زاده 1391/5/22 



* تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

سرعت وانرژی ذهن

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۳۸ ب.ظ

                              ســرعـت و انــرژی ذهـــن 

یکی از عناصر قدرت و احراز نخبگی، سرعت انتقال درک و فهم است گاه به این  پختگی ذکاوت نیز میگویند وسعت اطلاعات و استفاده‌ی همه جانبه از تجربیات و بردباری در کنار قوه تحلیل  و سرعت انتقال فهم و درک و نظم بخشیدن به همه این آیتم‌ها باعث اقتدار و توفیقات میشود، که همگی اکتسابی بوده و محصول تلاش افراد است. اما پس از آن حافظه‌ی قوی و دقت و ظرافت و مناعت طبع و زیبایی چهره و مال و ثروت و ورزیدگی  و سلامتی جسمانی و زیبایی خط و تسلط به چند زبان  و تخلق به سجایای ارزنده‌ی اخلاقی میتواند در مقبولیت کاریزمای فردی تأثیر بسزایی بگذارد و در کنار سایر موهبات اکتسابی باعث ثبات این اقتدار شود. شاهزاده‌های سابق را به کلاسهای  ویژه  ورزیدگی علمی و بدنی می‌فرستادند و قبل از آن نژاد و نسب مادری فرزند را بررسی میکردند تا زیبایی و فرزانگی را از خاندان مادر هم به ارث ببرد. روی این اصل در انتخاب شاه آینده چندان دلهره‌ای نداشتند اگرچه این مجموعه آموزشها مهندسی شده بود اما تأثیر زیادی در رشد اقتدار فکری و جسمی شاهزادگان داشت. البته بسیاری از مردمان عادی خود بخود و ذاتاً  دارای منش و سلوک و خلاقیت برجسته‌تری نسبت به آنها برخوردار بودند و فرزانگی در اعماق وجودشان می‌جوشید. با این حال استبداد بخاطر خود شیفتگی شاهان بر مردم حکمرانی می کرد...


 سرعت انتقال فهم و درک به بهره‌ی هوشی افراد مربوط است که به آن آی کیو میگویند. بعضی از انسانها  از بهره‌ی هوشی بسیار بالایی برخوردارند.که در مقیاس رایج  از ضریب هوشی 135 به بالاتر برخورداربوده و بیش از توان افراد عادی در یادگیری و درک و فهم مطالب و قدرت تمییز و خلاقیت بسیار بالایی در انتخاب و رصد راهکارها و مهندسی اهداف برخوردارند. و به نوعی همیشه طراح و برنامه‌ریزتر از سایرین بوده و احتمال خطا در ثمره طرحهایشان بسیار بسیار ضعیف است افرادی کامل‌تر و کمال‌گراتر هستند و در یک نگاه  چندان قابل درک و تحمل برای افراد عادی نیستند و در مقابل افرادی هستند که از بهره هوشی کمتر از 80 برخوردارند و قدرت تحلیل کمتری نسبت به افراد عادی دارند و سرعت بسیار پائینی را در یادگیری برخوردارند . بدین ترتیب افراد عادی از بهره بین۱۱۰-95 برخوردارند که غالب مردم از این گروه هستند و کمتر تحمل گروههای بالا و پایین را دارند. برای فهمیدن این امر مثلا به سرعت هارد و حجم رم کامپیوترها دقت نمایید در می‌یابید که حجم و سرعت در  رم و سایر قطعات کلیدی باعث بهره‌وری بهتر و بیشتر و تمایز آنها نسبت به هم میشود.  سرعت بالاتر در قطعات خاص  کامپیوتر باعث افزایش اقتدار آن دستگاه میشود. روانشناسان و نظریه پردازان دانش هوش‌شناسی افرادرا به چند سطح مختلف تقسیم کرده اند

گروه پائین بابهره هوشی۶۰- ۸۹ که ۳۰٪جمعیت جهان راتشکیل میدهند

گروه متوسط بابهره هوشی ۹۰-۱۰۹ که۵۰٪ جمعیت جهانند

گروه هوش درخشان ۱۰۹- ۱۱۹  با  ۱۰٪

گروه هوش برتر ۱۲۰-  ۱۲۹ با ۷٪

گروه تیزهوش۱۳۰-۱۳۴با ۱٪

گروه بسیار تیزهوش۱۳۵-۱۴۰با ۱٪

گروه نابغه ۱۴۱- ۱۶۰با نیم درصد

گروه نابغه‌ی برتر ۱۶۰ به بالاتربا نیم درصد از جمعیت آماری جهان

(دکترآلفردومانزرت۲۰۰۰میلادی- راهنمای هوش سنجی - (آزمون بینه - سیمون) به سفارش وزارت فرهنگ کشور فرانسه )

دنیایی که در آن زندگی میکنیم به تعداد بسیار محدودی از فرزانگان و نخبگان برخوردار است که عمدتاً تلاشهایشان نادیده گرفته میشود و چراغ نبوغ بسیاری از این نخبگان از آغاز باقوه‌ی قهریه‌ی دیگران خاموش میشود. اگرچه عرصه‌ی اکتشاف و اختراع و سازندگی و تولید با همت این گروه پررونق میشود. سازمان فکری این گروه بسیار منظم است. البته افرادی هستند که فقط در یک بعد اقتدار و نخبگی  دارند مثلاً در حوزه‌ی پزشکی  یا شیمی و یا الکترونیک و زیر شاخه‌هایش و گروهی در اقتصاد و گروهی در صنایع گروهی در ادبیات و گروهی در تکنولوژی کشاورزی و... تخصص دارند که احراز نخبگی ایشان منوط به ثبت اختراع و تولید علم در همان رابطه است. گروهی از نخبگان همزمان در چند علم یا حوزه خلاقیت دارند و نبوغ و خلاقیت چند جانبه این گروه از افراد نیز از سرعت بسیار بالای فهم و درک و انرژی بسیار زیادشان در فهم تنظیم و تحلیل مسائل و موضوعات خبر میدهد. البته هیچ انسان کاملی در بین افراد انسانی وجود ندارد اما معمولاً سیر تکامل انسانهای جدید میتواند باعث ظهور پدیده‌های نو شود که در روند حلول رفاه و عزت و لذت همه گروههای مردم موثر باشد. دلیل برخورداری و امتیازات این افراد به ژن و تغذیه‌ی صحیح دوران  رحم مادر و تغذیه دوران خردسالی حجم و روشنی ذهن و مغز به علت خوراک مادی و معنوی و آموزه‌های  مستقیم و غیر مستقیم و منحصر بفرد خانوادگی و محیطی و بسیاری از عوامل مهندسی شده یا ناشناخته‌ی دیگر بر فرد است. البته گاه در بین دوقلوها  مشاهده میشود یکی در شکم مادر از لحاظ عقلی و جسمی ناقص  به دنیا می‌آید و قل دیگر سالم و صاحب کمالات علمی و اخلاقی میشود. که از هر دو منظر پزشکی و عوامل ناشناخته دیگر قابل بررسی و تحلیل هستند.


تــفاوت ســرعـت بیـن دنیــای مـا و بـرزخیــان

اگر دقت کرده باشید ما انسانها در خواب یکساعته‌ی خود به اندازه چند ساعت فعالیت رویا میبینیم. قطعاً حجم زمانی وقایعی که در خواب با آن مواجه بودیم بیش از چند ساعت است. اما همه‌ی این اتفاقات فقط در عرض یکساعت خوابیدن در این دنیا واقع میشود. مانند کپی و رایت یک فیلم چندین ساعته در عرض چند ثانیه، که از نظر رایانه  چند ثانیه  میگذرد و در نگاه ما چندین ساعت به طول می‌انجامد. با دقت در این مثال و بنابر این عالم روح و برزخ از سرعت بسیار بالاتری نسبت به این دنیا برخوردار است. حتی در دنیای مردگان و فواصل تعریف شده‌ی شکنجه‌های چند هزار ساله و یا وقوع سقوط در سیاهچاله‌ی دهشتناک عالم برزخ و دوزخ در نگاه آیات و روایات متوجه توضیح در مورد امتداد زمان  عذاب یا لذت میشویم که در ذهن دنیا  گرایان چندان قابل تحلیل و درک نیست. بلکه مخاطب سخن خدا در قرآن بیشتر با اهل خرد و خرد پیشگان است وگلایه‌اش با لایعقلون – لایفقهون – لایشعرون – لایعلمون و لایتفکرون و... است: این بی‌خردان- بی‌بصیرتان – بی‌احساسها – بی‌دانشها و بی‌سوادها وبی... هاهستند که خداوند را وادار به بعثت پیاپی انبیا و نزول آیات و کتب و شریعتها و همچنین مثال زدنهای عامه پسند کردند وگرنه خدا با هیجانات داستانی و اقدام به ارعاب و تهدید و تشویق و تحریک به بهشت و حورالعین با معشوقهایش آسمان ریسمان نمیکرد. و وارد اصل معرفت و عرفان و لذایذ آن میشد. همه این واژه‌های شیطان و می و جنگ و جهنم و خوک و خون و حیض و... با آلودگی های شان  با  اسم و رسم در قرآن مقدسند کسی حق ندارد بی وضو و طهارت به حیض و ابلیس صفحه قرآن دست بزند. چون هنوز سرعت انتقال و قوه‌ی فرقان و درک بسیار پائین است.

بر این اساس قرآن کتاب و کاتالوگ انسان‌سازی و کشف خویشتن و برنامه چگونه زیستن برای همه آدمیان است. همه گروهها با خواندن نشانه‌هایش و فهم معانیش و کاربرد احکامش و امیدواری به وعده‌هایش و ترس از شکنجه‌هایش و تحلیل و عبرت‌آموزی از داستانهایش و اطاعت از دستوراتش و دوری از نهی شده‌هایش به سعادت می‌رسند. همچنین ارادت قرآن به اهل اندیشه و تولید دانش و ارزش بسیار ویژه است. حتی ارزش دانش‌ورزی علما برتر از عباداتشان محسوب میشود و رفاه و عزت و لذت همه‌ی مردمان آرزوی خدا و قرآن است که بدست دانش دانشمندان برآورده میشود.

   انسان دارای جنبه‌ای از خصلت فرشتگی است. و این جنبه‌اش میتواند بر جنبه‌ی خاکی و پستی او توفق یابد. فرشتگان نسبت به انسانها از انرژی بالاتری برخوردارند. و بوسیله این انرژی توانایی‌های زیاد شناخته و ناشناخته دارند. انرژی ذهن انسان مانند نیروی الکتریسیته و انرژیهای ساکن و سیال دیگر  قابل درک و فهم است. انرژی مطلق شدن یعنی غلبه بر جرم و حجم مولکولی یافتن. انسان میتواند به انرژی بسیار بالایی دست یابد و بر سرعت و خلاقیتش بیفزاید همانطوری کهبر حوائج خاکی و حیوانی‌اش غلبه میکند، به همان سرعت بر بعد خلاقش پر پرواز میدهد. به نگاه من انسان میتواند با تکیه برقدرت خدا و اتصال به دانش و صفات خدا  و تمرکز بر انرژی  ذهن و روح خود، به سرعت بسیار بالایی دست یابد و برای خلق و گسترش رفاه برای همه مردم مفید باشد و همینطور به تکامل برسد و اقناع و ارضا شو د...

انسان و حوادثی که برایش بعنوان سرنوشت و فرجام رقم خورده است، با هم قرابت و خویشاوندی ازلی دارند سرعت انتقال فهم و درک بالاو پائین ما باعث میشود که گاه بتوانیم و نتوانیم بر اوضاع خود مدیریت کنیم. اما در بالاترین سرعت گاه به این نتیجه میرسیم که  این  حادثه از میلیاردها سال پیش  حادث شده است و تقدیر این بود که این واقعه رخ دهد. در مدیریت و برنامه‌ریزی انسانهای منظم و با سرعت بالا هم، کارهایی است که از مدیریت و مهندسی او خارج است. مثلاً پیامبر و امامان با داشتن  اطلاعات وسیع و اشراف و تسلط بر امور باز هم نتوانسته‌اند از برخی حوادث و امور مطلع باشند و یا کاری برای جلوگیری از واقعه صورت بدهند و بر آن توفق یابند. چون آن امر حتمی بوده و به هر تقدیر می‌بایست صورت بپذیرد، و در برابر اموری مانند مرگ و بیماری خود نیز اختیاری نداشتند... چون انسان آفریده شده بودند و در میان انسانهای دیگرمی‌زیستند.

در کتاب مرقوم یالوح محفوظ همه‌ی پستی‌ها و بلندی‌های زندگی یک انسان و پیوند سرنوشت او با دیگران نوشته شده و بعنوان یک فیلم و کتاب مستند زندگی فردی ثبت وضبط شده است. گاه می‌اندیشیم که این حادثه را از قبل دیده‌ایم و یا شنیده‌ایم . درست است این امر عجیب نیست چون از رخداد آن مطلعیم اما این همیشگی نیست چون قدرت تحلیل و تنظیم آن را به دلایلی با سرعت پائین از دست داده‌ایم و موقعی این مسئله را درک میکنیم که کار از کار گذشته باشد و یا دیگر هیچ اشراف و تسلطی برآن نداریم. مکرراً برای ما اتفاق می‌افتد که  وقوع امری را تکراری می‌پنداریم و یا می‌توانیم حدس بزنیم دقیقاً تا لحظات بعد چه جملات و وقایعی رخ خواهدداد. بارها و بارها با خود میگوییم این قطعه از ساعات و ایام برای ما تکراری هستند. در حقیقت برای لحظاتی پرده از درون بر افتاده و ما چیزهایی به یاد و خاطره‌مان آمده است که  در این لحظات به آن واقف و مسلطیم و یا در صورت داشتن قوه تمییز و سرعت بالای انتقال  درک و فهم میتوانیم اینگونه تلقی کنیم که این امرقابل پیش بینی است. همه‌ی پیشگویان راستین هم اینگونه‌اند. آنها پرده از رازها و اموری برداشتند که درآینده حتماً رخ خواهد داد زیرا از فرجامها چیزهایی را دیده و یا خوانده‌اند و یا به واسطه اتصال با دنیای خاص ارواح و فرشتگان و اجنه  و اشراف و تسلط برآنها میتوانند تا حدودی حوادثی را بوجود بیاورند که از توان بشر عادی خارج است و یاحوادث و وقایعی کلی و محدود را پیشگویی کنند و همینطور قدرت و انرژی روح و ذهن بشر با تمرکز و انسجام میتواند بر بسیاری از چینشهایی که بمرور زمان با رفتارها و کردارهای ما و دیگران  مهندسی شده‌اند غالب شود و در مقابل نتیجه‌ی   مقارن با امور و عملکردهای گذشته و حال، بر همه‌ی احوال خود غالب شده ونتیجه را تغییر دهد چون انسان در بسیاری از اموراتش مختار و مخیر است.گرچه میلیاردها سال پیش از ازل برای ما چنین سرنوشتی محتوم بود و بقول علمای  فلسفه،روح قدیم است و حال وجود آدمیان حادث.

به اعتقاد من حتی هنگامیکه  ما در حال صحبت با یکدیگر، در یک آن با هم جمله و کلمه‌ای را تلفظ میکنیم و از ذهن میگذرانیم که هیچ زمینه‌ای در آن باب با هم نداریم، دلیلش نمایش آنی تکرار واقعه است که بصورت ناخودآگاه به  جان ما منتقل میشود و از  زبان ما خارج میشود. به یادآوردن همه‌ی حوادثی که در ذهنمان تکراری است و حتی خوابهای تکراری  برای اینست که لحظه‌ای پرده‌ی پندار شفاف میشود  یا می‌افتد . گاه برای اولین بار به مکانی میرویم گویا بارها به آنجا رفته بودیم . اشخاصی را می بینیم گویا قبلاً با او معاشرت داشته‌ایم به تعبیر استادم یا با آنها سرنوشت و آینده‌ی مشترکی داریم و یا در شرف این رابطه‌ایم. در عالم ذر به  مفاد آیه 172 سوره اعراف یکبار به جنسیت و بیماری و زن و فرزندان و والدین و نحوه زیست و سلامتی و مرگمان آری گفته‌ایم و آنگاه روح ما سازماندهی میشود. این گونه است که آدمی  پیچیده‌ترین موجود کائنات است و اگر به قدرت خود اشراف یابد جان و جهان را مسخر خود میکند و اگر خداوند وی را جانشین خود خواند دلیلش اقتدار بالقوه‌ی اوست. حتی بزرگی که فرمود : رسد آدمی بجائی که بجز خدا نبیند. مبحث قدرت را در انسان، اندیشه  او بررسی میکند. اندیشه و قدرت اراده و سرعت  فهم و درک و قوه فرقان و قدرت تنظیم و تحلیل انسان موجبات قدرت اوست که همه از خوی پری وار آدمی سرچشمه می‌گیرد نه از رسوب غرایز و دنائت خاک و سردی نسیان. اگرچه انسان انسی دیرینه با نسیان و نسوان دارد...

انسان فقط به هنگام مرگ پی به زیانکاری‌اش می‌برد در آن لحظات است که متوجه قدرت از دست رفته‌اش میشود و افسوس لحظه ها به سرعت باد میگذرند و ما بسیار کند حرکت میکنیم و فرصتها را از دست میدهیم ... بی تردید برای بشر بیش از این درنگ جایز نیست. 


 

                                                   حـــمیدرضـا ابـراهــیم زاده - بابلسر 1389/7/17 


کلیه حقوق برای مولف محفوظ است.


 

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

باز اجل

چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ق.ظ

 

مدتی قبل بازی چالاک بر فراز باغ  رحل اقامت بگزید .  وهمسایه ی بلبل  زاری شد که سالها برمنبروعظ  یگانه  سراینده ی  محفل باغ ما بود و در توصیف  ودلداگی  وسرسپردگی به  دختر حضرت رز سخنسرایی هزاردست و استادی  حاذق بود .

از قضا نتوان گریخت که باز اجل سخن  عندلیب زار را در توسل به صوت ولحن برای کردار عاشقی خوش آمد  و تلاش  برای اقامت مدامش را درباغ  پسندید وغروبگاهی بلبل ،غزل رحیل خواند ودربیان  دگر شد مفقود.

   مدتی خبری ازبلبل زار نبود.  تااینکه چندروز پیش زیردرخت انار باقیمانده ی کالبدش را یافتم . ومدهوش  جمجمه اش را به موزه  ذهن هوشیاران سپرده ام تا یادمان باشد که باز اجل همیشه جمجمه برجای می گذارد.



 درجمجمه ات صفیر بلبل جویم افسوس  که این باغ سفیر تو نجست



واین پندی است از آموزه های حضرت حق. دریک کلام  بازاجل  پیوسته درکمین بلبل وجود وطبع ما ست. 

اینما تکونوا یدرک کم الموت ولو کنتم فی بروج مشیده : (سوره ی نسا آیه78)

مرگ شمارا هرکجا که باشید ، هرچند دردژهای استوار  ، در می بابد...

پیام آورمحبت فرمود:

یاد مرگ، ازبین برنده ی شهوت هاست

اکثرواالذکر هادم اللذات مامن قلیل الا وکثره ومامن کثیر الا وقل له

مرگ اندیشی ازبین برنده ی  افراط در شهوت گرایی است که کمترین اثرش زائل کردن  ریشه ی ستم در پیگیری شهوات است

 

حمیدرضاابراهیم زاده

22تیر1396



تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

علل به انقراض رسیدن گویش تبری

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۵ ق.ظ

خطر به انقراض کشیده شدن  گویش شیوا وزیبای مازندرانی


در دو دهه اخیر مردم مازندران با فشار نامرئی فرهنگی واجتماعی  وتبعیض فرهنگی متعددی برگویش وفرهنگ خود متحمل شدند به نحوی که  پنداشتند یکی ازبزرگترین دلائل پیشرفت اجتماعی و اقتصادی آنها دورماندن ازفرهنگ وسبک زندگی وزیست بوم مازنی است

ازقبل ترها تهاجم مشقت ها وناملایمات اجتماعی واقتصادی بر مردم تبرستان  باعث شد که  گمان برند رشد تحصیلی  فرزندان  ونسل جدید در  تسلط بر تکلم گویش فارسی وتغییر معاشرت وسبک زندگی است

 بارسوب  تغییراتی که بصورت نرم وخزنده برپیکره ی  بافت فرهنگی وفولکور مازندرانی حاکم می شد ،می شود دریافت که  مازندرانی ها ناخواسته به تهرانیزه شدن  روی آوردند و سبک زندگی خود را با الگوی  پایتخت مرتبط  ومنطبق کردند.

 از جمله علائم  ریز ومویرگی این جریان  تلاش مردم برای مخفی کردن گویش مازندرانی در ادارات ونهاد ها ومعاشرت ها و مشارکت های اجتماعی  است . مردم سختکوش ورنجکشیده   برای احقاق حقوق اداری سعی کردند تا به زبان رسمی وفارسی روی بیاورند. واین پدیده درحقیقت  به معنای  شکستن حس افتخار به  داشته ها وعدم اعتماد به نفس  و عدم اعتماد به بنیه غنی فرهنگ وگویش مازنی  است.

دراین مقطع همزمان تحقیر گویش و تمسخر وبه استهزا کشیدن لهجه  به بهانه خنداندن در  فیلم ها بویژه شبکه استانی مازندران   فعال شد

برنامه های بسیارسخیف  مبتذلی که از اواسط دهه هفتاد وآغاز رسمیت شبکه ای بنام مازندران صورت گرفت . برنامه هایی   فاقد آموزه ها ی فرهنگی واجتماعی  که فقط برای خنداندن وسرگرمی لحاظ می شد و به شدت در تخریب گویش همت می کرد. هیچگونه کارشناسی فرهنگی  برای تنظیم  ابعاد نقش کاراکترهای لوده ای چون عمو یادگار ونوروز وشهروز و... وجود نداشت بد برنامگی وبی تحرکی  وفقدان تدبیر ویا زیر ساخت های تفکر فرهنگی واجتماعی مدیران شبکه مازندران در تدوین ومهندسی اشاعه ی فرهنگ وفولکورمازندران بزرگترین عامل  تخریب و سو استفاده وتحقیر گویش وفولکورتبری  گردید تا جائیکه بالاخره  سریال موهن پایتخت ساخته شد وهمای غیر معمولی  پایتخت بر دوش مازنی ها جا خوش کرد و مازندرانیان  فاقد تدبیر وکاراکترهای سرخوش ولوده  این تهاجم ویا برنامه را اداره کرد. وتبر تبعیض وتحقیر را برکمر تبریان کوفت.

