دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب مقالات. یادداشت ها و آثار پژوهشی و اجتماعی دکتر حمیدرضا ابراهیم زاده

بایگانی

هوس

پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۰ ب.ظ

هوالعزیز

هوس؛ نفس .مگس . جرس . ارس. کبس . لبس . قبس .عسس. جسس . طبس. طمس .خنس. قفس . درس. سپس...

آیا می دانستی که بیت های دنیا با قافیه هوس درست شده است؟!

هوس بودن و بقا !.

هوس ،پندار و گفتار و رفتار و پدیده ی بسیار پیچیده ای در درون انسانها و موجودات است که در حقیقت راز بقای گیتی است.

هوس دوست داشتن!

هوس بقا و جاودانگی!

هوس بودن!

هوس ماندن!

هوس لذت بردن!

هوس  پویایی و کامل شدن.!

خانه های هویت انسان با سنگ هوس چیده شده است.

از سنگ هوس می توان  قیمتی ترین جواهرات را تراش داد...

قفسی که انسان خود را در آن پنهان و زندانی کرده است از جنس هوس است.

بانگ جرسی که انسان با صدایش هشیار می شود نیز از طنین هوس است.

هوس و هوس و هوس!!!

اگراین هوس نبود نه من بودم و نه  تو.

ما همه محصول  هوسیم. محصول خواستن . محصول خواستن برای بودن و بقا و جاودانگی و خدا شدن.

انسان با خواهشهایش به پویش و تکامل می رسد.

خواهشهایی که حرکت و رشد و سلامتی و لذت  وتکامل کالبد و روان  را  ضمانت می بخشد.

تمناهایی که کرامت و هویت انسان را پاسداری می کند و اهرم پیش برنده ای که عشق را شتاب می بخشد.

ما انسانها برای بودن و بقا برای ماندن نیازمند  تپش ضربان هوس و خواهشهایمان هستیم.

آگاه باشیم که چگونه خواسته ها و تمناهایمان را مدیریت کنیم ...

می رسد نغمه ی آخته از بانگ جرس

سخن از درد دل و داغ نهانی  و قبس

ای که با شهوت من کامروایی داری

باخبر باش که دل می شکند سنگ هوس

از جفای هوست شهر دلم سنگ شده

داد از این شهر و پریشانی و پندار قفس

و در آشوب  نگر حال دل و جان و تنم

نرسد جان به تنم لحظه به دیدار نفس

سوختم از بوسه ی داغ  لبت ای آبرو

خنکم  کن  ز حریق لب تبدار تو بس

قامت روح که  عریان شده در فقه  نهان

و چه آسان به عیان لخت  شدم ناگه پس

آفتی بر دل و جان و ره و دینم  دادی

عقل را گوی که آید سر دل  میر عسس.

 

قیصر امین پور خانه هایی را نشانمان داد که دیدنش خالی ازلطف نیست:

 

در این زمانه هیچ‌کس خودش نیست

کسی برای یک نفس خودش نیست

همین دمی که رفت و بازدم شد

نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست

همین هوا که عین عشق پاک است

گره که خود با هوس خودش نیست

خدای ما اگر که در خود ماست

کسی که بی‌خداست، پس خودش نیست

دلی که گرد خویش می‌تند تار

اگرچه قدر یک مگس، خودش نیست

مگس، به هرکجا، به‌جز مگس نیست

ولی عقاب در قفس، خودش نیست

تو ای من، ای عقاب بسته‌بالم

اگرچه بر تو راه پیش و پس نیست

تو دست‌کم کمی شبیه خود باش

در این جهان که هیچ‌کس خودش نیست

تمام درد ما همین خود  ماست

تمام شد، همین و بس: خودش نیست.


والی الله المصیر

حمیدرضاابراهیم زاده . بابلسر

بیستم تیرماه 1398

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ می باشد.

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

واژه ها بی تابند

سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۲۵ ق.ظ
 واژه ها بی تابند

واژه‌ها از پس خواب خوشی بیدارند

واژه‌ها راز رُزی هشیارند

واژه‌ها با دل خورشید و سما همراهند

واژه‌ها با تپش زلف صبا می‌آیند


 واژه‌ها می تابند


واژه‌ای در تپش چشمه‌ی جوشیده نهان می‌خواند

واژه ای تیغ  بدست منتظر جنگ عیان می ماند

واژه‌ای تاخت به تاخت پشت کمان می‌تازد

واژه ای قافیه را رقص کنان می بازد

واژه ای عکس رخش چون ماه است

واژه‌ای در راه است

واژه‌ای در تب و تاب

واژه‌ای پشت نقاب

 در کمند آداب

 از ادب می‌نالد.

واژه‌ها آدابند

واژه‌ها حرف دل مهتابند

واژه‌های ملکی واژه‌های فلکی

واژه‌های هوس و دلتنگی

واژه‌ها احبابند

واژه از بی کسی ما و شما می‌نالد

واژه از بودن نابودی ما می‌نالد

واژه از غربت تن در وطنش می‌بالد

واژه در ذوق وصال و عطشش می‌بالد

واژه از ترس فراق، داغ  بخود می‌مالد

واژه از شوقِ لقا، ماه صفت می‌تابد


واژه‌ ها اربابند

واژه‌ها در قفسی جای نفس می‌مانند

واژه‌ها در طلب جام عبس می‌مانند

واژه‌ گر میل کند پای قفس می‌ماند

واژه‌ات گفت چرا پای هوس می‌ماند؟

واژه‌ات قطاب است

واژه‌ات نایاب است

واژه‌ات عطر گُل مرداب است

واژه‌ات باب دل ارباب است

واژه‌ات در دل شب همدم من می‌ماند...

واژه‌ات پای دل چشمه‌ی تن می‌خواند


واژه‌ ات نالان است


واژه‌ات گریان است

واژه‌ات باز عطش می‌بارد

خبر از ماهرخ غالیه‌ وش می‌آرد

واژه‌ات ساز زنان می نازد

واژه‌ات قافیه را نازکنان می بازد


واژه ات شاداب است

واژه‌ات بی تاب است

واژه‌ات باز سوار تاب است

واژه‌ات پر آب است

مملو از آه دل میراب است

واژه آمیخته با آب دل و دیده و رو

واژه‌ای ساخته  با خُمّ و می و دُرد و سبو

واژه‌های نو و ناب

حرف‌های دل مسکین حباب

واژه‌ات کمیاب است.

نوش داروی دل سهراب است

واژه ات  مشهور است

واژه ای دل شده با عشق ولی مستور است

واژه ات پرنور است.

 واژه ات پر شور است.

 واژه ات پرآتش

 واژه ات چله کمان آرش

واژه ات چون عطشی منتظر سیلاب است.

 واژه ات تنگ دل و بیتاب است

واژه ات آب کنار آب است

واژه ات میراب است

 واژه ات در تپش دشت صدای آب است.

واژه ات عکس رخ ماهرخی درقاب است.

 

 واژه ات رقاص است

واژه‌ات دست فشان می رقصد

پا به پای من و این موج روان می رقصد

واژه‌ات با هوس سایه ی من می رقصد

واژه ات از هوس  واژه ی من می ترسد؟

واژه‌ات رایحه ی احساس است

واژه‌ات شعشعه ی الماس است

کس ندانست که این واژه چرا سیّاس است؟

واژه ات دلبرکی رقاص است

واژه‌ات زیبا بود

پوشش دیبا بود

واژه‌ات مِهری بود

بی‌گمان سِحری بود

 پر از احساس و درود

واژه‌ات عشق سرود...



