آینه خان
ای بسوزه پدراین ساعت کوکی
لامصب ونگ می زنه. من که هیچ. چند تا خونه اونورتر رو نگران می کنه که صاحاب ساعت شماطه دارم خواب نمونه...
پاشدم رفتم گلاب به روتون دست به آب
باز این بی صاحاب آبش قطعه.
یادم رفت پمپ را بزنم. باید یه تابلو بزنم جلوی دست به آب لطفا پمپ را چک کنید...
به هرجون کندنی بود دل از دستشویی کندم.
یه قلوپ آب غرغره کردم .محتویاتش را مستقیم ریختم توی گلدون. ویتامین که به گل نمی دیم همینش هم ضد باکتریه. یحتمل ویتامین میتامینش هم خوبه لابد.
اومد م دم در اتاق خوابم
شونه ام رااز روی میز کنار در برداشتم.
یه نگاه به این گشنه ی دندون دراز انداختم. بهش غر زدم کی میخام ازدست تو ی دله راحت بشم.
البته شونه ی زبون بسته اینقدرام بد نیست.آخه چهار سال آزگار اینجا لال وایستاده جیک هم نزده.
شونه ی شکلاتی شفاف یه خوبی داره تمام سهل انگاری های هفته قبل تاالان آدمو میاره جلو چشام.
برداشتمش و رفتم جلوی آینه قدی . چشای خواب آلودم رو بهش دوختم گفتم : نوکریم به ملا.
بهش نزدیک شدم های دهنم که به آینه خورد آینه عقش گرفت. وکدر شد
گفت :های عامو واستا عقب تر.
بیست سانت کشیدم عقب .
گفتم: بیخیال می رم مسباک.
نه !. بزار اول راست وریست بشم بعد. خلاصه نوک دنده ی آخر شونه را انداختم وسط فرق سرم همینطوری شخم زدم اومدم اول پیشونی.
ماه پیشونی بختمو کجا می نشونی.؟!
تو هم که قدر منو ندونستی.
بیا. اینم چپ . دستمو گذاشتم روی دنده های چپکی شونه وآروم همراه شونه موهامو نازکردم تا اول زلف چپ.. چی ساختی واس خودت ؟!!
یادش بخیر بابام اونوقتا می گفت: پسر اینقدر بخودت نرس کار دست منو خودت می دی.
پوزخندی به آینه زدم. گفتم :میخام کار دست خودم بدم. بابام که خدا رحمتی نیست .تویکی مثل مرد پشتم وایستا.
آینه نگاهی بمن انداخت ولیچارش را ونگ زد هو عامو روی من حساب نکن من روبروت واستادم. نری عشقمو دو دره کنی...
ای بابا اینم زبون درآورد.
یه نگاه به شونه انداختم .
گفتم: با آینه خان کل کل کنم تا فردا باید واستم به پاش. ولش کن همون آینه باشه تا جونش درآد.
سگرمه هامو کشیدم توی هم، یه نگاه به آینه خان انداختم وگفتم : نمیخاد پشتم باشی. کتم میادپشتم وای میسته...
شونه را کانه قمه ی غلومی هزاردستان بردمش بالای فرق سرم
ولی آروم آوردمش پائین.
ازچپ که خیری ندیدیم میخام بزنم به راست.
راس راستکی دسته ی شونه را از فرق چپ راه انداختم به راست. آروم با دست چپم شونه را هدایت کردم به بناگوش راست. صاف بدون دکنگ رسیدم ته جاده ی راست.
یه نگاه توی چشای آینه انداختم متلک بارونم کرد
که عامو قواره ی آمیرزا های بازار سد اسمال دهه بیست مده؟. ..
تحویلش نگرفتم
دنده ها را گذاشتم بیخ پیشونی ام فرستوندمش بالا ... صاف رفتم تا ملاج.. .
دستی به طرفین کشیدم. کشته های لشکر موهای شکست خورده را از لای دندونای شونه خلال کردم وجمعشون کردم ریختم توی دستمال کاغذی انداختمش توی سطل فلزی زیر پای آینه.
رفتم مسباک...
نیست که مسواک زدن حالمو بهم می زنه اینجای کار خودم عقم می گیره.
این دوسه دقیقه باور کن جونم میاد بالا تا از شر مسواک راحت بشم.
میگم ننه ی ما چه شانسی داره. دندوناشو میزاره کف دسش مثل کفش فرچه اش می کنه.
ای خدا کی میشه منم یه فرچه بگیرم بزنم به این دندونای سفید یه دست. دیگه اینقد عقم نگیره.
ببین به چه روزی افتادم واسه ی دندون مصنوعی ننه هم باید حسرت بخورم.؟!
از روی میز ، شیشه ی خوشفرم و درشت اودوکلن بوس را برداشتم. یه نگاهی بهش انداختم اینم دیگه آخراشه.
یه تکونی به اندام کافه ایش دادم. وبعد دوتا بوس به سمت چپ دوتا بوس به سمت راست کتف وگردنم حواله کردم .
کت خاکستری ام را تنم کردم. بهش قول دادم امروز ببرمش اتو شویی .دستی به سر وروش بکشم.
اومدم دم در کلی انتظار کشیدم تا جناب فردین خان بیاد و خیر سرمون بریم سرکار....
حمیدرضا ابراهیم زاده
دوم مرداد1396
تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوظ است
- ۹۷/۰۴/۲۱