ندای انتقاد از نماینده ولی فقیه وائمه ی جمعه ونمایندگان استانی ونخبگان استان  برخاست

خشم وتذکر در محافل ومصلاها و صحن   مجلس بخاطر هجمه های توهین آمیز اهالی پایتخت، علنی شد

 بااین اوصاف گوش مدیران  به انتقاد دوستداران گویش وفولکور فرهنگی مازندران  بدهکار نشد.

از قدیم الایام مازندران  بخاطر طراوت وزیبایی های منحصر بفردش  گردشگاه ویا حیات خلوت امرا بود و  مجتمعات وویلاهای رفاهی دولتی وغیر دولتی دراین سرزمین  دربطن کوه وجنگل وسواحل دریا  تاسیس شد .

همچنین  سرسبزی ومناظر بکر وزیبای مازندران جاذب گردشگران ایرانی  وخارجی  است.مسافرت های رفاهی وتفریحی  تهاجمی هموطنان با فرهنگ های متفاوت وسبک کاملا متفاوت بازندگی مردم مازندران باعث تضاد در رویکردهای فرهنگی  بومیان می شود..به نحوی که امروز  چون سالهای قبل از انقلاب ازمفهوم دریا وگردشگر  قرابت فساد اخلاقی وتباهی اقتصادی مستفاد می شود. و بی برنامگی  وفقدان تدبیر مدیران حوزه ی  فرهنگ وگردشگری واقتصاد وجامعه  ... باعث تسریع  تخریب فرهنگ وحتی زیست بوم مازندران عزیز می شود.


از سویی سیل مهاجرتهای بی رویه ی خوش نشین های غیر بومی در جای جای روستاها وشهرهای مازندران ازآغازدهه هشتاد بالا رفت. مراتع وکشتزارها وباغات به شهرک ها و ویلاهای اقماری مبدل شد . ساخت وسازهای بی رویه غیر بومیان به حدی رسید که روستائیان  زحمتکش وخدوم  ، زمین ها ومراتع حاصلخیر را درازای بدست آوردن اندکی رفاه برای خود وفرزندان برباد دادند.

آنهایی که هرگز عواید کار وکشاورزی  پاسخگوی نیازهایشان نمی شود. آنهائی که جز رنج ازبرنج  چیزی حاصلشان نمی شود. آنهایی که در سن کهنسالی برای حفظ آبرو وادار هستند برای امرار معاش و هزینه ی دارو درمان درگل ولای تقلا کنند...

وبالاخره باید چون فلسطینیان سرنوشتی بنام آوارگی قسمت شان شود

عدم توسعه روستایی وبی توجهی به روستائیان  ضربه مهلکی را برمعیشت مردم فهیم ونجیب وموقر روستا فرود آورد وبه تبع آن نارضایتی  از زندگی با محوریت کشاورزی  سبک زندگی روستایی  رامنجرمی  شود وبه این ترتیب  نسل نو و فرزندانشان را حتی بافروش مراتع و خانه سراها به شهرها  واشتغالات موهوم گسیل داشتند وناگفته به  آنها  آموختند که حتی گویش تبری هم می تواند به رفاهشان آسیب بزندو...

بااین تناقضات وتهاجمات بی رویه،  مازندران در سراشیبی  تغییرفرهنگی وبلکه تغییر درسبک زندگی قرارگرفت.



از دل نی جوشید نای نیلگون من


برای بهبود وجبران مافات لازم است و انتظارمی رود:

-     همه مدیران ومسئولین استانی وشهری ازبومیان مازندرانی وازشیفتگان خدمت به زبان وفرهنگ مازندرانی باشند

-   ترویج  مدون گویش شیوا وزیبا ووزین مازندرانی با عاملیت صدا وسیما  وآموزش وپرورش  و میراث فرهنگی وجهانگردی وارشاد استان

-     صدا وسیما دریک حرکت  جهادی هربرنامه و پدیده وکاراکتر لوده ای که با گویش وفرهنگ مازندرانی سروکار دارد   را حذف کند .

-      مدیر کل صدا و سیمای مازندران الزاما باید اصالت مازندرانی داشته و بومی  تبرستان سرسبز باشد وبه دغدغه های فرهنگی واجتماعی  مردم  اهمیت دهد و به حوزه کارسنگین  خود کاملا  اشراف داشته باشد

-      برنامه سازان  وتهیه کنندگان بومی مازندران اولویت ایده های فاخر خود را با گویش ومعرفی فرهنگ وفولکور وفرصت های فرهنگی واجتماعی زیست بوم مازندران انتخاب کنند  وباانتخاب ومهندسی دقیق تری به برنامه ها ی فرهنگی واجتماعی روی آورند

-     بسیج حمایت از فرهنگ وزبان وکالا ی مازندرانی در داخل استان شکل بگیرد.

-    برند سازی کالاها و پدیده ها وواژگان واسامی واعلام  خاص مازنی:

کالاها ومیوه ها وپدیده های منحصر به فرد مازندران به همان عنوان مازندرانی درکل کشورمعرفی شوند وهرگزاقدامی برای  تغییر وترجمه ی آن واژه ها  واسامی صورت نپذیرد

-       مبلغین ومروجین وروحانیون تمام تلاش خود را برای اشاعه گویش مازنی بکار ببرند

-    دولت با جدیت به توسعه ی روستایی وحمایت از روستائیان وکشاورزان اهتمام ویژه ای داشته باشد .

-     جامعه شناسان ورفتارشناسان مازندرانی برای  اشاعه فرهنگ وفولکور ومعاشرت وگویش سبک مازندرانی، درصدا وسیمای استان حاضر شوند وبرنامه های کارشناسی ویژه ای را برای ترمیم زخمهای فرهنگی واجتماعی مردم داشته باشند.

-      نهادها وسازمانهای گردشگری وفرهنگی واقتصادی واجتماعی مازندران تعامل سازنده تری برای احقاق حقوق اجتماعی وفرهنگی واقتصادی مردم مازندران داشته باشند

-       حسن نیت ووحدت وهمدلی وهمزبانی ونوع دوستی  مردم مازندران مثال زدنی است.همت عالی نخبگان مازندران برای اعتلای مازندران رامی طلبد. نخبگانی که می توانند به استان برگردند ونخبگانی که می تواند درهرجایگاه  ومنزلتی نافع فرهنگ ومبلغ  فولکور وارزشهای تبرستان باشند

-       فرصت های فرهنگی وفولکوریک مازندران می تواند منجر به رونق و پویش های اقتصادی کلان واشتغال وتوسعه فرهنگی واجتماعی در سطح استان منجر شود. که این امر نیازمند تعامل و تعاون مدیران ونخبگان استان است ...

 - فرهنگستان زبان وادبیات فارسی به جای مبارزه با ترویج  لهجه ها و زبانهای بومی ایران زمین ورفتارهای متناقض  وبرانداز، به  لهجه ها وگویش ها وزبانهای بومی ایران بها بدهد وبرای احیای آنها  کمیته های فعال استانی در بطن آموزش  وپرورش وآموزش عالی وارشاد و... ،مرکب از نخبگان و جامعه شناسان و زبان شناسان ولهجه دانان  وهنرمندان و... بومی آن استان ویا منطقه  ایجاد کند

- ازشرق  و ابتدای شهرستان گلوگاه تا انتهای غربی ترین مناطق شهرستان رامسر کو به کوی وشهر به شهر اقسام لهجه ها و گویش ها و تفاوت گویش و الفاظ وواژگان بصورت رنگین کمانی از زیبایی های فولکوریک سماعی وبصری وفرهنگی عیان ونهفته است. زبان وگویش  مازندرانی برای بقای همه ی لهجه ها وگویش ها نیازمند ترویج وهمدلی وپایداری همگانی دربرابر تهرانیزه شدن در همه ی حوزه های فرهنگی وسبک زندگی است.واین امر میسر نیست مگر با تشکیل کارگروه های استانی انس و دوستی با زبان مادری...

والی الله المصیر

 حمیدرضاابراهیم زاده

اول تیرماه1395



*تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوظ است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

جوان وجوانی

چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۰۸ ب.ظ


جوان و جوانی

 

خجسته سالروز  ولادت جوان  شایسته حضرت علی اکبر(ع) را به روز جوان اختصاص داده ایم

علی اکبر جوانی است که سرمایه ی  سید الشهدا  (ع) و  بلکه آبروی تشیع در کارزار ولایت مداری و جوانی محسوب می شود

  جوان و جوانی سرمایه ای است که همه ی جوامع به داشتن جمعیت جوان وسرمایه ی جوانی  برنامه های توسعه پذیرانه ی خود را منظم وهدفمند می کنند تا بااین سرمایه  جامعه ی خود را به اعتلای رشد وتکامل ورفاه وعزت اجتماعی سوق دهند.

جوان وجوانی  فرصت 14 ساله‌ای است که خداوند بعنوان نعمت بما ارزانی داشته  است و قطعاً روزی از همه ما می‌پرسند که با آن چه کردیم و یا اینکه از ما می‌پرسند که با جوانان تان و جوانی شان چه کردید؟

 بی‌تردید  درجوامع توسعه یافته ودرحال توسعه  جوانی ، فرصت  محسوب شده است و نه تهدید .

 فرصت برای تولید ، فرصت برای اعتزاز و عزت و صلاحیت .

والزاما  پیرامون  اصلاح الگوی مصرف باید به مصرف  گوهر جوانی هم اشاره ای سنگین ورنگین داشت

جوانی هم از نعماتی است که در شرف مصرف شدن است ، و مصرف بهینه از عمر بطور قطع از همه مصارف نعمات دیگر ارزنده‌تر و دست نیافتنی‌تر است و باید مورد اصلاح فرد و یا مسئولین امر قرار گیرد . شاید امروزه دانشمندان تمام پژوهشهای پزشکی شان را صرف تمدید دت جوانی و اطاله عمر کرده‌اند و هر چه بیشتر می‌کوشند بیشتر پی به ارزش عمر به ویژه جوانی می‌برند و کمتر به ثمره می‌رسند .

در کشورهای  توسعه یافته  و پیشرفته دنیا و حتی در کشور خودمان توسط روشنفکران دینی و اقتصادی و سیاسی نیروی جوان به عنوان سرمایه یک کشور محسوب شده‌اند . و بیشتر به عنوان یک فرصت ارزشمند تاریخی به آن نگریسته می‌شود .

   در حقیقت مدیریت ساماندهی امر جوان و جوانی ، بزرگترین دغدغه اش ساختن ذائقه سالم و ارزشمند و تربیت نسل فعال و کوشا و با ایمان است .

  تشکیل مثلث تقید تعهد تخصص آمال و آرزوهای همه مسئولین و مدیران ارشد برای سامان دادن آینده ایران روشن است .

احساس می‌کنم بقول مرحوم شهید مطهری: در حقیقت تربیت تیغ دو لبه است و باید به آن امر تخصصی دقت بسیار موشکافانه به خرج داد.

  تربیت نسل جوان گوهر ناشناخته‌ای است که به آن بسیار کم توجه شده است .تربیت صحیح درک و ذائقه و قوه بالغه جوان اساسی ترین نیاز کشور وجامعه ی  ماست و در جهان بعنوان مدیریت برنامه ریزی منابع انسانی و جوان و جوانی بسیار پر جاذبه و پر دغدغه گشته است .

بااین حال  قطعاً تلاش  هدفمند دشمنان دانای با برنامه برای تضیع واتلاف سرمایه ی جوانی جوامع ما  و کسالت وقشریگری  دوستان نادان بی  برنامه ، مؤثرترین آسیب وجدی ترین معضل جوامع درحال توسعه  خواهند بود .

