قصه ی عشق در قرآن
قصه ی عشق در قرآن
خداوند برای بهسازی و بازیابی درک مردم و تقویت قوَه ی بالغ فکری بشر جهت تکامل از ابزار قصه در آموزه هایش استفاده کرده است که همه ی این قصه های حکمت آموز سربازان خدا محسوب شده و دارای رویکرد مبانی تربیتی بسیار بالایی است
آیه 62 آل عمران: إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
این همان سرگذشتِ واقعی (مسیح) است. و هیچ معبودی، جز خداوند یگانه نیست؛ و خداوند توانا و حکیم است.
غافر ٧٨ : وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِّن قَبْلِکَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ
سوره هود120: وَکُلًّا نَّقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءَکَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ
یوسف/3: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِن کُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ
سوره یوسف /111 :لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِی الْأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ
قرآن دقیقا از حقیقتی برای یقین قلبی وآرامش دل پویندگان راه وطریقت میگوید که ما به آن قصه می گوئیم.
«قصَی - قصَه» یعنی پی جویی که عنوان تیتر وشناسنامه ی سوره 28 است
حقیقت پژوهی در داستانهای قرآن بسیار مدون وحکمت آمیز مهندسی شده است.
داستانهای قرآن منبعث از حکمت های رمز اندودی است که خدا برای بهسازی وبازیابی بالغ فکری و فایلهای مخفی شده واز دست رفته ی ذهن بشر استفاده می کند
در هولوگرام خدای بزرگ ما همه آدم وحوا هستیم.
هرچه در شما وجوددارد درمن هم تلالو دارد قصه ی یوسف مال من هست. و...
همه ما از ذات خدائیم ولی در پروسه زمان و با توجه به غبارها و خطا ها و فراموشی ها ،خدایی ما از ذهن ، گمشده است....
پدیده ها وانقلابات روحی بزرگترین حوادث، جنگها،اصلاحات وتغییرات را باخود همراه می کند.
وعشق نیزمهمترین انقلاب درون بشر به شمار می رود
محی الدین عربی از نای نبی اکرم گفت:
هل الایمان الاالحب؟ هل الدین الا الحب؟
آیا باور چیزی جز عشق است؟؟؟؟
عشق زمینی هم اگر برای ما باور بیاورد ویا باعث جوشش باور باشد بی نهایت حب اللهی است
عشق زمینی موطن پندار نیک است. آنچه اززلیخا دیده ام چیزی جز تکامل و موفقیت نبود.
- تمام اپیزودهای عاشقانه قصه یوسف و زلیخا عارفانه است. وهمه ی آموزه های عارفانه اش عاشقانه است.
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را... (حافظ)
قشنگی داستان اینجاست زلیخا باتحمل هزینه بهای سنگین ،معامله ی دوسر برد نصیبش شد
عشق زلیخا به یوسف اگرچه در تفاسیر هوس آلود تعریف شده است .
نگاه غالب مفسرین به واژه های عرفانی اغلب ظاهری و یا مخدوش شده است. تغییرات زیادی در ارزش گذاری نرخ واژه ها والفاظ مهم واصیل پیش آمده و بسیاری از واژه ی های وزین، از اساس مبتذل و سطحی ترجمه شده است.
انسان موجودی دو وجهی است که هم با کالبدش که دست ساز خدای خلاق است آدم می شود وهم با روح دمیده شده از کام خدا به آدمیت مشرف می شود.
خداوند بنای خلقت انسان را اینگونه آفرید که وجه کالبدی یا حیوانی بشر با وجه فرشتگی بشر به تعادل وتوافق برسد و اورا به تکامل برساند
یکی از علائم بی شعوری بی صداقتی با خود است.وبیشعور کسی است که نتوانسته است با فطرت و شاکله ی کالبدش مطابق و صادق باشد. و با نیازها ومناسبات واقعی خود کنار بیاید.
زلیخا یوسف نبی را از ضلع انگیزشی عشق دوستش داشته ومحبت وانگیزشش را ابراز کرده است.
اومبتذل وفاسد نبود و به هرکسی عشقش ابرازش نکرد. بلکه با بهای گزافی خریداریوسف شد وبا توجه به عفت یوسف حس عشقولانه وتعلق خاطرش به یوسف نبی شعله ور ترشد و فهمید دقیقا راه را درست آمده است.