5  تیر 1392

حمیدرضا ابراهیم زاده



کلیه حقوق برای مولف محفوظ است.



  • حمیدرضا ابراهیم زاده

من تازگی انسان شدم

پنجشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۰ ق.ظ

اینجا منم پنهان شدم

همسنگ با سیمان شدم

درجستجوی ماه خود

محبوس در نسیان شدم

اینجا که من با آه خود

همدست با مستان شدم

 

اینجا که من بی فاصله

دور ازخود وبستان شدم

داغی به دل دارم  قشنگ

آتش به نخلستان شدم

  مهتاب من این رابدان

ماه غریبستان شدم

 

من شاه بودم در نیام

با آه همدستان شدم

اینجا مرا گفتند سکوت

چون در نما عریان شدم

ای گل مرابویت خوش است

محض رخت ریحان شدم

ای باغبان رحمی نما

من تازگی انسان شدم

 

 

  حمید رضا ابراهیم زاده.

 21 سپتامبر2014

 30شهریور93

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

شرف خلقت انسان

سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۰ ق.ظ

خلقت انسان

شرح پرسش:   سلام

یکی از معلمین این سوال را از من پرسید بلد نبودم جواب بدهم اگر پاسخی دارید بفرمایید:

چرا انسان که اشرف مخلوقات است و نزد خداوند قرب و منزلت بسیار زیاد و جایگاهی عظیم دارد از یک مایع پست (مهین) و نجس خلق شده است؟ آیا این یک توهین به انسان نیست؟ چرا از مایع دیگری مثل شیر یا آب طاهر خلق نشده است؟

سپاسگزارم   حسین یزدانی

با سلام وآرزوی توفیق روزافزون

به نظر من

سوره ی مبارکه ی  تین حقیقت  ماجرا راکاملا شرح داده است

همه دوستان را به کاوش عمیق در سوره تین ویا مطالعه تفاسیرمربوطه فرامی خوانم

واولویت تفسیر را به مطالعه تفسیر سوره تین توسط مرحوم استاد شیخ سراج الدین محمد نقشبندی دعوت می کنم. که بسیار شریف وعلمی واجتماعی واکاوی شده است.

پروسه ی شرافت  وتکامل انسان از اسفل  و بدویت به سمت  احسن و اعلا حرکت کرده است.

پیوست کالبد خاکی به ریح وروح وریحان (باد و بو )وماجرای بکارگیری وهمدستی ومعاضدت عناصر4 گانه آب. خاک. باد. آتش برای خلقت بنیاد بشر درنزد حکمای بزرگوار به اثبات رسیده است

-         من  چاره  ای برای دریافت  پاسخ کامل جز بازگشت به حقایق  نفس انسان درقرآن نمی بینم

که بی تردید قرآن کتاب وکاتالوگ انسان شناسی ورفتارشناسی بشر نخستین تا کنون است.

ساختار انسان قبل از عالم ذره ومنی  نجس نیست.

نجاست وکراهت در حین تبدیل ماده وانرژی  از صورتی به صورت جدید رخ داده است.

نیروی باد وآب هنگام تبدیل به برق شوک الکتریکی ندارد بمحض تبدیل این حالت رخ می دهد وهنگام تبدیل از برق به  نور. صدا و...بازهم ازحالت خامی در می آید ...

پستی وتسافل منی اصالت  وماهییت  دائمی نمی آورد   

ساختار منی هم پست نیست. بلکه از لحاظ کالبدی بدوی  وبیسیک است

و نسبت به تکامل سلولی ، بدوی بودنش محرز می شود

ونجاست وعلل نجس خوانده شدن هم علاوه برامر معنوی در حوزه بهداشت وسلامت،بلافاصله پس از انزال  جاذب میکروب وباکتری وآفت است

پستی مورد نظر قرآن هم بدوی بودن وناخوشایند بودن شکل و بو و چگالی آن است. که دربرابر عظمت  انسان وغرور خود ساخته اش  به آن اشاره می شود

  پستی منی درمنظر  آیه ی : فلینظر الانسان مم خلق .خلق من ما ء دافق یخرج من بین الصلب والترائب  انه علی رجعه لقادر. در سوره طارق آیات5 تا8  وآیه ی  ایحسب الانسان ان یترک سدی - و توضیح آیات 36 تا40سوره ی قیامت خیلی جذاب است

مبحث بعدی

-         نافرمانی ابلیس بخاطر دانایی اندک ویا خرد جزئی او ویا بهتر باید بگویم از حجابی بنام خرده فرمایش یااجتهادش موجب شده است که دربرابر نص وفرمان خدا به اجتهاد خود مراجعه کرده وساقط شد. دقیقا ابلیس هم نظریه نجاست آب ودنائت خاک را نقطه ی ضعف بشر اعلام کرد.

-         ولی  خدا خواست که جانشینش را کرامت وشرافت بخشد واز روح خود براودماند وانسان را بال پرواز بخشود وشیطان وفرشتگان مبهوت ماندند

گفتند: آیا کسی را می آوری که خونریز و... است.؟؟درحالیکه ما تسبیح کنندگان تو هستیم!

کلیات و محتویات گفتگو ومذاکره خدا وفرشتگان وجناب ابلیس  نشان دهنده ی اشراف ابلیس وطایفه فرشتگان برگذشته وآتیه انسان است.وبکارگیری اجتهادات وقضاوت های سطحی آنان درباره بشر است

(مشروح مذاکرات:آیات30-38 سوره بقره)

اما خداوند فرمود: من می دانم وشما نمی دانید

وبه انسان هویت جانشینی وروح قدسی  خویش داد واورا کرامت داد وگفت:

 بهترین نقش را درچهره وناصیه اش می نگارم.

برایش سرود:

لقد خلقناالانسان فی احسن تقویم...

 اورابه  فاحسن صورکم  منت گذاشت واحسن الخالقین خواند. ومدارج تکامل رادراو درج کرد ....

 ولیکن تاکنون هنوز انسانیت به بلوغ نرسیده است ونمی داند جهان پیش روی او به چه کارش می آید؟!!

 ومانند کودکی دست به هرچه می زند خرابی وویرانی به بارمی آورد. زیرا همه چیزرا با کالبد ش تجربه می کند وهنوز به مرز استفاده از عقل وقلب نرسیده است ودرکی را از دنیا ومحیط  تجربه نشده اش ندارد

انسان همانند کودکی است که تمام اشیا را برای تجربه به حریم دهان فرومی برد. زیرا درک ودانایی اونسبت به اشیا  ومحیط  درمحدوده ی  لمس ومزه کردن وچشیدن است...

این حقیقت تکامل است وانسان درمسیر" شدن"  وحرکت ، به بلوغ  ودرک خدا ویا رویت  آینه ی جمال  خود نزدیک می شود ومراتب فاصله اش با بخش کالبدی خود را به تدریج درمی یابد.


حمیدرضاابراهیم زاده

24خرداد1394


- تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف می باشد.

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

ساحت پلواریزم دینی

دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۰۰ ق.ظ

 * مصاحبه

با سلام وادب

استادابراهیم زاده در صورت صلاحدید درموارد ذیل توضیح و شرح لازم را ارائه نمایید

در مورد پی آمدهای مثبت پلورالیسم دینی، کدام است؟ آیا این پی آمدها در دین اسلام به دست نمی آید؟

تفاوت جامعه ی اسلامی با جامعه ای که در آن، پلورالیسم دینی پذیرفته شده است، چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم

باسلام و ارزوی سلامتی وتوفیق روز افزون

پلوآر بمعنای تکثر گرایی است

پلوآریزم دینی ، تکثر درنحوه ی اجرای  فرعیات است.  وگرنه خدا یکی است وهدف انبیاهم مقسوم و معلوم هست

پلوار اسلامی هم  تکثر برروی سلایق اعمال فروعات دینی ومباحث کلامی است.