ودرک این موضوع  براهمیت مسئولیت مدیران ونخبگان وهمه مهندسان فکری وفرهنگی  دراین حوزه  را بیش ازپیش می افزاید

این وظیفه ی مهندسان فکری وفرهنگی  ماست که بعنوان مربی ، معلم وشاعر وهنرمند ومبلغ دینی   به رسالت خویش در بهسازی درک و ذائقه دینی و معارفی جوانانمان کوشاتر باشیم .

 با این وجود اینکه می دانیم که معیار  توسعه یافتگی ومدل پیشرفت جامعه ی ما باید با الگوی پیشرفت اسلامی وایرانی  ترسیم وهمراه شود. ومهندسی توسعه ی جامعه  ما درچشم انداز  آینده روشن ایرانی باید قرآن باشد .

باروری باورهای دینی  مهمترین  واساسی ترین کلید  حرکت برای تکامل وتوسعه یافتگی جامعه ی ایرانی اسلامی است.

  قرآنی شدن جوانان و رسوب باورها در زندگی  مردم  همان  عزت وتوسعه یافتگی با مدل جامعه ی ما خواهد بودو در موفقیت مهندسی فرهنگی وفکری، بارورشدن باور ها ویا عملیاتی کردن  فروعات دینی در زندگی  یک اصل غیر قابل انکار است و ترویج و تبیین دستورالعمل قران و محتویات و خواسته های  این معجزه الهی در زندگی   قطعاً حلّال مشکلات جامعه ما  است .

 

   از خداوند خاضعانه میطلبم که مجاهدت های معلمان دلسوز و مربیان و مروجین و مبلغین دینی و پژوهشی را پر رونق تر در عرصه پرورش متجلی سازد .


 حمیدرضا اابراهیم زاده

27/5/88



*تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوظ است.

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

طالب طالبا

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۵۷ ق.ظ

طالب املی


سید محمد طالب آملی (زادهٔ ۹۹۴ در شهرستان آمل – درگذشت  ۱۰۳۶ هجری قمری در لاهور)

اززمره ی نیک ترین شاعران بزرگ پارسی‌گوی سدهٔ یازدهم قمری است.

او در ریاضیات، نجوم، حکمت و عرفان دستی قوی داشته یکی از تواناترین شاعران سبک هندی است.

طالب آملی پس از شاعرانی چون فردوسی و خیام، سومین شاعر از نظر تعداد ابیات شعری در میان شاعران ایرانی لقب گرفته است. طالب آملی در ایران کمتر از شاعران بزرگ دیگر مورد توجه قرار گرفته است و خود نیز در زمان حیات در غربت به سر می‌برد و از این رو او را شاعری مظلوم و غم دیده می‌نامند.

 

 زندگی

 

محمد آملی متخلص به طالب در سال ۹۹۴ قمری در آمل به دنیا آمد.

در شعرش بارها اشاره کرده‌است که روستایی زاده‌است.

دربعضی از نقل ها  می‌گویند زادگاه وی روستای کرچک لاریجانی است و عده‌ای به این موضوع به دیدهٔ تردید می‌نگرند. طالب یکی از دردمندترین شاعران سبک هندی است.  پدر طالب از نظر وضع مادی دارای شأن و شوکتی بود بنا به منظومه طالبا، پدر طالب صاحب املاک و اموال فراوانی بود و از نظر مادی در جایگاه بالایی قرار داشت. پدر طالب از همسر اول خود دارای دو فرزند بنامهای ستی النساء بیگم و سید محمد بوده که در همان اوان جوانی همسرش دارفانی را وداع کرده است واز همسر دوم خود نیز فرزندی بنام سید علی یا سبز علی داشته است.  طالب آملی در طول چهار سال تحصیل در مکتب علاوه بر حفظ قرآن، در علوم متداول آن زمان مانند سیاق و هندسه، فقه، هئیت، عروض، ادبیات عرب، شعر و حکمت را یاد می‌گیرد. او همچنین استادی مسلم در نوشتن انواع خطوط ایرانی شد که او را سرآمد اقران می‌کند.


پا بر دومین پایهٔ اوج عشراتم              و اینک عدد فنم از آلاف زیاد است

بر هندسه و منطق و بر هیأت و حکمت         دستی است مرا کَش ید بیضا ز عباد است

در سلسلهٔ وصف خط این پس که ز کلکم        هر نقطه سویدای دل اهل سواد است

 

طالب خیلی زود و در آغاز جوانی به شهرت رسید. در سال ۱۰۱۰ از مازندران کوچ کرد و به کاشان و اصفهان سفر نمود و از آن‌جا به مشهد رفت و آن‌گاه به قندهار کوچ کرد و در سال ۱۰۱۷ از آن‌جا راه هندوستان در پیش گرفت و برای همیشه ترک وطن نمود.

 

در هندوستان به شاگردی میرزا غازی بیک وقاری پرداخت.  پس از ورود به دربار گورکانیان، در مدح جهانگیرشاه و اعتمادالدولهٔ وزیر و نورجهان بیگم و میرزا غازی بیگ قصاید غرایی می‌سرود.  از آن‌جایی که طالب در انواع شعر استاد بود و از طرفی علوم زمانش را خوب می‌دانست در سال ۱۰۲۸ به مرتبهٔ ملک‌الشعرایی دربار گورکانیان ارتقا یافت.

 

هنگامی که عزم سفر از هند به قندهار کرده سروده‌است:

نگاران لاهور و خوبان دهلی                         بدل کرده بودند پیوند جانم

گره بسته بودند هر یک به نوعی                     سر رشتهٔ جان به مویی میانم

یکی چهره سودی به چشم رکابم                      یکی بوسه دادی به زلف عنانم

نشاندی یکی در بغل یاسمینم              نهادی یکی در دهان برگ پانم

غزالان مُلتان به نیرنگ‌سازی                         که بندند از غمزه دست و دهانم

نگاران سرهند در نقش‌بندی               که سازند دل غرق خون، نافه‌سانم

من از جمله چون نکهت گل گریزان                 که خود را به بزم همایون رسانم

 

وقتی طالب را حکم ریش تراشیدن شد وی قطعه‌ای گفته به عرض رسانید و ریش خود را محفوظ داشت:

سفر می‌کنم صاحبا ورنه من               چه سر بلکه گردن تراشیدمی

به ناخن، نه با تیغ از روی خود                      من این مشت سوزن تراشیدمی

سر و ریش و ابرو، بروت و مژه                    به رسم برهمن تراشیدمی

ازو این گیاه خداکِشته را                   نه از بهر خرمن تراشیدمی

که سنبل چو آرایش دامن است                        پی زیب دامن تراشیدمی

 

پس از هشت سال در کمال عزت و احترام — ظاهراً بر اثر مصرف افیون — دچار اختلال حواس گردید. با این وجود، محمد طاهری شهاب در مقدمهٔ کلیات اشعار طالب آملی معتقد است با استناد به اشعار طالب، انتساب اختلال و جنون به او صحیح نیست بلکه از طعن حسودان زمانه آگاهانه به این کار دست زد. در نهایت طالب در سال ۱۰۳۵ یا ۱۰۳۶ در هندوستان در گذشت

 

طالب در هندوستان ازدواج کرد که حاصل این ازدواجش دو دختر بود که بعد از مرگش خواهر او، ستی نسا، سرپرستی برادرزاده‌هایش را به عهده گرفت و آن‌ها را سر و سامان داد. ستی نسا که برای دیدار برادر خود به هندوستان رفته بود و زنی باکمال و ادب بود و در طبابت و تدبیر منزل‌آگاهی داشت، به دربار گورکانیان راه یافت و همان‌جا ازدواج کرد و تا پایان عمر همان‌جا ماند.

 

    خروج طالب از آمل

 

بنا به منظومه طالبا، طالب و زهره پس از اینکه پای قادر به ماجرای عشقی آنها کشیده شد هم قسم شدند که با هم ازدواج کنند از طرفی چون طالب مکنت مالی و اجتماعی قادر را دارا نبود سعی کرد تا از توان شاعری خویش نهایت بهره را ببرد پس آمل را به سوی کاشان ترک کرد. میرزا محمدشفیع و میرزا ابوالقاسم هر دو ممدوحین طالب از لحاظ بذل و بخشش کاملاً خسیس بودند و بهمین جهت طالب بواسطة تنگی معیشت در سنه ۱۰۱۰ هجری قمری که ۳۰ ساله بود از آمل یا قصبه‌ای که خانواده اش در آنجا بودند برای تلاش معاش به کاشان رفت.

 

    ورود طالب به کاشان

 

طالب برای اینکه بتواند هرچه زودتر مدارج ترقی را بپیماید راه کاشان را در پیش گرفت که اقوام مادری اش در آنجا مردمانی سرشناس بودند. از شمار خویشان مادری طالب، مشهورتر از همه، شوهر خاله او حکیم نظام الدین علی کاشی، پزشک دربار تهماسب یکم صفوی (۹۳۰- ۹۸۴ هجری قمری) و محمد خدابنده (۹۸۵ – ۹۹۶ هجری قمری) بود. حکیم رکنای مسیح، پسرخالة طالب و فرزند همین نظام الدین علی است که از شاعران مشهور دورة صفوی به شمار می‌رود، رکنا رابطه‌ای بسیار نزدیک با طالب داشت و در برخی سفرهای او در هند همراهش بود. برادر رکنا، نصیرای کاشی نیز، ستی النساء خواهر طالب را به زنی داشت.

 

    برگشتن طالب به آمل و خیانت زهره

 

بنا به منظومه طالبا، پس از آنکه نامادری زهره بیهوش داری را در غذای طالب ریخت و این امر باعث شد تا طالب از آمل بگریزد و از طرفی زهره نشان طالب را در هند می‌یابد، طالب در هنگام ورود به آمل، زهره را در لباس عروسی در کنار قادر می‌بیند که این امر باعث حیرانی و سرگردانی طالب می‌شود.

 

    خروج طالب برای همیشه از آمل

 

طالب پس از آنکه با خیانت زهره روبرو شد دیگر تحمل ماندن نداشت و آمل را برای همیشه ترک کرد. هرچند دلش را در آمل جای نهاد، جسمش را از آمل به سوی مرو کوچاند.

 

    سفر طالب به مشهد و مرو

 

طالب آملی پس از خروج از آمل جهت زیارت امام هشتم علی بن موسی الرضا عازم مشهد می‌شود. طالب پس از زیارت حرم علی بن موسی الرضا به سوی مرو می‌رود که در آن جا ملکش خان از طرف شاه عباس صفوی حاکم بود، طالب در دربار ملکش خان راه یافته، قصایدی در مدح او سروده و دو سال در خدمت او اقامت گزید و ملکش خان هم در قدردانی او تقصیر نکرد.

 

    خروج طالب از مرو

 

طالب آملی پس از اینکه دو سال در خدمت بکتش خان به سر برد طی یک مثنوی در بحر خسرو و شیرین از حاکم مرو اجازه می‌خواهد که برای دیدار اقوام خود از مرو خارج گرددو کتش خان اجازه خروج طالب از مرو را صادر کرد اما طالب بجای رفتن به مازندران راهی دیار هند شد.