طبیعت امر محیطی ومقتضیات جامعوی زمانه ، رفتار زلیخارا برای التیام تمنیاتش مذموم نمی داند.اما جامعه ی آن زمان یوسف را در شان زلیخا نمی پنداشت.
تمسخر بانوان سرشناس همین بود که مگر یوسف چه تحفه ای هست خودت را برایش خراب کردی وحتی نتوانستی ازش کام بگیری!؟.
خانم زلیخا هم گفت: باشه بیایید ببینید که این تحفه چه آتیشی می سوزونه !!.
خوب اینها هم یوسف دیدند و حتی دستشون را هم بریدند. فهمیدند زلیخا همچی بیراه هم نرفته است...
اماازلحاظ معنوی هم جاذبه ی جمال وسلطنت معنوی یوسف اظهرمن الشمس است .
زلیخا بسیار بسیار خوش سلیقه بوده که همچین درخواستی را باکلی تدبیر ازش کرده منتهی برهان خدا این امر را برای یوسف نپسندید. وپیمودن این مسیر را برای یوسف انحراف انگاشت.
درابتدای آیه 24 سوره یوسف می فرماید: ولقد همت به:
یعنی: قطعا خانم زلیخا به جناب یوسف کشیده شد واهتمامش رابرای کامجویی ازیوسف گذاشت .
اتصال ضمیر مستتر " ه " به " ب " یعنی جناب آقای یوسف
وادامه می دهد: وهمَ بها: یعنی کشش تقابلی وطرفینی بوده وجناب یوسف هم بهش کشیده شد. ومیلش به زلیخا شعله کشید.
ضمیر مستتر"ها"که متصل به ب است ،مفرد مونث را می رساند وآن زن کسی جز زلیخا نیست که یوسف بهش اهتمام پیدا بکنه...
اشاره ی بسیار قشنگی است که نشان میدهد یوسف نبی هم کالبد انسانی دارد.
منتها یوسف درخود عصمت نبوی ورسالتی خاص دارد که باید پروسه ی تکامل وخود را ازاین گذرگاه به حرکت درآورد. ابدا نمی تواند به این خطای فاحش موفق شود.
اینجا امر خواستن وتمنای جنسی طرفینی است. اما حضرت حق فرمود:
لو لا ان رءا برهان ربه کذالک لنصرف عنه السوء والفحشاء ...
اگردلایل وبرهان پروردگارش نبود یوسف هم قافیه را می باخت.
چون یوسف درکسوت رسالت بود ود رهولوگراف خدا او پیامبراست.
وباید پدید آورنده ی شکلی از درستی وتکامل باشد. واین بخش از جامع سلولی تکامل را با رویکرد نبوی خود کامل کند.
بالتبع خدا به حال یوسف تحول داد تا چیزی دراین مقطع عارض نشود
کسوت وکسا برای یوسف صاحب معانی خاص ومتعدد است. (منزلت و لباس )
- گرگ حسادت برادران، لباس یوسف را درید ولی کسوتش برتن یوسف ماند
- گرگ شهوت زلیخا لباس یوسف را درید ولی کسوتش بر وجود یوسف ماند
- گرگ تعلق خاطر وحب فرزند واشتیاق به یوسف در یعقوب لباس یوسف را ازتن درآورد تا چشمان یعقوب را بدراند ودیده اش به جمال یوسف منور گردد
گرگ خشم وشهوت وآز وحسادت وتعلق همه ازیوسف گریخت.
ای دریده پوستین یوسفان گرگ برخیزید از این خواب گران.
باتوجه به منع شرعی موجود برای حرمت عشق زن شوهر داربه هراجنبی غیر شوهرش. اغلب تفاسیر فرجام غلطی را برای تمنای خانم زلیخا درنظر گرفته اند.
«ولا متخذی الاخدان »« ولا متخذات الاخدان» درآیه 25سوره ی نساء.و آیه5 سوره مائده ازاین حیث بعنوان تذکر وارد شده است.
نکته اینجاست :
بسیاری از احکام وقوانین ازابتدای امر به صورت امروزی نبودند،بلکه به مرورو با توجه به تکامل وتوسعه مدنی جوامع بشری احکام حالت ناسخ ومنسوخ شدند وبا مقتضیات زمان قالب شدند وجایگاه وضع این قوانین با خداست.
مثلا وجوب روزه و حرمت ومنع شراب ومسکرات سالها بعداز بعثت وضع شده است اینطور نبود که از آغاز این قانون بوده باشد.اما برخی حرمت ازمنکرات مانند حرمت زنا پیش ازاسلام در ادیان ابراهیمی موجود بود.
