آرزوهایتان را دوست بدارید
هوالعزیز
شما آرزوهایتان را دوست دارید !
این آرزوها هستند که به انسان امید به زندگی ونشاط می دهند.
عشق یکی از آرزوهای آدمیان است.
آرزوهای انسان تمناهای قلبی وذهنی او برای رسیدن به رضایت و رفاه وآرامش و لذت است.
برای رسیدن به آرزوهایتان باید ترس از دست دادن عادات و همچنین جمود و خود برتر بینی را رها کنید.
مردم هنگامی که درباورهای اشتباه خود زندانی می شوند .مفلوک وبیچاره هستند
مفاهیم خوشبختی و آرامش و آسایش و نیک زیستن به تعداد باورهای آدمیان متغیر است.
و برای رسیدن به آرمانها و آرزوهایشان باید هزینه های همسنگ با آن را بپردازند
اولین هزینه برای رسیدن به اهداف و آرزوها در واقع فرار از قفل و سلول باور درونی است.
فرار از زندان انرژی منفی ونیروهای بازدارنده ای که در مقابل آرزوها و آرمانها ایستادگی می کند.
هزینه هایی که با ازدست دادن شان به تغییرات مثبت ونیروهای آزاد وسازنده متصل می شوند و ازجمود و ایستایی رها می شوند و به ساحل امن و آرامش می رسند.
فروش عمر و فرصت وتندرستی و آبرو ، برای بدست آوردن پول و نام و درحقیقت ضایع کردن عمر و آبرو و بلکه همه ی دارایی ها وفرصت هاست....
You Love your Dreams!
والی الله المصیر
حمید رضا ابراهیم زاده
31فروردین1396
تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ است
- ۹۹/۱۲/۰۱
داشت به یک آهنگ قدیمی گوش می داد و همینطور با خود زمزمه می کرد روی فرمون هم ضرب داشت یک هیجان خاصی تمام وجودش گرفته بود با خودش می گفت دیگه پیدا کردم این همان خانمیه که می تونه این زندگی درهم و شلخته من سرو سامان بده
دنده را عوض کرد و با خودش گفت : یعنی خانم تیموری من با این شرایط دوست داره؟ بعد همینجوری صورتش به آینه جلو ماشین محک زد بعد انگار که دلخور باشه گفت : آخه این همه ژن خوب خانوادگی چرا هرچی بدش من کلکسیون اون شدم و خدا تو قیافه من نازل کرد!
من باید از کم مویی به دایم برم ! از تند خویی و غرور به جد بزرگم ! از مشنگ و بی زبونی به عمه برم !
صدای آهنگ قطع شد خودش در فکر بود که ترافیک جلوش باز شد لبخند زد یاد قیافه خانم تیموری افتاد که هر روز برای احوال پرسی اداری از کنارش رد میشه صورتش مثل هلو سرخ میشه بعد با خودش گفت حتما دلش می خواهد بگه :حسن آقا به مولا عاشقتم !کاش می آمدی و من خوشبخت می کردی !
منم که برای ثواب کردن و اون به آرزو هاش رسوندن قبول می کنم !
دوباره آهنگ ماشین اون تو تمام رویا هاش با خانم تیموری برد !
داشت با این رویا پردازی کیف می کرد با خودش گفت غلامی فردا پیک این خبر برای خانم تیموری می کنم. حتما از ذوق از جاش میپره و چند تا جیغ هم می کشه بعد خانم غلامی به جای من بوس میکنه !
اون هم یک بوسه آبدار
وسط مراسم خواستگاری خیالی بود که گوشی اش زنگ خورد نگاهی به صفحه کرد خدایا ببین ردرموردش فکر می کنم خودش زنگ می زنه
یک گوشه نگه داشت و گفت : الو الو سلام
شما بقیه داستان را هر جور دوست دارید رویا پردازی کنید
آینده خانم تیموری و حسن آقا در دست شماست لطفا بهترین را برایشان رویا پردازی کنید . ممنون