وهیچ خللی به اصل دین وارد نمی کند مگراینکه  مذهب علیه مذهب تکفیریه وتفسیقیه صادر کند.

تعداد مراجع در استنباط مباحث فقهی واصولی  زیاد هستند  غالبا  در دادن فتاوی متفق القول یا شبیه به هم عمل میکنند گروهی  بر گروهی  بخاطر آسان گیری یامسائل دیگر   مقلد پذیر تر می شود. نه قابل دفع هستند ونه ملزم به جذب.

این از ثمرات فقه شیعی است که به مراتب پلوارتیک تر از فقه اهل سنت است

گروهی   ذهنیتی را به ذهن مردم انداخته اند که  پلواریزم دینی حرام وباطل است.

 به این سند که  ان الدین عند لله الاسلام...(آل عمران 19)

درصورتیکه مفهوم واقعی آن اسلام  میانه رو هست. اسلام با مشی رسول خدا هست نه با مشی جناب معاویه وحجاج یوف ثقفی  واسلام دین ممتازی هست  چون  درآن کراهت واجباری برای  پیروی از فروع وجود نداره.

 اما آقایان مثل اینکه  فقط شمشیر بعضیها را به ارث بردند  وخلافت وولایتی برای خود قائل شدند وبه  شهروندان درجه ی حقوق شهروندی  می دهند و... روش فکری اینها ورهروانشان بنظرم نوعی داعش شیعی است .

  این نهجه فکری قابل قبول نیست. شرافت وفضیلت افراد به کرامت انسانی ومحتویات درونی افراد است. ومایلم بگویم  مشی  واستباط اینها را از دین نمی شود بعنوان سلوک  دینداری  پذیرفت.

حرفهایشان در حوزه فهم فلسفه ی دین مثل دخالتهایشان در حوزه سیاست است.

ومی شود گفت این تفکر وپیروان واصحاب این قلمرو  مقبولیتی در هیچ حوزه ای ندارند.

در تفکر نا به سامان ایشان سیطره دین وحاکم دینی بر گرده مردمان را خیلی عمیق وآسان کرده است وانسان را درخدمت دین مجبور می کند.

 وحال آنکه مکتب علامه امام موسی صدر را بعنوان دینداری متعادل خلاف آن را می گوید.ودین را درخدمت انسان می داند. وبعثت رارهاورد کرامت انسان می پندارد

به تعبیرآیه ی 99 سوره ی یونس نه پیامبر مجبور است مردم را وادار به ایمان اجباری کند ونه انسان مجبوراست به چیزی ایمان بیاورد که باوری بر آن ندارد و یا اجباری باشد

اگر مشیت خدا بر ایمان انسانها  بود همگی بی استثنا باایمان می شدند

اجبار واکراه خلاف حکمت و تکلیف است

پلوار دینی را باید با تسامح وتساهل در فروعات دینی وسلایق رفتار دینی ترجمه کرد.

یرید الله بکم الیس ولایرید بکم العسر-بقره185

وکذلک جعلناکم امه وسطا – بقره142

انی بعثت لمکارم الاخلاق.- حدیث

فقل لهم قولا میسورا سوره اسرا 17

ان هذاالدین یسر . باب الدین یسر- حدیث

الفطره الحنیفیه السهله السمحه- حدیث  نبوی- اصول کافی ج2 ص17

الطرق الی الله بعدد انفاس خلائق- حدیث نبوی:

راه برای رسیدن به خدا  به عدد همه آدمهاست

کوتاه آمدن فروعات دینی بر سر اضطرار- آیات وروایات متعدد

ولوشاء ربک لامن من فی الارض کلهم جمیعا افانت تکره الناس حتی یکونوامومنین- یونس 99

آسانگیری. سمحه وسهله - حدیث

فبما رحمت من الله لنت لهم – آل عمران169

لست علیهم بمصیطر –غاشیه26

وماانت علیهم بجبار- قاف 45

لقد من الله علی المومنین اذ بعث فیهم رسولا..- آل عمران164

الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا – اعراف157

انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا – دهر3

 یرید الله لیجعل علیکم من حرج – مائده 6

لاجناح علیکم فی الدین...نسا101

وما جعل علیکم فی الدین من حرج – حج78

لا اکراه فی الدین...بقره 254

ولو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنامنه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین – حاقه 46

و ....

همه ی این آیات مبارکات دال براین مدعا هستند که دردین هیچ فشار واکراهی وجود ندارد وهمواره منطقه ی فراغی بین آسانگیری واصل نص قرآن هست.

ومصادیقی مانند نماز مسافر وعدم وجوب روزه برمریض  ومضطر و...پیش می آید.

این وسط این قدر دایه های مهربان ترازمادر زیاد هستند که  بعضا فکر می کنند قرآن را پیامبر نوشته که نعوذ بالله همان اول متوجه نشد شراب حرام است وچند سال طول کشید آیه اش ازآب دربیاید.  روزه  همینطور چند سال بعداز بعثت و هجرت واجب شد.العیاذ بالله لابد پیامبر دنبال ردیف وقافیه می گشت !!

ملتی که عفاف را نادیده می گیرند وبه حجاب اجباری تن می دهند وحجاب رامخدوش می کند واز هر حربه ای برای برون رفت از حجاب  بهره می جوید و از عفاف خارج می شود به نگاهم  از همین ایده های افراطی  به این روز افتاده اند

حدود وثغور  هر حکمی از احکام مشخص است دیگر حتی آقای خلیفه هم حق ندارد حلال خدا را حرام کند و....

این تفکر که اسلام دین بسته وستیزه جویی در مقابل عزت ورفاه بشر هست یک سادیسم وشیزوفرنی هست که در جان مدعیان فهم دینداری افتاده است.

چه افراط و چه تفریط در امر دینی برای لحاظ آرای شخصی، کاملا تحریف در دین است

تکثر گرایی بدلیل توسعه ی علوم وتکنولوژی وعدم رکود علوم روز طبیعی است.

همانطور که درفقه بسیاری از  توسعه های پزشکی پذیرفته شد . در تفسیر وفلسفه هم همینطور هست

دستاوردهای فقهی  فقها که وحی منزل نیست. 

فقه همراه با علوم  ومقتضیات دانش روز درجریان است و رکود وسقوط ندارد

این فقیه هست که باید به خودش زحمت حرکت بدهد واز رکود وتحجر برهد.

برای همین است  بقا برتقلید از فقیه ومجتهد میت  جایز نیست

قرائت های مختلفی از یک بیت شعر من  دربین دوستان پیش می آید؛

من زنده ام وخودم می دانم چه نوشته ام اما طرف ازمن هم به شعرم خودش را واقف تر می پندارد. وبرداشتهایی دارد که من خودم هم بهش فکر نکرده ام. ویا خلاف نظرم هست.

 طبیعی است که برای قرآن 604 صفحه ای 50میلیون صفحه تفسیر و شرح  پیدا می شود.

 کتابی که پیام آورش رسما1400 سال پیش مثل مردمان عادی  از دنیا رفته است وناطقانش حضور ندارند. بالتبع تفسیر پذیر می شود.

شما چندتا ترجمه یا شرح وتفسیر ازخلفا و ائمه هدا سراغ  دارید؟

به تعداد انگشتان  یک دست هم نیستند.  اگرچه همین تعداد اندک هم منسوبی هستند.