- امتیاز زلیخااین است که به هیچ هوس دیگری زبان زد نبود.هیچ گرایشی به کسی جز یوسف نداشت.باوجود باورهای کوچکش همانند گذاشتن پرده بر روی بت و... به آنها پایبندی داشت.و... از رحمش فرزندی نیامد وحتی گفته اند زلیخا باکره بوده وشوهرش کاملا عنین واز حیث مراتب مردانگی عاری بود...
( برداشتی از کتاب: یعقوب ترین یوسف ، یوسف ترین زلیخا- سید مهدی شجاعی)
- یوسف هم در هولوگرام آتیه اش زلیخا را درنهایت همسر خود می دید وبالتبع اهتمام غریزی اش شرائط فعلی را نداشت. و می دانست که درنهایت به او دچار خواهد بود...
- عشق زلیخا دراین نگاه برای من نه تنها زشت نیست بلکه مقدس هم هست. که یوسف و برهان ربَش را واداربه پدیدآوردن معجزه ای برای تغییر عجوزه به باکره ای خوش طینت کرد.
- رسم ندارم که دراین مباحث چیزی را باز کنم. افشای بسیاری از حقایق با توجه به وضعیت موجود نوعی سهل انگاری ویا شقاوت هست.
- واژه ی فتانت برای زن زیباست.که با جلوه گری و رخ نمایی عقل عاقل را می رباید.
فتانت و فتَانگی ازنشانه های جذابیَت زنان است. فتانه بودن زن شناسنامه ی اوست.
مفتون شدن. مورد فتنه ی چشم وزبان ودل زن قرار گرفتن سیاست زنانه است که دروجودش نهادینه شده است .این فتانت وکید دراختیار خدای بزرگ است. مال خدای صاحب کید است.
ان کید کن عظیم. یعنی خدای عظیم وصاحب مکرو الماکرین خودش این کاره هست.
- در قرآن خدا بزرگ است وقرآن و قیامت وعرش و کید زن
طبیعی است حکمت این کید سراسر نهفته در اسرار فتانت وجمال زن است. زن آینه جمال خداست. اسباب بازی شیطان نیست
- بمن گفته اند که بگویم : علت عاشق زعلت ها جداست عشق اصطرلاب اسرار خداست . / مولانا
عشق انسان به انسان که اغلب به همنوع ستایی و نوع پرستی می رسد به همان زیبایی عشق انسان به خداست.
این مهرورزی وعشق ، مشق و رزمایش وآزمونی برای درک عشق بزرگ ومنزه است...
اما آدم ، دم بر نتافت و حامل اسرار و ظلوما جهولا شد(احزاب72)
انسان عاشق شدن را عجیب بلد است می دانید از کجا؟
عاشقی درخون اوست. عاشق درروح انسان قدمتی دیرینه دارد. قدمتی به قداست پرستش و خلقت.
فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ﴿الحجر: ٢٩﴾
آدم :
«آ»ی خود را از الله (اله عالمین )وام گرفته است و«دم» از دم اله العالمین وارد ریه هایش شده واو آدم شد وما هم آدم...
- هر کسی عشق بالغ وکاملی را به جان می خرد ودر سوز وگدازش می تپد وتن به حساب وکتاب عقل نمی دهد شهید می میرد ولحظه لحظه اش خدا پرستی می شود. عشق ذکر است . محبت است
وازاین جهت ((اله ))که جمیع صافی الصفات مهر وجلال وجمال را باهم دارد می توانیم اورا عاشق ترین موجود کائنات بشناسیم که گفت به نام اله (الله) که رحمان و رحیم است با شما ها حرف می زنم.
ازاین حیث قرآن «دوستت دارم» معنی می دهد. وذکر مقدسی محسوب می شود
- لحظه های عاشقانه ی دو واله وعشق ورزی عاشق ومعشوق به هم، چیزی جز عبادت نیست.
گمان می رود هیچ عبادتی به اندازه بوسه وکنار عاشق ومعشوق پسندیده نیست.