 

    آغاز سفر به هند

 

طالب آملی پس از اینکه وارد هند گردید دچار مشکلات عدیده‌ای شد و نتوانست وارد دربار حاکمی شود. از قراین معلوم می‌شود که طالب در اول ورود به هند چندان روی کامیابی ندید و از این جهت در بلاد مشهور هند به تلاش معاش افتاده دهلی، ملتان، سرهند را سیر کرده، چنانکه از این جاها نام می‌برد و به تخصیص لاهور که بیشتر از شهرهای دگر خوش آیند و مقبول خاطرش گردید و قصیده‌ای در تعریف آن دارد.

 

    ورود به قندهار

 

طالب آملی پس از آنکه مدتی را در شهرهای مختلف هند به سیر و سیاحت مشغول بود ستارة بخت خویش را در دربار میرزاغازی جستجو کرده و دوباره از لاهور به سمت قندهار رفت.

 

    ورود به گجرات

 

طالب آملی پس از مرگ غازی خان دوباره آوارة شهرها شد و توانست به دربار قلیچ خان وارد شود. چین قلیچ خان در احترام طالب کوتاهی نکرد.

 

    اعتمادالوله پله پرش طالب

 

اعتمادالدوله پس از دریافت نامه از شاپور تهرانی بلافاصله طالب آملی را تحت سرپرستی و حمایت خویش قرار داد. در دیوان طالب آملی قصاید، ترکیب بندها، مثنوی و غزل و رباعی بسیاری در مدح اعتمادالدوله موجود است که نشانی از ایام خوش طالب در هند می‌باشد. اعتمادالدوله نیز در تربیت طالب از هیچ کوششی فروگذار نکرد و توانست در فرصتی مناسب که جهانگیر پادشاه هند در یک سفر تفریحی به شکار رفته بود طالب آملی را به حضور پادشاه برساند. طالب آملی نیز در قصیده‌ای که در مدح جهانگیر پادشاه هند و وصف شکار جرگه سروده بود با قدرت جادویی ابیات خویش توانست در جرگة شاعران دربار جهانگیر حضور پیدا کند.

 

    ملک الشعرایی طالب آملی

 

در اکثر تذکره‌ها یی که درباره طالب آملی مطالبی نوشته‌اند همگی اذعان دارند که در سال ۱۰۲۵ هجری قمری با پایمردی و وساطت میرزا غیاث بیک اعتمادالدوله، طالب در جرگة شاعران دربار جهانگیر درآمد و توانست در مدت کوتاهی پله‌های ترقی را یکایک طی نماید. طالب آملی برای بدست آوردن منصب ملک الشعرائی دربار جهانگیر تمام تلاش خود را بکار بست تا هنر سخنسرائی شاعران ایرانی را به تماشا بگذارد و همگان شیفه سروده‌های او شدند و بالاخره آفتاب طالع طالب آملی در سال ۱۰۲۸ هجری قمری درخشیدن گرفت و بر آسمان ادبیات فارسی نور افشانی کرد.

 

    ورود ستی النساء بیگم به هند

 

ستی النساء پس از انکه برادرش طالب که از مادر از او جدا بود، به دنبال شور شاعری و جذبه جهانگردی راهی اصفهان و از آن پس رهسپار هندوستان شد، به سبب پیوند مهرآئینی که به برادر داشت دیگر ماندن در زادگاه خود را نتوانست و در سال ۱۰۲۸ ه. ق به هنگامی که طالب در مقام ملک الشعرایی دربار در رکاب جهانگیرشاه، پادشاه فرهنگ دوست هند به سیاحت کشمیر مشغول بود، وارد اگره شد.

 

    ازدواج طالب

 

طالب آملی پس از آنکه خواهرش ستی النساء بیگم در هند به حرمسرای شاهی وارد از او خواست تا همسری مناسب برای او بیابد امّا ظاهراً خواهرش نتوانست که همسری شایسته برای طالب بیابد. طالب آملی پس از مدتی قطعه‌ای در مدح ملکه نورجهان انشاء می‌نماید و از ایشان استدعا می‌نماید تا همسری برایش انتخاب نماید. در حواشی کلمات الشعرا تألیف سرخوش نوشته شده است که طالب آملی داماد شیخ حاتم از امرای جهانگیر بوده است. حاصل این ازدواج ۲ فرزند دختر بود که بعدها دختر بزرگتر به عقد عاقل خان و دختر کوچکتر به عقد ضیاء الدین معروف به رحمت خان پسر حکیم قطبا برادر حکیم رکنا درآمد

شعر

 

طالب آملی یکی از شاعران مشهور پارسی در سدهٔ یازدهم هجری در سبک هندی بود. ابتدا در شعر «آشوب» تخلص می‌کرد ولی بعداً تخلصش را به «طالب» تغییر داد.

 

طالب ازنگاه دیگر شاعران معاصر

 

    صائب تبریزی در وصف او این گونه سروده است:

 

به طرز تازه قسم یاد می‌کنم صائب 

که جای طالب آمل در اصفهان خالیست

هر که چون صائب به طرز تازه دیرین آشناست

  دم بذو عندلیب باغ آمل می‌زند

طالب آمل گذشت و طبعها افسرده شد 

یکی بوسه دادی به زلف عنانم

برنیامد شور صائب از شکر زار سخن 

تا زبان طوطی خوش حرف آمل بسته‌اند

ز طرز تازه صائب داغ سازم نکته سنجان را

  عجب دارم کز آمل چون تو خوش گفتار برخیزد

در سخن از عرفی و طالب ندارد کوتهی 

عیب صائب این بود کز زمرة اسلاف نیست

جواب آن غزل طالبست این صائب  

 کزوست روی سخن گستران ایران سخن

 

    ملک الشعرا بهار در سبک شناسی، طالب را از شعرائی دانسته‌اند که در دوره انحطاط ادبی خوش درخشیدند و نگذاشتند آتش تابناک شعر پارسی روبه خاموشی گذارد و در این مورد مرقوم داشته‌اند شعر قدری نا مرغوب شد ولی نه چنانست که شهرت دارد، بلکه شعرائی مانند فغانی و هلالی و طالب آملی و صائب تبریزی و کلیم کاشانی پیدا شدند که امروز ایران از داشتن نظیر هر یک محروم است. از شاگردان بهار خاطراتی نقل شده است که شدت علاقه بهار را به طالب می‌رساند. بهار در وصف طالب این گونه سروده است:

 

ز گریه شام و سحر چند دیده تر ماند       دعا کنیم که نه شام و نی سحر ماند

زغارت چمنت بر بهار منتهاست          که گل بدست تو از شاخ تازه تر ماند

دو زلف یار بهم آنقدر نمی‌ماند            که روز ما و شب ما بیکدیگر ماند

نهاده‌ای به جگر داغ عشق و می‌ترسم       جگر نماند و این داغ بر جگر ماند

کنید داخل اجزای نوشداروی ما         هر آن گیاه که برگش به نیشتر ماند

برای عزت مکتوب او بدست آرید          فرشته‌ای که بمرغان نامه بر ماند

ز شهد خامة طالب چو لب کنم شیرین      دو هفته در دهنم طعم نیشکر ماند


آثار

 

مجموعه اشعار طالب به گفتهٔ محمد طاهری شهاب شامل ۲۲۹۸۸ بیت شعر در قالب‌های قصیده، ترکیب‌بند، ترجیع‌بند، مثنوی، قطعه، غزل، رباعی و مفردات می‌شود. او یکی از شاعران تأثیرگذار و صاحب‌سبک زمان خود بود که به گفتهٔ خودش به روش تازه شعر می‌گفت.

 

کلیات اشعار طالب آملی تاکنون یک بار در ایران منتشر شده‌است:

 

    کلیات ملک‌الشعراء طالب آملی، به اهتمام و تصحیح و تحشیهٔ محمد طاهری شهاب، تهران: انتشارات سنایی، ۱۳۴۶

 

نمونه شعر

 

دیده سازند خلایق به تماشای تو باز                

منِ حیرت‌زده از شوق، دهن باز کنم

مُردم ز رَشک چند ببینم که جامِ مِی     

  لب بر لبت گذارد و قالب تُهی کُند

افروختن و سوختن و جامه دریدن                 

 پروانه ز من، شمع ز من، گل ز من آموخت

عشق در اول و آخر همه وجد است و سماع   

 این شراب است که هم پخته و هم خام خوش است

لب از گفتن چنان بستم که گویی 

 دهن بر چهره زخمی بود و به شد

خانهٔ شرع خرابست که ارباب صلاح 

  در عمارتگری گنبد دستار خودند

هر عضو تنت ساده‌تر از عضو دگر بود 

  مویی که بر اندام تو دیدیم کمر بود

با صد کرشمه آن بت سرمست می‌رود 

خود می‌کند خرام و خود از دست می‌رود

مَردِ بی‌برگ و نوا را سَبُک از جای بگیر

  کوزه بی‌دسته چو بینی، به دو دستش بردار

مستی بهار عمر بُوَد، دست از او مدار 

  زیرا که دور عمر سراسر بهار به

دو لب خواهم: یکی در مِی‌پرستی

یکی در عذرخواهی‌های مستی

***

ما نیش کُفر در دل ایمان فشرده‌ایم

  در ساغر عَمَل می عُصیان فشرده‌ایم

جان دگرم بخش که آن جان که تو دادی

چندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد

پیراهنی از تار وفا دوخته بودم 

  چون تاب جفای تو نیاورد کفن شد

هر سنگ که بر سینه زدم نقش تو بگرفت

   آن هم صنمی بهر پرستیدن من شد

***

کنون کز مو به مویم اضطراب تازه می‌ریزد

   نسیمی گر وزد اوراقم از شیرازه می‌ریزد

لب عیشم به هر عمری نوایی می‌زند اما    زبان شیونم هردم هزار آوازه می‌ریزد

دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش 

     نمک می‌گوید و خمیازه بر خمیازه می‌ریزد

عجب گر نقشبندی‌های صبر ما درست آید

   که عشق این طرح بی‌پرگار، بی‌اندازه می‌ریزد

***

ما به استقبال غم کشور به کشور می‌رویم 

  چون ز پا محروم می‌مانیم با سر می‌رویم

صد ره این ره رفته‌ایم و بار دیگر می‌رویم

العطش‌گویان به استقبال ساغر می‌رویم

چون به پا رفتن میسر نیست ما را سوی دوست

نامه می‌گردیم و با بالِ کبوتر می‌رویم

***

اگرچه تیغ اجل بی‌گنه فراوان کشت 

   خدنگ ناز تو هردم هزارچندان کشت

چمن ز نوحه بیاسا که حشر نزدیک است 

بهار زنده کند هرکه را زمستان کشت

به خاک رقص‌کنان می‌روم که غمزهٔ دوست

اگرچه کشت مرا، همچو صبحْ خندان کشت

شهیدِ زهر نی‌ام کان سپهر خِضْرْلباس

مرا به تیغ تو، یعنی به آب حیوان کشت

به حرف تلخ زبان از پی فسردن مهر

  مساز رنجه که آتش به زهر نتوان کشت

به خواب کشته فلک عاجزی چو طالب را  

  گمانْشْ این‌که مگر رستمی به میدان کشت

***

چون هوس بیهوش‌دارو در مِی افسون کند 

   ناف لیلی را بلورین ساغر مجنون کند

آهم از دل تا فلک صد عمر طی کرد و هنوز

   قدسیان چون طره‌اش بویند بوی خون کند

نامهٔ حسرت بر این نامحرمان مگشا مباد   

جذب الماس نظرها غارت مضمون کند

شوق اگر این‌ست، این زودآ که جذب گریه‌ام

  دیدهٔ دریای دل را سینهٔ هامون کند

سایه در آغوش، آن نخلم که طبع نکته‌سنج

نکته را در دل به یاد قامتش موزون کند

مهر بر لب، قفل بر مژگان‌زدن، طالب چه سود

  آن جگر پرخون نماید و ین جنون افزون کند


***

دل نقدِ جان به خاکِ درِ دلسِتان سپُرد

بوسید آستانْشْ وَ با بوسه جان سپرد

اندوه عشق بر در غمخانهٔ دلم 

   قفلی زد و کلید به دست فغان سپرد

مست آمدم به سیر چمن، ناگهان نسیم

رنگ از رُخَم ربود و به برگ خزان سپرد

***

خوشدل ز خمی که بار مرهم نکشید    

 آسوده‌دلی که ساغر جم نکشید

من بلبل آن گلم که در گلشن راز 

 پژمرده شد و منت شبنم نکشید

 

طالب آملی و افسانهٔ طالب

 

سرگذشت «طالب و زهره» که منتسب به طالب آملی است، روایت‌های گوناگونی دارد:

 

طالب شاعر جوان عاشق‌پیشه، هر از گاهی با نامه‌ای، شعری، پیامی، دیداری، معشوق خود را عشق خود واقف می‌کند. در دیوان طالب آملی غزلیات پرشوری از این دوران می‌توان یافت که دو نمونه از آن تقدیم می‌شود.