تفسیر  منسوب به امام عسگری. که این تفسیرهم منسوبی واحتمالی است.همین.

بنابراین  بخاطر عدم حضور عقول معصوم  روایتهای منقول ازایشان برای شرح آیات نیز دچار تکثر قرائات گردیده است وبالطبع عقول مستعده جدید خود را صاحب نظر می پندارد واز دانش جدید پرده برمی دارد ومی خواهد تطبیق قرآنی والهی برایش بیافریند

هم نقش اسطوره هااینجا اظهر من الشمس است وهم کارکرد قرائت های دینی در  بوجود آمدن نحله های دینی وعرفانی.

هرکدام که به فطرت وعقل وقرآن واجماع واهل بیت و قرآن نزدیک تر وسهل الوصول تر باشد همان هم مقبولیت پذیرمی شود وپیرو می یابد/

 دراین مقطع  تفکرات واقفیه گرایانه هم در تفسیق وتکفیر فعال ترمی شود وهرچه که به مشربش نزدیک نیست  محکوم به الحاد  است و سنگ قلاب می شود و...

اما ثمره ی  مثبت تکثر گرایی :

-          توسعه پذیری وهمگامی با مقتضیات عصر

-          - جوامع پلوراراتیک توسعه پذیر ترند

-          پذیرش وتشریع ظهور پدیده های نوین علمی  در حوزه دین   و تطبیق یابی آن هست.

-          تعامل دین با دانش نوین بسیار مطلوب نگاه اندیشمندانه معصومین هست کارکرد دین برای عزت ورفاه حال انسان است. اصلا دین قانون نیست چون احکام چند حوزه را بیشتر در برنمی گیرد وصراحت ندارد. ..

پس اسلام با توسعه مخالف نیست ومانند جسم بشر در مسیر تکامل از شیر مادر به خوراک  ومیوه های عادی متمایل می شود واسلام  هم با مجموعه مختصاتش  همراه با مقتضیات زمان حرکت می کند وپویاست.

ومهمتر ازهمه  سنت های اولیه ی الهی هرگز تجدید پذیر وتحویل پذیر نیستند ومثلا ؛کسی هم نمی تواند بنام توسعه ،آزادی همجنس گرایی را بعنوان ضرورت درجامعه  و دین بیاورد وبرایش مشروعیت بطلبد چون  با سنت اولیه وبیس  دین مشکل پیدا می کند و..

سنت الله فی الذین خلو من قبل ولن تجد لسنت الله تبدیلا – احزاب62

هیچ مسلمانی نمی تواند بخشی از اسلام را بپذیرد وبخشی را واگذارد. چیزی بنام اسلام وشیعه ی پاروقت نداریم.

آئین شکوهمند اسلام وابسته به فرد وشخص خاص وبا مرگ  ونسیان وبیماری وخطای  هیچ حاکمی دین اسلام تعطیل نیست

دین مبین اسلام درخود مدارا و کرامت انسان را نهادینه کرده است وازاین رو هیچ کس بر کسی برتری  ندارد.

واسلام علاوه بر مدارا با همکیشان.  مدارا ومشی و همزیستی مسالمت آمیزبا سایر ادیان را نیز تاکید فرموده است


گمان مبر که به پایان رسید کار مغان    هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است. (اقبال لاهوری)

 

والی الله المصیر

حمیدرضاابراهیم زاده

16 اسفند1393

 

*  تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

گنج مخفی

پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۴۸ ق.ظ


* استاد ارجمند جناب ابراهیم زاده با سلام و ادب و احترام


خواهشمند است در صورت تمایل جواب دهید که در حدیث قدسی آمده است :

من گنج مخفی بودم و دوست داشتم شناخته شوم ; پس خلق کردم تا شناخته شوم .

سؤال این است : خدا چه نیازی داشت شناخته نشود؟

 

بسم الله الرحمن الرحیم

کنت کنزا مخفیا.فاحببت ان اعرف...- حدیث قدسی

بهتراست بازهم از روش جلب بالغ فکری حضرت مولانا بهره بگیریم که گفت:

 

خانه بر کن کز عقیق این یمن

صد هزاران خانه شاید ساختن

گنج زیر خانه است و چاره نیست

از خرابی خانه مندیش و مه‌ایست

که هزاران خانه از یک نقد گنج

توان عمارت کرد بی‌تکلیف و رنج

عاقبت این خانه خود ویران شود

گنج از زیرش یقین عریان شود

لیک آن تو نباشد زانک روح

مزد ویران کردنستش آن فتوح

چون نکرد آن کار مزدش هست لا

لییس للانسان الا ما سعی

دست خایی بعد از آن تو کای دریغ

این چنین ماهی بد اندر زیر میغ

من نکردم آنچ گفتند از بهی

گنج رفت و خانه و دستم تهی

خانهٔ اجرت گرفتی و کری

نیست ملک تو به بیعی یا شری

این کری را مدت او تا اجل

تا درین مدت کنی در وی عمل

پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکان

زیر این دکان تو مدفون دو کان

هست این دکان کرایی زود باش

تیشه بستان و تکش را می‌تراش

تا که تیشه ناگهان بر کان نهی

از دکان و پاره‌دوزی وا رهی

پاره‌دوزی چیست خورد آب و نان

می‌زنی این پاره بر دلق گران

هر زمان می‌درد این دلق تنت

پاره بر وی می‌زنی زین خوردنت

ای ز نسل پادشاه کامیار

با خود آ زین پاره‌دوزی ننگ دار

پاره‌ای بر کن ازین قعر دکان

تا برآرد سر به پیش تو دو کان

 

پیش از آن کین مهلت خانهٔ کری

آخر آید تو نخورده زو بری

پس ترا بیرون کند صاحب دکان

وین دکان را بر کند از روی کان

تو ز حسرت گاه بر سر می‌زنی

گاه ریش خام خود بر می‌کنی

کای دریغا آن من بود این دکان

کور بودم بر نخوردم زین مکان

ای دریغا بود ما را برد باد

تا ابد یا حسرتا شد للعباد - (مثنوی معنوی. دفترچهارم)

 

واقعییت اینست که ذات باریتعالی حق محض است .ودانستن اینکه خدا چرا دراین حق الله شده است بنظرم برای طیف مسلمانانی که از راه جستجو به باورمسلمانی مشرف  شده اند خیلی ضروری است

الله یعنی  نهایت حب و واله بودن ومفهومش  واژه ی مصطلح خدا نیست...

وما تصورمان این شد که الله یا اله یعنی  واژه ی خدا. همچنانی که رب معنایش خدا نیست.

واژه ی الله جمیع صفات خداست که بامهر همراه است

مثل واژه ی مادر که بطوراخص بمعنای زاینده نیست.

 

مادر را با ایثار ومهر. عشق.و... می شناسید نه شغل آشپزی. یا خانه داری.