بقول حافظ:
دیدار شد میسّر و بوس و کنار هم از بخت، شکر دارم و از روزگار هم
زاهد برو که طالع اگر طالع من است جامم به دست باشد و زلف نگار هم
از این رو شیخ اکبر(ابن عربی) باور دارد که عشق عالی ترین صورت نیایش و عبادت خداست و رؤیت خدا در زن، کامل ترین رؤیت حق است... (ابن عربی بزرگ عالم عرفان نظری ص103)
در برخی از روایات حدیثی از نبی اکرم نقل داریم که فرمود:
«من عشق فکتم و عف و صبر فمات مات شهیدا و دخل الجنة».1
این عبارت در منابع روایی امامیه وجود ندارد؛
اما در منابع روایی اهل سنت از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل شده و متن آن، چنین است:
آن که آتش عشق به جانش افتاد و جنون عشق بر او مستولی شد، به هر رطب و یابسی چنگ مییازد و بر هر در و دیواری میکوبد، تا اندکی از عطش فراقش فروکش نماید؛ بلکه سوسویی از نگاه معشوق را در افق دیدگان مجنونش بیابد!
این عشق، اگر رنگ مادی گرفت، گوش و چشم صاحبش را کر و کور می کند و جز ننگ به بار نمیآورد:
عشقهایی کز پی رنگی بُوَد عشق نبوَد، عاقبت ننگی بُوَد2
- عفت ورزیدن ازعشق:
چشم پوشی یا کتمان عشق بفرض صحت روایت ،مطمئنا فقط کتمان را باید مورد دقت قرار داد.
اول اینکه نوع عشق طبیعی ویا رابطه ی حلال مورد ذهن نمی تواند مذموم باشد ودوم اینکه درکتمان کردنی ها هم چیزهای زیبایی است مثل کتمان خواهشهای بی خود. کتمان حسادت. کتمان حساب گری و...
- صبوری درعشق که اغلب عشاق به آن مبتلایند هم واضح است چیزی جز بردباری وحفظ حرمت معشوق درآن نیست. لذت صبر این است که برای علو وسلامت وآرامش وحرمت معشوق هزینه می کنی.
- بنابراین من به فرض صحت چنین روایتی آن را ناقض عشق ورزیدن دونفر نسبت به هم نمی پندارم. بلکه دقیقا روایت را به عنوان تاکید بر وفای به عشق حلال می پندارم.
- عشق زمینی لذیذ ترین موهبت دنیایی است که فهم انسان را نسبت به حضرت دوست ودرک لذت های موعود بالا می برد وبقول محی الدین عربی ودوستانش المجاز قنطره الحقیقه
عشق مجازی پلی برا رسیدن به درک وفهم حقیقت است.
ابن عربی معتقد است:
مرد وزن آینه ی جمال حق هستند. زن مجلا وآینه ی جمال تجلیات جمال ربانی است.
«هنگامیکه مرد به زن عشق می ورزد خواستار پیوند با اوست و در این حیات عنصری برتر از زناشویی وجود ندارد، از این رو شهوت سرتاسر وجود او را فرا می گیرد و به همین مناسبت دستور شستشو یا غسل از آن داده شده است و طهارت در هنگام حصول شهوت مانند فنا در آن تعمیم یافته است. چه خداوند غیور است و رشک می برد از اینکه بنده اش معتقد باشد به اینکه می تواند از دیگری جز او لذت ببرد و زمانی که مرد حسن و جمال را در زن مشاهده می کند، حق را در کسی که پذیرای فعل است می بیند، و هنگامی که آن را در وجود دیگری بنگرد، حق را در کسی که به جا آورنده است مشاهده می کند. لکن حق در زنان به طور تمام تر و کامل تر مشهود است». (فتوحات مکیه ج2 ص326)
وقتی مرد جمال خدا را در آینه ی زنش می بیند ودر اوج تمتع جنسی همدیگررا تا پرستش درک می کنند...
طبیعی است که خدای غیور فرمان به غسل جنابت می دهد ومی گوید بروید خودتونو بشوئید چشماتونو بازکنید !
منم هستم....! اننی انالله لا اله الا انا فاعبدنی...(طاها14)
چون انسان موجودی دووجهی است پس باید به هر دوجنبه ی وجوه ساختاری انسان توجه کرد
این طرزنگاه فقط دقت وکمی ظرافت می طلبد که باید اهل نظر بهش توجه کنند.