 

روایت اول

 

دکتر فرامرزی در کتاب طالب و زهره یا طالب طالبا داستان این عاشق و معشوق را این‌گونه نقل کرده‌است: در حدود سال ۱۰۰۵ هجری پسری از اعیان طایفهٔ آمل را به مکتب می‌سپارند. او با اشتیاق فراوان علوم رایج زمانه را فرامی‌گیرد. پس از چندی در همان مکتبخانه عاشق دختری به نام زهره می‌شود که هم‌شاگردیش بود. پس از مدتی بین آن دو مراوده و دوستی برقرار می‌گردد. از آن‌جایی که با هم همسایه بودند، طالب هر روز از دیوار خانه‌اش بالا می‌رفت و زهره هم به بهانهٔ یافتن چیزی کنار پنجره می‌آمد و این دو با هم ارتباط برقرار می‌کردند. از طرفی در مکتب‌خانه هم وقتی درنبود «ملا قربان» جانشین او «مشهدی علی مردان» ادارهٔ مکتب را به عهده می‌گرفت، طالب و زهره از فرصت استفاده نموده در کنار هم می‌نشستند و به این احساس عاشقانه ادامه می‌دادند. در این دلبستگی‌ها و مراودات بود که طالب گردن‌بند موروثی مادرش را به یادگار به زهره می‌دهد.

 

طولی نکشید که ماجرای عشق آن‌ها برملا شد و زهرهٔ عاقل به طالب هشدار می‌دهد که تا دیر نشده به خواستگاریاش بیاید؛ چرا که برای او خواستگار دیگری به نام «قادر» پیدا شده‌است، در این بین نامادری طالب بهانه می‌آورد و می‌خواهد خواهرزاده‌اش را به طالب بدهد. این نامادری به بهانه‌ای او را به گالشی می‌فرستد، بالآخره بعد از کشمکش زیاد طالب به خواستگاری زهره می‌رود اما قادر راه را بر او می‌بندد. برادر زهره هم با تبرزین طالب را مجروح می‌کند. زهره که بعداً متوجه می‌شود، سخت ناراحت شده و به شکل درویشی درمی‌آید و از حال طالب خبر می‌گیرد، بالآخره درمی‌یابد طالب از مرگ نجات یافت.[۲۳]

 

از طرف دیگر، نامادری زهره هم که مرتب از خواستگار زهره یعنی قادر پول و هدایا می‌گیرد، برای دور کردن طالب از زهره در ماهی آزادی که طالب برای زهره صید کرد و هدیه آورده بود، داروی بیهوشی ریخته، به دست زهره می‌دهد. زهره که از این ماجرا بی‌خبر است این غذا را به طالب می‌دهد و او هم با خوردن آن بی‌هوش شده و برای مدتی عقلش را از دست می‌دهد. طالب که فکر می‌کرد زهره دانسته دست به چنین کاری زده، او را به بی‌وفایی و خیانت متهم کرده، با ناراحتی از آمل گریخته، به کاشان می‌رود اما زهرهٔ بی‌قرار هرچه مویه می‌کند و می‌گردد او را نمی‌یابد و وقتی می‌فهمد طالب به شهری دوردست رفته‌است با گردنبندی که از او به یادگار گرفته‌است خود را خفه می‌کند تا بمیرد که در این کار موفق نمی‌شود. زهره پس از نجات از مرگ ازدواج می‌کند.

 

طالب که به هند رفته و در آن‌جا به افتخار رسیده در سال ۱۰۳۶ درمی‌گذرد. وقتی خبر مرگ او به زهره می‌رسد، از داغ و فراق و مرگ طالب آشفته شده، کنار رودخانه‌ای می‌رود و از ماهی سراغ طالب را می‌گیرد؛ چرا که قبلاً چند بار طالب و زهره به آن‌جا رفته بودند. زهره که در عالم خیال و رؤیا و به یاد دوران گذشته با ماهیان صحبت می‌کند، دیگر به خانه برنمی‌گردد و برای همیشه ناپدید می‌شود (گودرزی، ۱۳۷۶: ۲۴-۲۱)

 

روایت دوم

 

طالب گالشی است زهرهٔ زرنگار، دختر پادشاه، که در یک میدان کشتی عاشقش می‌شود. زهره اناری را در دستمال می‌پیچد و به طالب می‌دد و می‌گوید آن را باز نکن که اگر چنین کنی دیوانه می‌شوی. اما طالب دستمال را باز می‌کند و دیوانه می‌شود و از همان‌جا شاعر می‌شود. عشق و عاشقی طالب و زهره عالمگیر می‌شود تا این‌که طالب با رقیبی کج‌خلق به نام «قادر» رو به رو می‌شود و در نهایت «جونکا» ی قادر را از پای درمی‌آورد. گاوهای طالب آن‌قدر زیاد بودند که قابل شمارش نبود. وقتی طالب داروی بیهوشی خورد، پَر آبی را آتش زد و آبی حاضر شد و یک‌شبه طالب و برادرش را به هندوستان برد و به قدرت الهی طالب به‌سرعت زبان هندی را آموخت

طالب پس از سختی‌های فراوان به قدرت الهی دوباره در هندوستان صاحب گاو زیادی می‌شود. او حدود چهل سال در هند می‌ماند و ریشش بسیار بلند می‌شد. قلی پس از سال‌ها به دنبال طالب می‌رود و به او می‌گوید بیا که ما گرفتار دست حاکم شده‌ایم و او می‌خواهد زهره را بگیرد. بالآخره طالب به سمت پامال حرکت می‌کند ولی وقتی می‌رسد که شب عروسی زهره‌است. طالب به عروسی می‌رود و شروع می‌کند به «لله وازدن». زهره وقتی صدای «لله وا» را می‌شنود غش می‌کند. طالب بعداً خواب‌نما می‌شود که اگر در چشمهٔ رودبار آب‌تنی کند دوباره جوان می‌شود. او هم وارد چشمه می‌شود و دوباره جوان هجده‌ساله شده و با زهره ازدواج می‌کند و چندین سال پادشاه آمل می‌شود. (یزدان یزدانی)

 

روایت سوم

 

طالب و زهره عاشق و معشوق هم بودند. طالب معجزه کرده بود، برادر زهره طالب را به قصد کشتن می‌زند و طالب همهٔ مال و اموالش را رها می‌کند و به «جزیرهٔ هند» می‌رود؛ زهره هم مسؤول گاو و مال و اموال طالب می‌شد. طالب زمانی که قصد کوچ از آمل را داشت، مقداری از آب‌دهان خویش را در دهان پسربچه‌ای ریخت که مواظب گوساله‌ها بود. وقتی آن پسربچه آب‌دهان طالب را قورت داد، قادر شد صدای تمام حیوانات را بشنود. زهره هم این پسر بچه را مختاباد کرد. پس از مدتی سبزعلی به دنبالش برادرش طالب راه می‌افتد و با سؤال‌کردن از درختان و کبوتران و ماهی‌ها متوجه می‌شود که او در هندوستان است. طالب هفت سال در هندوستان بود و در این هفت سال از اندوه نامزدش هرگز ریش خود را کوتاه نکرد.

 

بالآخره پادشاه به خواستگاری زهره آمد و وقتی زهره تن به ازدواج نداد گفت تو را برای پسرم می‌خواهم. پادشاه به هر ترفندی بود زهره را راضی کرد و او را به عقد پسرش درآورد. طالب همان‌جا خواب دید که زهره دارد ازدواج می‌کند. طالب از هندوستان آمد و خودش را به «تلار سر» رساند ولی کسی او را نمی‌شناخت. او شروع کرد به لله‌وازدن. از صدای لله وا تمام گاوها جمع شدند. بالآخره آن پسربچه از خانهٔ ارباب آمد و فهمید که طالب برگشته‌است.

 

طالب که به عروسی رفت، زهره را دید که روی تخت نشسته‌است و عروس شده‌است. از آن طرف هم زهره که از برگشت طالب بو برده بود، با شنیدن «لله وا» اطمینان یافت که طالب برگشته‌است و به همین دلیل هم لباس عروسی و زیورآلاتش را از تنش درآورد و گفت طالب من آمد. طالب را به حمام بردند، لباسش را عوض کردند و ریشش را زدند. طالب برای زهره پیغام داد من با همین لباس می‌روم «تلارسر» و از او خواست صبح فردا به آن‌جا بیاید چون عمرشان تمام است. صبح فردا زهره نزد طالب رفت و به محض این‌که به هم رسیدند، همدیگر را در آغوش گرفتند و «دل هر دو پاره شد» و همان دم مردند. (علی‌محمد نعمتی)

مرگ زهره

 

پس از اینکه خبر مرگ طالب به ایران و آمل می‌رسد غوغای عظیم در این خطه برپا می‌شود. زهره معشوقة طالب که ماجرای عشق او به طالب زبانزد مردمان شده بود دیگر تاب نیاورده و هر روز در کنار رودخانة هراز آمل به مرثیه سرایی مشغول بود تا اینکه دیگر اثری از او نیافتند. در باور عامیانة مردم مازندران زهره در آب رودخانة هراز غرق شد تا به وصال طالب مجنون شیدائی خویش برسد.