بنابراین خداوند دلش میخواهد انسان ابتدا خودش را بفهمد

به قرب ومنزلت خودش پی ببرد طبیعی است که دراین  جهان بینی ومهندسی  ،نظرش به  هستی وصاحب هستی جلب میشود. شما دانش خداشناسی فیزیک دان و پزشک فوق تخصص مغز واعصاب را نمی توانید با دانش خداشناسی یک نوبالغ بسنجید. او همه ذرات کیهان وبدن انسان را رصد کرده است و عامل واحد  آفرینشگر فوق هوشیار پی برده است وبه یقین رسیده است

فوق کل ذی علم علیم – یوسف76

 چیزی را ازگوش به ارث نبرده است وهمه چیزش رااز جستجو وهوش بدست آورده است وبه یقین نایل شده است

کلا لو تعلمون علم الیقین...- تکاثر آیه5

انسان تازه می فهمد مفهوم قلب چیست 

عرفا در مورد روان انسان گاهی « نفس » تعبیر میکنند و گاهی « قلب » و گاهی « روح » و گاهی « سر ». تا وقتی که روان انسان اسیر و محکوم شهوات است « نفس » نامیده میشود، آنگاه که میرسد که محل معارف الهی قرار میگیرد « قلب » نامیده میشود، آنگاه که محبت الهی در او طلوع میکند « روح » خوانده میشود، و آنگاه که به مرحله شهود میرسد « سر » نامیده میشود. البته عرفا به مرتبه بالاتر از « سر » نیز قائلند که آنها را « خفی » و « اخفی » مینامند.

پس مراحل و عوالم نفس‏ عبارتند از: 1- طبع 2- نفس 3- قلب 4- روح 5- سرّ 6- خفىّ 7- اخفى.

1. طبع: عبارت است از قواى طبیعى که مرحله نازله حقیقت انسانى است یعنى قواى نباتى و آثار و افعال آن، چون اکل و شرب و امثال آنها که خلاصه در این مرتبه طبیعت، بدن در مقام حیات نباتى است.

2. نفس: بالاتر از مرتبه طبع است که عبارت است از قواى حیوانى و إدراکات حس و خیال و وهم، خلاصه مقام و مرتبه حیات حیوانى.

3. قلب: که توجه به عالم غیب است و لیکن آمیخته است با نظر به عالم شهادت و این مقام به مراتب از مقام نفس عالى‏تر و برتر است.

4. روح: که آن مرتبه و مقام نفس ناطقه است که از چنگ قواى بدن و آثار طبع و نفس به کلّى مستخلص شده و به روحانیون عالم قدس پیوسته است.

5. سرّ: در این مقام است که عارف به معرفت حق و جمال الهى آشنا و بینا مى‏شود و سرّ الهى را در همه موجودات مشاهده مى‏کند و به زبان ذات مى‏گوید: «ما رأیت شیئا الّا و رأیت الله فیه»

6. خفیّ: که در این مرتبه تنها خدا را مشاهده مى‏کند نه چون مقام سرّ که خدا را در دریا و صحرا مشاهده مى‏کرد.

7. اخفى: که در این مقام فناى در حق است. منتها التفات به فنا هم در این مقام نیست چنانکه در مقام خفى بود.

وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى ( الآیة 7 سورة طه)

    به بیانی دیگردر عرفان مراتب هستی، جهان و انسان که برای انسان‌های متعارف یعنی مراتب فروتر از مرتبه‌ی حضرت حبیب الله قابل گذر است، در هفت مرتبه خلاصه شده است. سه مرتبه پیش از روح (تعینات اولی) و سه مرتبه پس از روح (تعینات ثانوی) به اضافه مرتبه‌ی روح (مرتبه بی‌تعینی). پس از این هفت مرتبه به نظر برخی دو مرتبه‌ی دیگر وجود دارد و به نظر برخی سه مرتبه و به نظر برخی چهار مرتبه.

مراتب پیش از روح عبارت است از طبع و نفس و قلب

مراتب پس از روح عبارت است از سرّ و خفی و اخفی

مرتبه‌ی سرّ که پس روح است، برای کسانی که اولین مراتب فنا را تجربه می‌کنند قابل درک فی‌الجمله است، اما مراتب خفیّ و اخفی این‌گونه نیست، بلکه کسی می‌تواند آن را تجربه کند که به واپسین مراتب فنا دست یافته باشد. از این‌رو، آن مرتبه از مراتب حضرات معصومین را سرّ نامیده‌اند که برای اهل گذر از مرتبه‌ی روح که مرتبه‌ی تعینات ثانوی است، قابل درک است.

مراتب پس از مرتبه اخفی، بنابر نظریات مختلف عبارت است از تدنّی، تدلّی، القاء و أوأدنی....

عرفا بااین علم تن به التزام لوازم  شریعت می دهند  وآن را لباس  وبعضا جوهره ی طریقت می دانند.

واما رهگذران نا دانسته قلب را به اهریمن می سپارند

که قلب حرم امن الهی است که آن را خدا بنا کرد وکعبه را ابراهیم خلیل الرحمان.

پس دروجود انسان کعبه واقعی مقرر گردیده است وآدمی باید خانه ی  دلش را تکریم کند .ودرتطهیر وعطرافشانی ان بکوشد

 وخانه رااز دشمن(ابلیس) دورنگه بدارد.

حرم قلب او مطاف واقعی است چون صاحب خانه کسی جز خدا نیست

جالب اینجاست شیطان می داند که باید قلب آدم را طواف وزیارت کند و انسان را بخود جذب  کند

ان الذین اتقوا اذا مستهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم یبصرون. - سوره اعراف201

طواف همان مجذوب شدن واشباع شدن هست.وازطوف وطف می آید.

پارسایان موقعی که متوجه طواف شیطان شدند  یاد خدا می افتند. وهمینجا نقطه تلاقی کفر وایمان می شود

خداوند اینجای کار شناحت خودش را دوست دارد. وقتی گمش کردید به یادش باشید

بارها ها دیده اید کودکی  که درآغوش مادرش خرامیده است. وشما  بسوی او آغوش می گشائید ولی جلب شما نمی شود

مجبورید فریبش بدهید

با  تفریح دادن با دوست داشتنی های بچه گانه می توانید برای دقایقی اورا گمراه کنید ودرآغوشش بکشید .

اما به مجرداینکه  متوجه شد شما جای مادرش نیستید ودل خوش کنک ها رنگ می بازند واو مادرش را مطالبه می کند.

زیرا یادش را ازمادرش نتوانستید خالی کنید

خوب شیطان هم اگر بتواند یادمان راازخدا خالی کند و جای صاحب خانه را بگیرد قطعابه تسخیرش درخواهیم آمد.

دوست داشتنی های ما متفاوت است

از راه مال دوستی افراطی گرایانه ، با  ربا. دزدی.مال نامشروع. زکات ندادن و...

از راه شهوت.چه زیاده روی در حلال وچه روی آوردن به  حرام

از راه حس شهرت طلبی.ازراه  حب وبغض وترس وریا و...

شیطان گرانیگاه ها ونقطه ضعف هارا می کاود خیلی راحت تحریک می کند وموفق می شود.

لزومی ندارد حتما از دریچه ی حرام وارد شود

شیطان رفتارشناس خوبی است. ذائقه را می سنجد.وباتوجه به نقاط ضعف وقوت عمل میک ند

باهرکسی به تبع باورهایش می رزمد.برایش حجاب می سازد و اورااز ریا کردن می ترساند ویا به ریا کردن وامی دارد.

اورا از فقیر شدن می ترساند ویا اورابه فقر دعوت می کند.

الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُم بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ - بقره 218

شیطان  همیشه از راه ترس وطمع وارد حریم انسان می شود و اورا به تسخیر درمی آورد

ان الشیطان للانسان عدو مبین.- یوسف آیه5

ابلیس  دشمن قسم خورده انسانیت است. سیستم اغوایش با ترساندن وبه طمع انداختن فعال است.

وکسی که خدا را به خانه  ی دل راه ندهد بی گمان خانه را به غیر واگذارکرده وخیانت درامانت کرده است....

بقول امام صادق القلب حرم الله فلاتسکن غیرالله...