من ازاستادم شنیدم که هنگام عشق ورزی زن وشوهر و...گفتن من می پرستمت. ودرهم فرورفتنشان وذوب شدنشاندهم کفر نمی آورد ولی باعث ایجاب طهارت می شود
- درباره عفاف و پارسایی و وجوه تشابه وتضاد آن
عفت ورزیدن درحقیقت همان خویشتن داری ویا چشم پوشی ازکاربرد محدوده ی اختیارتی است که اختیار انجام وعدم انجام آن امر در حیطه ی تسلط ماست ولی بعلت زیان ناشی از مصرف برآن خواهش طبق می گذاریم واز ادای آن بعلت تلخی عوارض پس از مصرف صرف نظرمی کنیم. چون به محض تصرف، جرم وخطا رخ می دهد و نقطه مقابلش تحقیر شدن است .
بی عفتی درکلام .درقلم.درپوشش. درنگاه. درجلوه گری و...همه اینها از مصادیق بزه محسوب می شوند
- پارسایی و چشم پوشی ازاین لحاظ در کنارهم مشترک المنافع اند.
اما پارسایی درمجموع این است که ازعواقب شبهه وکراهت بترسیم حتا گاه از تصرف حلال خودهم امساک کنیم . روزه داری. زهد .ایثارگری. قناعت و...از محورپارسایی منشعب می شوند
- خداوند متعال در حدیث قدسی فرمود:
- « عبدی أطعنی أجعلک مثلی، أنا حیّ لا اموت اجعلک حیّا لا تموت، أنا غنیّ لا أفتقر أجعلک غنیّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء یکون أجعلک مهما تشاء یکون. »
بنده ی من! مرا اطاعت کن تا تو را مثل خود سازم. من زنده ای هستم که نمى میرم تو را هم زنده ای قرار دهم که نمیری. من دارایی هستم که فقیر نمى شوم تو هم چنان سازم که فقیر نگردی. من هر چه را اراده کنم مى شود تو را هم چنان قرار دهم که هر چه بشود» (الجواهر السنیة (کلیات حدیث قدسى) ،ص709)
درحقیقت خدا وند فرمود: مرا بپذیر واطاعت کن تا دست وچشم وگوش تو باشم...وهرچه خواهی به تو بدهم
رسول الله (ص) فرمودند:
« قَالَ اللَّهُ مَا تَحَبَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَحَبَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا إِذَا دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِذَا سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی فِی مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَنَا أَکْرَهُ مَسَاءَتَه
خداوند متعال مى فرماید بندگان مىتوانند با انجام واجبات خود را نزد من محبوب کنند و هر کس واجبات را انجام دهد نزد من از همگان محبوبتر مى باشد. بنده من مى خواهد با انجام مستحبات خود را نزد من محبوب کند، و هر گاه من او را محبوب خود قرار دهم در این هنگام گوش او خواهم شد که با آن مى شنود، و دیدگان او مى شوم که به وسیله آن خواهد دید و زبان او خواهم شد که با آن سخن خواهد گفت. من دست او خواهم شد که با آن هر چیزى را برمى دارد، و پاهایش مى شوم که به هر جا مى رود. هر گاه مرا بخواند اجابت مى کنم و اگر از من چیزى بخواهد عطا مى کنم، و در قبض روح مؤمن همواره مردد هستم، او از مرگ کراهت دارد و من هم نمى خواهم او ناراحت گردد » (بحار الأنوار ،ج67،ص22)
والی الله المصیر
پانوشت:
1- حقی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، ج 8، ص 100؛ تفسیر بیان السعادة فی مقامات العباده، ج 2، ص 355؛ التفسیر المعین للواعظین و المتعظین، المتن، ص 238؛ در این تفسیر ذیل آیه 23 سوره یوسف، این روایت را از کنزالعمال چنین نقل میکند: النبی (صلی الله علیه و آله): من عشق فعف ثم مات مات شهیدا؛ «کنز العمال، خ 6999»؛ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید هم که اشاره فرمودید به این صورت نقل شده: «قد جاء فی الحدیث المرفوع من عشق فکتم و عف و صبر فمات مات شهیدا و دخل الجنة» ؛ شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 233.
2. مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ یَنْظُرُ بِعَیْنٍ غَیْرِ صَحِیحَةٍ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَیْرِ سَمِیعَةٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْیَا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَیْهَا نَفْسُه ... (نهج البلاغة، خطبه 109).
حمیدرضا ابراهیم زاده
سوم بهمن 1394
* تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ است
- ۰۱/۱۰/۲۴
استاد ابراهیم زاده
بسیار عالی ، مفید و ارشمند است
متشکرم