 

طالب طالبا

 

اشعار طالبا از مثنوی طالب و زهره می‌باشد. مضمون شعر، داستان عشق طالب به دختری به نام زهره است که از کودکی در مدرسه همدرس او بوده و مسایلی که دست به دست هم داده و مانع رسیدن آنها به یکدیگر می‌شود. اشعار این منظومه بلند داستانی، منسوب به «ستی النسا» خواهر «طالب آملی» است که گویا آن را در فراق برادر سروده است. طالب طالبا ماندگارترین و شاید هم طولانی ترین تصنیف مازندرانی است که کمتر افراد اهل مازندران و شمال یا کسانی که به زبان تبری تکلم می‌کنند، ترانه آن را نشنیده باشد. خصوصاً کسانی که کمی سن و سال از آنها گذشته باشد، با این ملودی بزرگ شدند و چه بسا خاطره‌های فراوانی از آن دارند. این قطعه از جمله شبه‌مقام‌های موسیقی مازندران است که از نوع رپرتوآر آوازی است. طالب در گستره استان مازندران و حتی گستره فرهنگی مازندران خواهان و طرفداران زیادی دارد و بی‌تردید بسیاری عاشق این ملودی تاریخی مازندران هستند. اینکه ملودی و آهنگ طالب، این‌همه در بین مازندرانی‌ها رواج دارد، باید یک دلیل تاریخی و در عین حال عاطفی داشته باشد. هیچ ترانه یا شعری بی‌جهت و بدون دلیل، نه ماندگار می‌شود و نه آنکه در طول تاریخ طرفداران زیادی پیدا می‌کند. شعری که برای طالب خوانده می‌شود، نه از زبان او، که از زبان خواهر طالب است. در حقیقت این ترانه، ترانه‌ای مادرانه یا زنانه است که بیشتر مردان مازندرانی هم آن را اجرا می‌کنند. کمتر اتفاق افتاده است که این ترانه را زنان بخوانند. با وجودی که فضای شعر به‌گونه‌ای است که رگه‌های عاطفی آن قوی و زبان آن هم نرم و لطیف است؛ اما شعر را مردان می‌خوانند. طالب‌خوانی خیلی هم راحت نیست، که هر کسی بتواند آن را بخواند. شاید برخی از خوانندگان و خاصه هنرمندان مازنی از ترکیب طالب‌خوانی راضی نباشند، یا به همان طالبا رضایت بدهند، ولی واقعیت این است که نوع ترانه و یا ملودی‌ای که در طالب اجرا می‌شود، منحصربه‌فرد است و حتی اگر بتوان برپایه آن آهنگ و ترانه تازه‌ای ساخت و خواند؛ اما هیچ‌گاه طالب نمی‌شود. فضای آهنگ طالب در عین حالی که سوزناک است، اما عاشقانه و تقریباً ضربیک است. گرچه ملودی آن در شنونده ایجاد حرکت آنی نمی‌کند، اما آهنگش به‌گونه‌ای است که شنونده‌های آن کاملاً از آن لذت می‌برند. این قطعه فضای نوستالژیکی دارد که خیلی‌ها را به گذشته‌شان می‌برد. سه شخصیت در ترانه طالب وجود دارد، اولی خود طالب است که شعر برپایه روایت زندگی او قرار دارد؛ دومی شخصیتی منفی است که راوی او را عامل دربه‌دری طالب می‌داند و آن هم نامادری اوست؛ سومی که خود راوی است. راوی یا خواهر طالب، گرفتاری‌های برادرش را با زبان شعر و موسیقی بیان می‌کند. طالب ترانه‌ای است که هم شکوه می‌کند و هم جوینده است، در آن نمادهای طبیعی جان گرفته و وظیفه مهمی را به عهده می‌گیرند و آن هم این است که باید نشانی طالب را به شاعر بگویند. در طبیعت مازندران، همه عناصر طبیعی در خدمت شاعر یا راوی قرار می‌گیرد و با شعر یگانه می‌شود.

طالب و جهان

 

    همایش ها

 

در سال‌های گذشته دو همایش بین‌المللی طالب آملی با حضور شاعران و ادیبان از کشورهای هندوستان، افغانستان، پاکستان و مالزی در آمل برگزار شد و ۱۰۰ اثر محققان و اندیشمندان کشور به همراه پنج اثر از تاجیکستان، ترکیه، پاکستان و قطر به دبیرخانه این همایش ارسال شد.

 

    کشورهای دیگر

 

طالب آملی در کشورهای هندوستان، افغانستان، پاکستان و قطر یکی از شاعران محبوب است.


مرگ

 

درباره سال مرگ طالب نیز سه نظر موجود است ۱۰۳۶-۱۰۴۰-۱۰۳۵ که از آن میان ۱۰۳۶ به نظر صحیح تر می‌آید ریحانه الادب، قاموس الاعلام، شمع انجمن، خلاصه الاشعار، میخانه و غیره نیز این نظر را تایید می‌کنند. از یک یادداشت جهانگیر شاه بر می‌آید که مرگ طالب در اردیبهشت ماه اتفاق افتاده است و نیز مولف ریحانه الادب مدفن طالب را در کشمیر ثبت کرده است.. بعضی‌ها بر این نظر هستند طالب شاعر گرانسنگ خطه مازندران پس از انکه ۸ سال بر قلة رفیع ادبیات فارسی جلوه نمایی کرد در سال ۱۰۳۶ هجری قمری در حالی که ۴۹ سال از عمرش می‌گذشت رخ در نقاب خاک کشید و پیکرش در شهر فتح پور سیکری نزدیک آگره در جوار مقبرة اعتمادالدوله سرپرست و دوست گرامی طالب و صدراعظم معروف جهانگیر بخاک سپرده شد.

 

گلچینی از اشعار طالب

دل نقدِ جان به خاکِ در دلسِتان سپُرد

بوسید آستانْشْ وَ با بوسه جان سپرد

اندوه عشق بر در غمخانهٔ دلم

قفلی زد و کلید به دست فغان سپرد

مست آمدم به سیر چمن، ناگهان نسیم

رنگ از رُخَم ربود و به برگ خزان سپرد 

****

 

ما به استقبال غم کشور به کشور می‌رویم

چون ز پا محروم می‌مانیم با سر می‌رویم

صد ره این ره رفته‌ایم و بار دیگر می‌رویم

العطش‌گویان به استقبال ساغر می‌رویم

چون به پا رفتن میسر نیست ما را سوی دوست

نامه می‌گردیم و با بالِ کبوتر می‌رویم *

 

****

 

خوشدل ز خمی که بار مرهم نکشید

آسوده دلی که ساغر جم نکشید

من بلبل آن گلم که در گلشن راز

پژمرده شد و منت شبنم نکشید  

 

*****

 

ز گریه شام و سحر دیده چند تر ماند

دعا کنیم که نی شام و نی سحر ماند

ز غارت چمنت بر بهار، منت هاست

که گل به دست تو از شاخه تازه تر ماند!

دو زلف یار به هم آنقدر نمی ماند

که روز ما و شب ما به یکدگر ماند!

نهاده ام به جگر داغ عشق و می ترسم

جگر نماند و این داغ بر جگر ماند!

برای عزت مکتوب او به دست آرید

فرشته یی که به مرغان نامه بر ماند

ز بس فتاده به هرگوشه پاره های دلم

فضای دهر به دکان شیشه گر ماند!

ز شهد خامه ی «طالب» چو لب کنم شیرین

دو هفته در دهنم طعم نیشکر ماند

 

****************

 

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

کنون کز مو به مویم اضطراب تازه می‌ریزد

نسیمی گر وزد اوراقم از شیرازه می‌ریزد

لب عیشم به هر عمری نوایی می‌زند اما

زبان شیونم هردم هزار آوازه می‌ریزد

دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش

نمک می‌گوید و خمیازه بر خمیازه می‌ریزد

عجب گر نقشبندی‌های صبر ما درست آید

که عشق این طرح بی‌پرگار، بی‌اندازه می‌ریزد

 

**********

 

چون هوس بیهوش‌دارو در مِی افسون کند

ناف لیلی را بلورین ساغر مجنون کند

آهم از دل تا فلک صد عمر طی کرد و هنوز

قدسیان چون طره‌اش بویند بوی خون کند

نامهٔ حسرت بر این نامحرمان مگشا مباد

جذب الماس نظرها غارت مضمون کند

شوق اگر این‌ست، این زودآ که جذب گریه‌ام

دیدهٔ دریای دل را سینهٔ هامون کند

سایه در آغوش، آن نخلم که طبع نکته‌سنج

نکته را در دل به یاد قامتش موزون کند

مهر بر لب، قفل بر مژگان‌زدن، طالب چه سود

آن جگر پرخون نماید و ین جنون افزون کند

 

 بخشهایی از طالب طالبا


 

مه طالب گم بیه فصل جوانی

ونه قسمت دی بیه ته خانمانی

ندارمه مار مه سه هاکنه مادری

خردمه مار هاکرده لاغلی سری

دله ره دکرده بیهوشه داری

مه طالب بخرده وا بهیه راهی

لعنت بر خورده مار و شی پسر داری

لعنت بر خورده مار و شی پسر داری

انده بورده طالب میونه هندی

هندی یه کنار داشته جفته انجیلی

ونه بالا نیشبیه کوتر چمپلی

ونه زیر نیشبیه آدم آبی

آدم آبی تو مه طالب ره ندی؟

طالب ره بخرده دریوی ماهی

بزنم سالیک و بیرم طلاجی

گردم ره دکنم رز رز شاهی

طالب مه طالب و طالب فرامرز

هر کجه دری خدا بیامرز

***

طالب ره بدیمه میون هندی

هندی مردمون قلیون او کرده

هندی زنانه وچه رو خو کرده

هندی کیجائونه کشه خو کرده

هندی مردمون چراغ سو کرده

قلی چار بیدار تو مه طالب ره ندی

قلی چار بیدار تو مه طالب ره ندی

قلی چار بیدار تو مه طالب ره بیار

طالب نمو ونه دعا کتاب ره بیار

صد تا گسفن دمه همه وره مار

صد تا مادیون دمه همه کره مار

صدتا گومش دمه همه باقه مار

صد تا شتر دمبه قطار به قطار

صد تمن پول اشمامه دمبه میون

بلکه ول هاکنن طالب نوجوون

گدا کیجا بیمه درمه بیابون

دعا کمبه پیدا بوه مه خاهون

طالب مه طالب و طالب خرما چش

از عشق زهره دل دارنه ناخش

***

عاشقی نکنین عاشقی سخته

عاشقی کره دیم دائم زرده

هر کی عاشقی شه کسب هاکرده

عمره صد و بیسته وه شصت سال هاکرده

عاشقی ره هاکردنه پیغمبرون

یوسف عشق ذلیخا بورده زندون

نجما و رعنا برار بینه سرگردون

خسرو و شیرین بوم دونا دون

مسکین و فاطمه گدای دل بیه خون

حضرت عباس من ته بازوی قربون

دمه ذولفقار هاکرده مسلمون

***

الهی لال بوه عمو ته دهون

دیگه این صوبت ره نیار مه میون

مه سره سیو می بوه مه رنگ دندون

غیر از طالب زهره نیره شه خاهون

صادق گد کله هسه سا تشی دندون

طالب فقط هسه مه جان خاهون

گمبه یا عباس مره صادق نونه

یا امام رضا   مره  صادق  نونه

اون  قفل طلا  مره  صادق نونه

محمد  صل الله  مره صادق نونه

علی  مرتضی   مره  صادق  نونه

مره  طالب  ورنه  و  خدا  ندنه

***

گالشی   هاکرد بیمه  کنار  بیشه

به  درگاه  الله  زهره   ناله  تنیشته

دسه تور بزو  مه جان شه لینگه تاشه

زمینه   هاکرده  ممرزه   ریشه

صد تا گو بزا مه جان نخرده ششه

دکنم  پیله  طالب کم بخت جانه شه

طالب  مه  طالب  طالب  مهربون

گدا کیجا   بیمه  و  درمه  بیابون
 
***

حمیدرضاابراهیم زاده

14آبان1378



 

پی‌نوشت

 

اسفندیاری، «لاهیجان — ۲۹ دی ۱۳۰۸: به میرزامحمود رییس‌محوی»، نامه‌های نیما یوشیج، ۳۷۱-۳۷۲.