خدا همان گنج مخفی است که باید درخانه اش اورا جستجو کنیم.

خدا هیچ نیازی به جستجوی ما ندارد اما برای سلامتی وعزت وتکامل خود نیازمند داشتن این گنج هستیم

خدا تنها نیازانسان است وبس

حال شما بفرمائید خانه ی دوست کجاست؟

و الی الله المصیر


حمیدرضاابراهیم زاده

سوم اسفند1393

 *برگرفته ازمتن مصاحبه

 

- تمامی حقوق این اثر درانحصار مولف محفوظ است.

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

این باحجابها

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۳۵ ق.ظ

 

       حجاب چهره جان میشود غبار تنم     خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم    حافظ 

 

 

حجاب همان استفاده ازپوشش و استتار برای دیده نشدن است.

نوعی ازحجاب برای همیشه منفور و گزنده است و آن حجاب دل است.

حجابی که مانع ابراز نیکی‌ها میشود مجموعه‌ی سلوک و منش و رفتاری که باعث میشوندتا تقدس اعمال با انحراف از مسیرطبیعی و سالم خود بصورت منزجر کننده‌ای نمایش داده شوند. مثلا استفاده از فناوری دینامیت برای راهسازی و معدن بسیار مفید وخواستنی است اما از همین ابزار برای کشتن انسانها هم استفاده می‌شود. در کل  خود محوری‌هاو خود برتربینی‌ها و اعتماد واتکای محض به داشته‌ها و اندوخته‌هایمان همان حجاب راه تکامل ما هستند که نتوانیم مسیر سلامت را درک کنیم وهمیشه در رنج وعذاب باشیم .

آنقدر خودشیفته و مطمئن به د اشته‌های اندک مان اتکا می کنیم گویا همه‌ی کائنات مطیع فرامین ماست. برای کسیکه عنان و افسار زندگی خود را بهدانش میدهد. سر از وکالت خدای وکیل برمی گرداند. همه تقوا و دانش برای او حجاب میشود. زیراهرگز تصلب عقل و دانش نمیتواند راهگشای همه‌ی نیازهای انسان کامل باشد. عقل و عقال صاحب تصلب و تعصب است یعنی نگهبان است،امااحساس همه‌ی گوهره انساناست و عقل مواظب است که احساس از قفس و محدوده‌ی خاص خود خارج نشود بالطبع با توجه به رویکرد عرفانی دانش قلبی،همه‌ی دانشهای عقلی درمقابل عرفان بصف شده و قد علم کرده‌اند تا هرگز عرفان نتواند پای از دایره مواجهه و تجربه فراتر بگذارداینست که حضرات عرفا فرموده‌اند: 

   تکیه بر تقوا و دانش در حقیقت کافریست    راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش     حافظ

حجابها اصلی‌ترین عامل بت‌سازیها هستند. اعتماد بیش از حد به داشته‌هایمان و خودشیفتگی، حجابهای ضخیم را پدید می‌آورند. در این بین اگر بت شکن، بت شود شکستنش بسی دشوارتر و طاقت فرساتر است، شکستن بت‌ها بمراتب ازشکستن بت شکنان آسانتر است. سنتها و هنجارها و خرافاتی که که برخلاف فطرت و رفاه و عزت و کرامت انسانی در امتدادند، همانند بتها و غل و زنجیرهای انحرافات برگرده‌ی مردم سواری می‌خورند که باید شکسته شوند. در این جریان گاه خود بت شکنان ساختار شکنی کرده و با خودمحوری و خود برتربینی، مبدل به بت میشوند و باید گفت که برای درهم کوفتن این صنم‌ها و بت‌ها نیاز به هزینه‌های گزافی چون نثار خون و اهدای جان ارزشمند آزادگان است. و اگر هر امر مقدسی هم خواسته و ناخواسته بت تراشیده شود، در این مسیر مشمول بت بزرگتر قرار گرفته و برای شکستن آن عزم جدی تری لازم است. شکستن و دریدن حجابهای تاریک درون، بزرگترین نبرد و مبارزه برای مبارزان محسوب میشود. بسیاری از بزرگان تاریخ پیشینه‌ی طلایی خود را در این آورد از دست دادند. زیرا حجاب درونشان باعث تاری دید و بصیرتشان شد و خدایی جز خود و داشته‌ها و ادراک و خام خیالی‌هایشان ندیدند... تاریخ از این دست گمراهان در انبان خود زیاد سراغ دارد.

 

 همه‌ی ما انسانها از هر جنس و نژاد و طبقه‌ای، حجاب هایی را به دور خود تنیده‌ایم:

یا به تقوا و دانش و ثروت خود می‌بالیم یا به زیبایی و سلامتی و افتخارات دیگرمان دلخوشیم و یا بخاطر فرار از این حجابها از آنطرف بام افتاده ایم. شیطان همانطور که انسان را به ریا دعوت میکند در هنگام کار خیر هم، خیرین را از ریا می ترساند تا نتیجه دلخواهش را بیابد. باید ببینیم که خودمان در پیشگاه خود چه هستیم ؟

آیا تصلب عقل بر همه هستی ما سیطره دارد. اگر این است خدا با ابزارعقل با ما حساب می کند و وای بحالمان...

اگرچه عقل همیشه در معذوریت و تنگنا و کودتاست اما هرگز نتوانسته است پا جای پای احساس بگذارد و یا او را از اندیشیدن به حب ومحسوسات  باز دارد که اگرچنین هجمه ای صورت پذیرد، در اندک زمانی شعله ی تصلبش افول می کند. زیرا خود عقل هم محتاج مقبولیت و دوست داشتن است....

 

 

 

 آیا به دیوانه‌هایی که از زنجیر عقل گسسته‌اند دقت کرده اید؟

آنها هرگز محبت مادرانشان و دیگران را از یاد نمی‌برند و در روز جزا هم با آنها حساب و کتاب نمی‌شود چون از شمشیر اجتهادات عقلی (زیرکی ها وبرداشت‌های شخصی) استفاده نکردند. پس بقول حافظ تکیه بر تقوا و دانش هم در طریقت تکامل و شناخت قطعا کافریست. زیرا خدا خدای احساس و محبت و عشق است. دیوانه را برای خود عزیز میدارد و عقلای از خود متشکررا به قمار در زندگی  مالی و علمی وامیگذارد و عاقبت با  آزمون آلزایمر به زیرکی‌شان میفرماید از همانی که به او متکی بودید، راه و رفاه بخواهید:

«قل لست علیهم بوکیل». 

 باورمان نمی شود که عقل‌گرایی و حسابگری و زرنگ‌بازی چه معامله سنگینی را برایمان در برخواهد داشت.

شخصاً به هر عقلی شیفته نشدم. بلکه فقط خرد قدسی را محترم می دانم خردیکه منافع همه را در نظر می گیرد و به رفاه و عزت همه می‌اندیشد. و از خدعه و تبعیض دور است... .

 

 

 حضرت مولانا میفرماید:  حیلت رها کن عاشقا مستانه شو مستانه شو

 

 

 

                                     حمیدرضا ابراهیم‌زاده -1390/10/28 

 

 کلیه حقوق برای مولف محفوظ است.

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

سونامی وشاعر

جمعه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۲۸ ق.ظ

 

سونامی و شاعر

زلزله ای به بزرگی آسمان، ستون واژه های شاعررادر هم نوردید

و اندکی بعد سونامی دهشتناکی از اعماق اقیانوس بر سواحل عاشقانه ی شاعرهجوم  آورد

وهمه ی هستی شاعررابه بازی گرفت،وچنین شد که شاعر اشعارنامنظم وسپید می سراید.

