روضه ی بی پناهان
کاش ساحره ای می آمد و زمانه و وجودم را جادو می کرد.
ومرا ازاین کابوس وحشتناک و ازاین کویر دهشتناک می ربود.
درکالبدم می دمید وپرنده ام می کرد ویااز اسارت زندان عسرت شکم ماهی فرد خارجم می کرد .
ویااز توفان سهمناک واژه های غریبی ونا آرامی دریای هجوم نجاتم می داد
واگر به کرامت انسانی ام چشم می داشت مرا ازصعوبات درد وترس رهایم می کرد
که حضرت دوست فرمود الاان اولیا الله لا خوف علیهم ولا هم یحزنون.
نمی دانم که مرا دوست خود می پندارد یا نه؟
اما اگر دوستی ام را بپذیرد بی شرط وشک پناهم می دهد.
قصه که به اینجای غصه ها رسید
دلم می خواهد برفراز منبر فلک روضه بخوانم :
روضه ی حضرت دلم.
روضه حضرت چشمهای نگران.
روضه ی اندوه
روضه ی غربت وتنهایی .
روضه ی بی وفایانی که مسلم روحم را درکوفه ی تنم به بند کشیدند.
روضه ی حسین جانم که در زیرضربات ممتد ومتمادی نیزه ها و شمشیرهای قساوت حقارت وسم اسبان رام نشده ی نامهربانی لگد کوب میشود .
روضه ی اشکهایی که درمشک قمر محبوس می ماند تا ابد..
می شود روضه ی زینب عقل و رقیه ی احساساتم را خواند.
روضه ی دستهای کوچک .
روضه ی طفل درونی که همه چیزش را برباد داده اند.
گویا دیگر از قماراین زمانه هیچ بازگشتی مرا نیست واین طف جانسوز جسم جانم را دربوریای کهنه ی غربت وناگواری می پذیرد
که گفت:
وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
الالعنت الله علی القوم الظالمین
پروردگارا به پاس احترام نام بزرگواران اصحاب کسا مارا درپناه خود حفظ ویاری فرما.
پروردگارا ای آن که ارباب همه ی پناه دهندگانی ویاور همه ی بی پناهان...
پناهی جز تو ندارم.مرا درپناه خویش قرار بده
حمیدرضاابراهیم زاده
7/7/1395
تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ می باشد
- ۰۳/۰۵/۲۸
بی پناهی میراث دل شکسته است
با این جمله سرم تو بالش سفت گرفتم
وبابی صدا گریه می کردم
گریه بر تمام غم ها و نا آرامی ها آنقدر زار می زدم که دستم آن طرف بالش داشت خیس می شد .
بی پناهی
دل شکسته من
شاید معنی ناکامی ها ، آرمان گرایی ها و باید و نباید های فکری و روحی منه...
ولی باز هم می دانی که من بی پناه نیستم و تو را دارم
اصلا شب خوبی نبود تمام خاطرات تلخ زندگی برایم روی تند در ذهن تکرار می شد
و من هنوز بی صدا اشک می ریختم
پا شدم فایده نداشت رفتم ی آب زدم به صورتم ، صورتم تو آیینه می دیدم پف کرده بود و چشم ها سرخ سرخ باز بادیدن صورتم اشک تو صورتم دوید
وضو ساختم آدم سر جانماز.
سجاده را که باز کردم دوست داشتم سر به مهر فقط بگویم "لاالله انت انی کنت من ظالمین "