طالب آملی پس از شاعرانی چون فردوسی و خیام، سومین شاعر از نظر تعداد ابیات شعری در میان شاعران ایرانی لقب گرفته است

فلاح، «طالب آملی؛ از واقعیت تا افسانه»، انسان‌شناسی و فرهنگ.

(مثنوی طالب و زهره طالب طالبا، ص ۸۵)

 

سدارنگانی، پارسی‌گویان هند و سند.

فلاح، «طالب آملی؛ از واقعیت تا افسانه»، انسان‌شناسی و فرهنگ.

 

    تاریخ ادبیات ایران/ ذبیح اله صفا. - تهران: ققنوس، ۱۳۷۳

 

مثنوی طالب وزهر دکتر فرامرز گودرزی  انتشارات افشار1376


 سایر منابع


 

    - طالب آملی، محمد و (تصحیح، تحشیه:) محمد طاهری شهاب. کلیات اشعار ملک‌الشعراء طالب آملی. تهران: انتشارات سنایی، ۱۳۹۱. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۸۷۴۶-۵۰-۱.

   -  فلاح، نادعلی. «طالب آملی از واقعیت تا افسانه». وبگاه انسان‌شناسی و فرهنگ، چهارشنبه، ۲۱ تیر ۱۳۹۱. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۲۲ تیر ۱۳۹۱.

    - حسن‌پور آلاشتی، حسین. مجموعه مقالات نخستین همایش بین‌المللی ملک‌الشعراء طالب آملی. به کوشش ادارهٔ کل فرهنگ و ارشاد اسلامی مازندران. آمل: انتشارات طالب آملی، ۱۳۹۰. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۲۸۲۸-۱۱-۱.

    - اسفندیاری، علی. سیروس طاهباز. مجموعهٔ کامل نامه‌های نیما یوشیج. تهران: انتشارات علم، ۱۳۷۶. شابک ۹۶۴-۵۹۸۹-۲۴-۸.

    - سدارنگانی، هرومل. پارسی‌گویان هند و سند. تهران: بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۵.

   -  طاهری شهاب، محمد و نظام‌الدین نوری (pdf). تاریخ ادبیات و فرهنگ مازندران. ساری: نشر زهره، ۱۳۸۰. شابک ۹۶۴-۵۷۰۴-۱۴-۴. بایگانی‌شده از نسخهٔ اصلی در ۲۵ تیر ۱۳۹۱.

- مثنوی طالب وزهر دکتر فرامرز گودرزی  انتشارات افشار1376شابک964-6402-05-4

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

دوست ودشمن

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۱۱ ق.ظ

 

من از سه  جماعت و عنصر نفرت علنی دارم .

و هر جا که  بی انصافیشان  برایم محرز شود با آنها قطع رابطه می کنم.

جماعت اول دروغگو.

که همه چیزش بر مبانی کف روی آب و  سراب هست. از نظرمن دروغگوها  پست‌ترین جماعتند.

آنها هرگز قابل اعتماد و قابل اتکا نیستند. و فریبکار و بزدلند.

چه دروغگوی مجازی چه دروغگوی  عادی. دروغ دروغ است.

در فضای مجازی و عادی هم می توان همدلی کرد و صداقت داشت.

آدمها به این خاطر دروغ می‌گویند که یا طمع به چیزی دارند و باید اغواکنند و فریب دهند.

یا از چیزی می‌ترسند. و بزدلیشان را پنهان می‌کنند...

 در کنار دروغگویان، ریاکاران. هم موذی و منفورند.

بنظرم خباثت آنها در حد دروغگوهای بت تراش است.

زیرا به دروغ ادعای خوش دلی وصداقت ودینداری می کنند. مزور وطمع کارند

پست  فطرت و لاابالی‌اند.

سعدی:

              ای درونت برهنه از تقوی       کز برون جامه ی ریا داری

             پرده ی هفت رنگ درگلزار      توکه در خانه بوریا داری.

 

جماعت دوم:

عهد شکنان. بی‌وفایان و بی‌نظمها و طمعکاران و فرصت طلبهائی که فقط با طمع و فریب  به مرادشان می‌رسند.

ناسپاسان قدر نشناس. همواره برای همه‌ی افراد بی‌اعتبارند

 

جماعت سوم:

مداح ها. و الکی خوشها. لوده گان اجتماعی ؛

که هیچ باورواعتباری بردل  وجان وعملشان  بارورنمی شود  .

 

فقط مثل مگس؛ گرد شیرینی بوده و  به دنبال تعفن و تحقیر و تخریبند.

 

و از سه جماعت خرسندم و با آنها تا پای جان رفاقت می‌کنم

 

اول ساده دلان بی سیاست. کسانی که  با دوستانشان سیاست ورز نیستند.

 دلخوشی هایشان را هرگز در سیاست ورزی هایشان به بازی نمی گیرند.

دوم اهل ادب و خوش محضران با وقار. همیشه رفتارشان متعادل و متین است.

سوم خوشرویان همیشه متبسم. کسانیکه لطف و مهرورزیشان را به اهلش بروز می دهند.

و عاشقان و معشوقانی که مهرورزیشان در طبق اخلاص است.

سعدی:

          هزار خویشتن که بیگانه از خدا باشد        فدای یکتن بیگانه کآشنا باشد

 

                                             حمیدرضا.
بیستم مهر1392

 

*تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

چراغ عشق

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۴۰ ق.ظ

هوالمحبوب


 

 

بی چراغ است  بزرگراه عشق

چون عشق را  نه چهارراهی ونه سه راهی ونه  دوراهی ونه میدانی  است

چهارراه عقب گرد. وانحراف به چپ وراست دارد.

مسیر عشق فقط راه مقابلی دارد که باید مستقیم بپیمایی!

وسه راه مراجعه به حسابگری وراه عقل خود ونقل دیگران برای عشق مفهومی ندارد.

تعلل وحسابگری وعقل گرایی ونقل هراسی درعشق انحراف است.

 

نتیجه تصویری برای چراغ راهنما

 

 

فقط نقطه مقابل جاده را برو

دوراهی  ها همیشه باعث  تردیدند...

وعشق هرگز تردید پذیر نیست

میدان وکارزار عشق فقط دل عاشق است.

چراغ دل را به یاد وذکر محبوب روشن کن

وامانتدار دلی باش که سرای محبوب است

اگر عاشقی می کنی باید قواعد پیمودن جاده اش را بدانی.

زیرا هرتخلف وانحرافی خیانت است به معشوق....

 

 

حمیدرضاابراهیم زاده

    تهران

19دی1393

 


 *تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار نویسنده است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

این باکلاسها

سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۰۲ ب.ظ

*گفتگو


سوال:به قول مولانا
درآسمان درها نهی ، در آدمی پرهانهی
صد شور در سرها نهی، ای خلق سرگردان تو
مادری و تربیت بارسنگین و مهمی است
استاد ابراهیم زاده مستحضر هستید که
یک مادر کم حوصله و عصبی نمی تواند ظرفیتهای تربیتی جامه عمل بپوشاند
شما راهکاردهید
چرا مادران نسل جدید ما " سوراخ دعا را گم کرده اند "و در شیوه های تربیتی حوصله کافی و وافی را ندارند ؟
متشکرم
جواب
سلام
مادر بودن یک حس وغریزه وهنر است
اگر کسی فطرت مادرانه اش براثر نجاسات روحی ورفتاری مخدوش شود هرگز نمی تواند مادر بماند
مادرشدن موهبتی است که زن را مظهر حیات ونشاط وعشق وباروری ساخته واورا دنیایی از ادب ومتانت وعشق وارادت تجلی داده است
هر زنی باید درخود زیر ساختهای نیک  باورانه  را بارور کند تا بتواند مادر باشد.
وقار و نجابت. ایثار و حیا ومحبت مادر. اورا مادر ساخت. تا بهشت زیر پایش واقع گردد...

س:
استاد
با سلام و ادب
متشکرم
من قانع نشدم
ببینید مادران و پدران جدید جامعه ما ی مشکل اساسی دارند تا وقتی همسر هستند و هنوز والدین نشدن نسبت به همسر خود نقش والد بازی می کنند (یعنی رفیق و همسری ندارند و نظارت شدید روی رفتار هم دارند )
به محض فرزند دار شدن بی حوصله می شوند دیگه همه چیز براشون تکراری می شوند
مرد یا پدر فعلی به نوعی و زن یا مادر فعلی هم به شکلی
تازه یادشون میاد آزادی های زیادی را با داشتن فرزند از دست داده اند
بجای اینکه نقش جدید را در کنار نقش همسری خوب ادا کنند
به بهانه گرفتن از هم و کل افراد دور و بر می افتند
لطفا در صورت صلاحدید راهکاراین مشکل مفصل بفرمایید
ممنون


ج:
سلام
سپاس ازنگاهتان
بلوغ یکی از شروط اصلی ازدواج هست. بلوغ جسمی وجنسی درکنار بلوغ فکری وعاطفی واجتماعی
خیلی ها برادر وخواهر ودوست و فرزند بسیار ایده آلی هستند اما درمقام همسری نمی توانند نمره خوبی از رضایتمندی در همسری بگیرند
خیلی ها اساسا مادر متولد می شوند اما اصلا روحیه ی شوهر داری و یا سایر نقشهای مربوط به یک فرد  اجتماعی را ندارند
انسان بالغ چند وجهی است وعین الماس می درخشد
مدیریت روابطش عالی است. مدیریت خشم وخرسندی ومدیریت نشاط وبحران وجو زدگی .مدیریت عاطفی ومدیریت همه جانبه ای دررفتارهای خود مهندسی ومعماری کرده اند.
این نوع از مدیریت های همه جانبه درحقیقت کلاس آدم هاست.
با کلاس بودن فقط در خوش پوششی وخوش جلوه گری فیزیکی نیست.

باکلاسی درگرانی نوع پارچه ی پوشاک ویا سفرهای اروپایی وسفره های رنگین وخوراک  واتومبیل  و ویلا و باغ مسکونی ویا شغل خاص وپست اجتماعی افراد نیست.

فرد با کلاس مدیریت  رفتارش بی نهایت هدفمند است. منظم است.منصف و مسئولیت پذیر است.

خوش قول  وخوش منش است. باورهایش کاملا ممتاز و رسیده است. بالغ فکری اش کاملا تکامل یافته است. دراوج نداری قانع و خوش مسلک است دراوج دارایی اش کاملا متواضع وبابرکت است. دراوج خشمش می بخشد ودراوج شادی اش  لودگی وجوزدگی ندارد در اوج توانش ستم روا نمی دارد ودراوج ناتوانی اش  بی ظرفیتی و بیتابی نمی کند.

انسان باکلاس درخود دروغ وتهمت و حرص وحسد ندارد.
بنابراین بالغ ترین افراد ، با کلاس ترین وبلکه بهترین  اشخاص هستند. آنها خوشرو و با حیا ونجیب هستند.
در یک کلام با کلاسها  فوق العاده نجیب وموقر هستند.
حیا ومتانت و وقارشان، هیبت وجذابیتشان است.
مادران وپدران نجیب ، نسل نجیب می پرورانند و کسی که بدنبال  نسل نجیب است باید باکلاس ترین گزینه ازدواجش را رقم برند ...

والی الله المصیر


حمیدرضاابراهیم زاده

9فروردین1395

* این گفتگو بصورت نظر در ذیل متن مادرانه دراین دایره ثبت شده است.




تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ است.

  • حمیدرضا ابراهیم زاده