رقص یک مزرعه ی سرسبز بهاری هنگام آواز نسیم باد صبا،از مشرق هدایت شنیده می شودوگیسوی مرغزاران را شانه می کشد...

دیدید که مزرعه وعلفزارچگونه با زمزمه ی  باد صبا می ر قصند؟

شاعر اینجای قصه چشمهایش رامی شوید ولی درویش نمی کند.وخیره به این منظره همه ی هستی خویش را می کاود.وسالها وقرنهاخویش رااسیر واژه هایش می کند...

اسبش را زین می کند و بر فراز دشت کلمات می تازد...

شاعر سوارکارماهری است که سوار بر ترانه هایش می شود...

درخشش خیره کننده سپیدی برف در اولین مناجات وهمدلی آفتاب و برف ،به شاعر نقاشی سپید را می آموزد.

چه کسی جز شاعر می تواند هرم گرم وسوزان کویر وعطش شن های روان را در وسط تابستان تاب بیاورد .

این شاعر است که همه ی ریگ های بیابان سوزان را به حرف زدن وا می دارد.

وسکوت شبهایش را آوازه خوان می کند.

چه کسی جز شاعر می تواند پینه های کویر را بهم بدوزد .

شاعرهنگامی که وارد جنگل پاییز می شود گامش را روی فرش زرد جنگل می فشارد وآوای  خش خش لذت بخش سکوت پاییز را نقاشی می کند .

و می پرسد که مرگ یک برگ به مهرکدام قسمت از حیات است؟

زلزله زلزله است .

ادبیاتش در بیابان وکوهستان وجنگل درهم وبرهم شده است و

این جناب شاعر است که باید واژه هارا در اعماق خیالش منظم رنگ آمیزی کند.

زلزله می تکاند ومی آشوباند و می ترساند

و شاعرپیام آورهمه ی لحظه ها وظرافتها ودقایق است.

اوآنقدرعمیق از هستی نیستی ها می سراید وآنقدر زیبا به هستی می نگرد که گویاهیچ وقت کسی به این دقت، دانه شن رازیر ذره بین کنکاش نبرده است....

 وباز شاعراسب خیالش رازین می کندواز سواحل سونامی زده ی واژه های پرپرعبورمیکند دستشان رامی گیرد وآنهارا می بوید و بیدار می کند.

شاعرسوارکار ماهری است واز مزرعه به کوهستان وجنگل وبیابان وسواحل دریا همه جارامی کاود ومی پوید.

وقافیگان افسرده را غسل تعمید می دهد وشانه بر زلف صبا می کشد وواژه هاراازعطرحیات مست ومملو می کند .

افسوس که باز هم شاعر تنها وبی قافیه مانده است

و دربین اجساد قافیه های ایثار ماتم می گیرد وگاه با واژه های پرپر مرثیه می سراید وسینه می زند ودلش را به عرش می برد ومی گریاند ومی گرید...

شاعر گاه خیاطی می کند.

او قامت واژه ها را اندازه می گیرد ومی برد ومی دوزد وپرو می کند. رفو می کند وتنگی وگشادی ها رابرطرف می کند.

شاعر همیشه ی خداسونامی زده ی قوافی تنگ وگشاد است.

شاعر قنادی می کند وبه واژه های شیرین امر می کند که باشند وواژه های تلخ را می روبد.شاعر طعم دلپسندی را به قافیه ها می پاشد تا طعم هل و گلاب و زعفران زیر زبان مخاطب لمس شوند.

وگاه وانیل به طعم واژه های سخت می دهد وخواستنی اش می کند.

 شاعرحماسه می کند هنگام نبرد با ددمنشان ودشمنان عشق .

اوه.

شاعر که قافیه نمی پذیرد هنگام جنگ کردن.

پس این همه قافیه وعروض برای چیست؟

شاعرعاشق جنگهای نامنظم است،وآیاشعر بی قافیه به شاعرامکان رجز خواندن وعرض اندام می دهد؟

الله اعلم.

پس چراقافیه هاچندان هم که مدعی اندهمه کاره شعر نیستند؟

هنگام عاشقی بساط شاعرراسونامی هیجان به فلاکت وبحران انداخته است.

واژه ها ،قافیه ها با سمفونی موج کنارهم چیده می شوند وشاعر بحران زده فقط نگاه می کند وسرش را می تکاند

وهمه راهمچون نهالی می کاود ومی کارد، شاعرازاعماق خورجین سفری اش بیتی را به دندان می کشد و می جود:

من واحساس وغزل همگی بهانه ایم        فارغ  از واژه و این قافیه ایم....

شاعر طلا ساز خوبی است.

اودریک قماربزرگ طلاساز شده است.

جنس فلز شعرهایی که به دل می بندد را طلا انتخاب می کند

ونگین انگشتری قافیه هایش را باالماس احساس تراش می دهد

زمردی که بر گوش می آراید

گوشهارا راهی خانه های غزل می کند تا خوب آواز خوش دشت را بشنود

او واژگان طلایی را باآتش عشق فرم می دهد تا از این فلز زیبا گردنبندی زیبا بسازد.

شاعر به مسا سماع کنان می آید

شاعر برمیخیزد ومی رقصد او باشنیدن واژه ی عشق دستان باد صبا را می گیرد ودست فشان می رقصد.

و موجی  بر می گردد که ابیات طلایی را از منت خس وخاشاک برهاند.

باز هم شاعر کاشف است .

مزرعه اش مملو ازنهال واژه های سبز وطلایی است.

کودکی بازیگوش می جهد واز کنار اسب رد می شود وبا صدای بلند شادمانی می کند.

او نمی داند که سونامی مهاجم عشق، چه بلایی بر سر شاعر آورده است

او همه ی هستی شاعر رابر روی امواج افتان و رقصان می یابد .

آه یادم آمد اوهمان سرشت درون شاعر است که در قامت کودکی شادمان به تماشای مناظر آمده است.

او آنقدرازاین مناظر لذت می بردکه شاعررامتلک باران می کند وشاعر خجالتی ما خیس خیس می شود...

شاعرما نقاش است

که هرگوشه ای رابادقت وظرافت درزوایای بوم مقابلش ترسیم می کند.

اما نقش های این نقاش بابقیه ی نقاش ها سازگار نیست.

زیراشاعر عمیقا به همه ی هستی وشعور وباطن پدیده ها می نگرد.

وبعد واژه ها را رنگ آمیزی می کند.

اما نقاشهای دیگرهمه ی آنچه را که درظاهر می بینند ومی پسندند رامی نگارند.

شاعر فراموشی نقاش را هم می کشد اما نقاش حتی یاد شاعر راهم نمی بیند.

نقاشها شبها را می خوابند ومنتظر طلوع خورشید می مانند

اماشاعربیچاره شب وروزش یکی است.

همه اوقات سونامی بقچه ی شاعر رابه  این سو و آن سو می چرخاند.

اوباصدای مغمومی لحظاتش را غسل می دهد وتاصبح به لحظه ی مرگ آن برگ جنگلی می اندیشد.

ژیکوآخرین بازمانده ای است که جنگل را به مهر خود میهمان کرده است.

شاعر تحفه ی لطیف ژیکو را به لبانش نزدیک می کند ومی بوسد.

شاعر اندوهگین است.

که چرا واژه ی غم به ناگاه یک کودک هجمه می آورد و واژه ی سیاه  گلوله سینه ی کودکی رادرغزه سرخ می کند

وچرادربوسنی واژه ی  وحشت مهمان است.

