موذنا ! مژده بده
موذن!
خبرم کن که سپیده از ره رسید و تاریکی گریخت
موذن ناقوس صدایت خبر از امید می دهد
موذنا ! تو واسطه و منشی طبیب قلبهای شکسته ای
اگر سر و دستم بشکند وگوش وچشم وزبان و دست و پایم افلیج شوند؛ هرکسی را یارای طبابت است.
اما دل شکسته را فقط یکیست که درمان می کند.
آورده ام پیوندش زنم.
آورده ام مرحم نوازش برمعالجتش روا شود
گفت: به بسم الله رحمن رحیم ا ست دلی بادل رحیم است وصمیم است
یا خیر حبیب ومحبوب یامقلب القلوب یا مکشف الکروب ویا غافرالذنوب و یا ستارالعیوب
کنون قلبم نگر بازار شام است.
هزاران شام را ناگفته خام است
گفتی با سلسله ی زلف پریشان بیا
آمده ام
آمده ام آرامم کنی
آمده ام ، دم آخرم را درحرمت دم بگیرم
آمده ام که رخصتی از نون والقلم بگیرم
آمده ام که ره طلب از آدم و خاتم گیرم
آمده ام که سر دهم و صنم بگیرم
گرندهی بمن صنم عزا و ماتم گیرم
یا رب الارباب.
ویا روح الارواح
بیشترازهمه ی دوست داشتنی هایت ، دوستم داشتی ومتوقع ونازدانه ام کردی.
نمی توانی نه بگوئی وقتی که دلم بخواهد عطایم می کنی
نمی توانی رنجم راببینی وقتی که آسایشم بدست تو باشد
نمی توانی نبخشی ام وقتی که بخشش در ذات تو باشد
ای که نورت فروزنده ی انوار است
ای کلیدت گشاینده هر کار است
ای که یادت ممد اذکار است
ای که بِرَّت مطاف ابرار است
نخواهم چیزی را که تو ناپسندش دانی
نجویم آنچه را که تو مذمومش خوانی
من رسم ادب عشق ازل می دانم
چون در صحف عشق غزل می خوانم
دانم که تو دانی ومن آن نیزندانم
خوانم به نوشته ات سر زبانم
مشتاق وصالت به لقای دوجهانم
ای زنده مرا روح و روانم
خواهی که همان خواهم
خواهم همان که خواهی .../.
حمیدرضا ابراهیم زاده
سحرگاه هشتم آبان 1392
* تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ است
- ۹۶/۱۰/۲۱
داستانک نی و دل:
نی عپغمناک گوشه ای نشسته بود و زیر لب سوزناک می خواند:"بشنو از نی چون حکایت می کند از جدای ها شکایت می کند"
دل شاد و شنگول از کنارش رد شد
نی با تعجب پرسید: