مشکهایت کو؟
مشکهایم کو؟
مشکهایم کو؟
چه کسی بود صدا زد عباس؟
آشنا بود صدا
مثل نوای غزل مهر پدر
رهبرم تشنه لب است
و
زینب وسجاد و همه اهل خیام
شب عاشور به شیدایی یک مرثیه ازپیشانی آل کسا می گذرد
ونوای لبیک
ازحاشیه ی شط فرات جان مرا می توفد
ازپس رایحه ی بادصبا
بوی هجرت می آید
دین من پراز آواز بقاست
و
کالبدم جام بلا
صبح خواهد شد
و
این مشک پرآب
آسمان سرخ خواهد شد...
باید امشب بروم...
من که ازناب ترین حنجره بامردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی ازجنس امان نشنیدم
هیچ چشمی به تمنای آب وفغان اطفال خیام خیره نشد.
کسی ازدیدن اصغرمعصوم حسین
دل او چیره نشد
ابری ازدیده ی هیچ کسی تیره نشد
من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد
وقتی از پشت سر قافله دیدم شط را.
وقتی از پنجره ی دهر می نگرم
شوق آن قاسم نوبالغ را...
پای این تف بلا سرو خرامان حسن می خواند
رجزخانه برانداز زمان
کلماتی می گفت که درآن
بذرغیرت به عیان و به نهان می جوشید
جملاتی می گفت
جملاتی جانسوز....
من درآن روز اسف
جنگجویی دیدم آن چنان
غرق بصیرت در ولایت بینی
کآسمان تاب نداشت ...
صبح امروز
امامم طلبید وفرمود:چند تشویش توراست؟!
باید امشب بروم.
باید امشب مشکم را
که به اندازه ی سیرابی اطفال بلا جا دارد
بردارم
وبه سویش بروم
که درآن واقعه ی سرخ پیداست.
رو به آن وسعت سبز پراز واژه که همواره مرا می خواند...
رهبرم باز ندا داد عباس!!
مشک هایت کو؟؟؟!
السلام علیک یا قمر بنی هاشم
یاکاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین.
حمیدرضا ابراهیم زاده . بابلسر
سوم دی ماه هزار وسیصد وهشتاد وهشت خورشیدی
- ۰۳/۰۴/۲۶