وچرا درحیفا دخترکی ازداغ و فراغ مادر وپدرش واژه ی  سیاه عزا رابرتن می کند.

وچرا در سومالی  ونیجریه آواز وحشیانه ی  تعصب وتصلب وگرسنگی و مرگ چنگالهایش رادرقلب زنان و کودکان فرومی برد واز شیره ی جانشان تغذیه می کند.

شاعر خوابش نمی گیرد تا قافیه های روشنی همراه طلوع خورشید به غزه وحیفا وبوسنی وسودان سرود حیات را بسراید.

شاعر می گوید دراوج غم واندوه بذر لذت وشادی نهفته است که آدمی را به سمت وجود باقی وجاویدان سوق می دهد..

اوهرسحرگاه با شنیدن آوازصبااز خویشتن می رهد.

وواژه هارا به امان خدازیر چتر آفتاب می تکاندوعاشق لحظه ها می شود.  

پائیز می آید و باران با آبان ازراه می رسد

 وشاعر نقشی از خاطره ی روزهای بهشت را به یاد می آورد  .

اشک  به پهنای صورت شاعر جاری است  

وپرتره شاعراینک مهیای پرده برداری است...


بازسازی16مرداد1393

                            

حمیدرضا ابراهیم زاده   -   مریوان   21/8/1375


تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف  محفوظ است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

سیب زردحوا

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۱۰ ق.ظ

 

سیب چیدم زرد

 

از باغ درنگ  آدم

 

ترش بود وشیرین

 

زرد بود وبراق

 

به عطر وطعم خاتم

 

وقتی که گازم گرفت

 

به هوس دلش

 

حوّا شدم تا بیکران

 

وحوریان بر منبر جوانه های بهشت

 

تکیه داده اند و متبسم اند

 

ومملو ازنظاره ی فوران یک غریزه...

 

اغواگرانه وبسیم ترانه می سرایند

 

به وزن سیب.

 

ازحال بهارکم ندارد

 

خال حوا

 

اوسیب دارد وآدم را

 

وآدم

 

باداشتن یک باغ سیب

 

سرگشته ی نازی است قشنگ

 

می گشاید سرانگشتان  آدم بند دل حوارا

 

مهر می تراود ازلبهای گرم حوا...

 

حوا راعطشی فراگرفته ازناز

 

وآدم مدهوش یک فوج نیاز است

 

که حوا همه ی بهشت درسیب کرد وبه اوداد

 

می بوید آدم سیبی که در دست حوّاست

 

وبهشت به یک باره وجود آدم را پر می کند

 

شامه را می نوازد فواره ی تمنا

 

که در تن حوّا

 

عطرآدم می جوشد

 

وآدم چه خوشبخت است که حوا دارد.....

 

1392/12/8

  حمیدرضا ابراهیم زاده

 

 

تمامی حقوق این اثردرانحصار مولف می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

استحاله ی واژه های عاشقانه

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۳۰ ق.ظ


بنده ی خدایی می گفت:

" شراب درست کردن کارخوبی نیست ولی من چند بار باانگور سیاه شراب ارغوانی درست کردم نه برای خوردن وسکر و..

فقط به انگیزه ی درک و دیدن مراحل ساخت و کشف رازهای شراب.

اززمانی که تاک به بار نشست تا زمانی که انگوررا برداشت کردم ومی ناب ازش ساختم.

و12 سال یه گوشه نگهش داشتم. وبهش نگاه کردم که روز به روز خوشرنگ ترشد و...


کسی که لب به می زده بود  وقتی چشاش بهش افتاد عطشش را به می ناب دست سازم دیدم.

 

چنان ازدیدنش واله ومنگ بود  اگه 55 سال ازم بزرگ تر نبود حتما به باد استهزای من له می شد.

 

برام می گفت: تو نمی دونی الان این دیگه  «می»  نیست الان مرحم دردها ست.

 

وگریه اش دراومد. گفت که این رنگ زیبا واین بوی پرتمنا جادوگرهست برای درد ما

 

گفتم می دونم شراب کهنه  تبدیل به دارو شد ولی باورم نمیشه که ازحیز انتفاع  وهویت شراب بودن ساقط شده باشه.

و آنقدرآسمان ریسمان کرد وگریه   وزاری راه انداخت  تاازچنگم درش آورد ..."

حکمت:

 

آدمی  که بدست شراب ساز حرفه ای سالک بعمل بیاید این قدر تو دل برو میشه که راهنما از هبه اش به دیگران ابا داره

 

وخدا که مربی و مرشد آدمیان  است

 

علم الانسان ما لم یعلم /علق:5

 

- واتقواالله یعلمکم الله/ بقره  282


پروردگارآموزگاری پارسایان را خود به عهده می گیرد وآنهارا ناب وخالص میکند.


حضرت حق وقتی به رنگ رخساره ی می ناب خودش می نگرد دلش نمیخواهد اورا به کسی هبه کند

 

دلش میخاد فقط مال خودش باشه. بهش غیرت پیدا می کنه. انگارنمیخاد مال زنی بشه . یا همسر کسی بشه 

 

اورا منحصرا برای خودش میخواهد

 

میگه من مال تو تو مال من

 

کن لی اکن لک

 

وقتی اینو میگه کن فیکون میشه

 

مسیر برای خدا شدن وبنده بودن برای معشوق خدا فوق العاده نزدیک است

تاجایی که ناخود آگاه  سر ازطی الارض درمی اورد

 

میگه بنده ی من  مال من باش هرچی بخای بهت میدم

 

  فرمود:

« عبدی أطعنی أجعلک مثلی، أنا حیّ لا اموت اجعلک حیّا لا تموت، أنا غنیّ لا أفتقر أجعلک غنیّا لا تفتقر،

أنا مهما أشاء یکون أجعلک مهما تشاء یکون. 

بنده‏ ی من! مرا اطاعت کن تا تو را مثل خود سازم. من زنده ای هستم که نمى‏میرم تو را هم زنده ای قرار دهم که نمیری. من دارایی هستم که فقیر نمى‏شوم تو هم چنان سازم که فقیر نگردی. من هر چه را اراده کنم مى‏شود تو را هم چنان قرار دهم که هر چه بشود»

(الجواهر السنیة (کلیات حدیث قدسى) ،ص709)

 

آدمایی که واقعا  عاشق میشن همینطوری میشن

 

به معشوقشان چنان دل می دهند که هردو یکی می شوند.

هرچی معشوق میگه  عاشق میکنه ووقتی درهم ادغام میشن دیگه معلوم نیست کی عاشقه و کی معشوق...

 

اختلاط شیر وعسل درحد اعلی

 

وقتی کسی به کسی میگه نفس من. عسل من هوس من...بمنزله ی اینه که ریه به هوا نیازمنده.

واگه نفسش وایسته کارش تمومه. نمی تونه تحت هیچ شرائطی خودشو بی نفس نگه داره

 

گمانم خیلی ها نمی دونند به کی بگن نفس من عسل من هوس من...

 

برای همین اصالت واژه عشق. ومستی و...را با کارهای جلفشون به سخره می گیرند.

ومفاهیم واژه های اصیل را خفیف وتحقیرمی کنند.

 

معنای بسیاری از واژه ها بی نهایت اصیل ومترقی است.

واژه ی دوستت دارم. عاشقتم. من مست تو ام و...خیلی مقدس هست

 

نمی شود که با سائقه های محقرانه این ذکرهای مقدس را  خفیف کرد...نمی شود.


حمیدرضا ابراهیم زاده

28مهر1394


تمامی حقوق این اثردرانحصارمولف محفوظ است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده