نقش معلم های نسل ما در قهقرای توسعه
چند روز تمام در سال ۸۳ و ۸۴ زندگی کردم .
خوب که دقت می کنماغلب وقتها توی این سالها زندگی می کنم.
منهای دو سالی که در زندگی ام گم شده است. سرگردان روزهای پیشین از تونل زمان عبور نکرده ام و همانجا جامانده ام.
مادر بزرگم می گفت در یک محدوده سنی گرفتاری ها و بیماری ها دسته جمعی به ماحمله می کنند...
درست ودقیق فرموده بود آن بانوی خردمند زیرا برای من هم ناگاه مثل حال همه چیز بهم ریخت.
قلب و ریه و گوش وچشم و دندان و پایین تنه و همه وهمه باهم اعتصاب کرده اند. تا روحت رااز کالبدت فراری بدهند !
اینطوری است که یکی از بینمی رود
در خبرهای روز شهر دیدم مربی ورزش دوره راهنمایی ما سکته کرد و درگذشت. تا جاییکه چند روز پیش دیده بودم استایل ورزشکاری اش را حفظ کرده بود.
خدا رحمتی سوتکی فلزی داشت. روی صندلی فلزی سیاه می نشست و ما را به صف می کرد و دوکیلومتر تمام می دواند.
اسرایی بودیم که ۱۲ بار تمام مسیر دروازه غربی تاانتهای دیوار شرقی را بیهوده می دویدیم.
ایشان هم به طرز دویدن و نفس نفس زدنمان می خندید و ریسه می رفت...
و هرسه ثانیه سوت می زد و با صدای شلخته ای می گفت؛ بِدو ... نعشه . بدو نعشه . بدو نعشه و منظم آهنگ دار سوت می زد.بااینکه خنده امانش نمی داد ولی سیاستش راحفظ می کرد .
کرونومتری زیبا به گردنش می آویخت و بیحال و بیهوده با آن ور می رفت.
صد رحمت به ایشان که به همین بسنده می کرد. معلم فارسی و عربی ما معتاد و روان پریش بود دائما سیگار می کشید و جیم می شد و یا با دندانهای پوسیده یک درمیانش ور می رفت ومیزان لقی آنها را محاسبه می کرد.
معلم علوم ما قاچاقچی مواد مخدر بود وحتی وسط سال تحصیلی تشریف برد به زندان.!
معلم جغرافیای ما از تسبیح دانه درشت کهربائیش بعنوان سلاح سرد استفاده می کرد. وقتی نعره می کشید صربان قلبمان ناموزون می شد!!!
معلم دینی ما وقتی از خارش بینی و گوش و اعضای خصوصیش فارغ می شد وسط یخ و سرما مارابه وضو وادار می کرد. کسی هم اشتباه وضو می گرفت کلاغ پر داشت. حتی گاه شعار تشویق برای یکی و تنبیه برای همه را سر می داد و از هرچه دین و نماز و وضو بچه هایمان را ساقط می کرد.
جماعتی از همه جا افتاده وعقب مانده و بیمار و گرفتار آویزان ما شده بودند.
بااین همه تشابه رفتاری با هم ساز گار نبودند وحتی دعواهایشان را می دیدیم.
هنگامی که قیچی را از دست هممی ربودند تا چهارراه های دلخواهشان را بر فرق و تارُک ما نقش بزنند می فهمیدیم باچه جانوران عقده ای و بیماری روبرو هستیم.
هرجا کم می آوردند مطنطن وانقلابی بلغور می کردند واین تناقض وتضاد باعث شد بچه های نسل ما از نحوه گفتمان موذیانه آنها بر حذر و منفور شوند.
حتی مدیر پشمالو و غلیظ و سختگیر مدرسه زورش به این رفتارها نمی چربید.
برایش دیواری کوتاه تر ازما وجود خارجی نداشت . سخنوری و طعنه و کنایه را سر صف با ما تمرینمی کرد که دیوار آنها بشنود.
بازرسهای اداره هم مثل خودشان با حال بودند.
هربار که قصد آمدن داشتند همه ما می فهمیدیم که امروز قرار است ناگهان و بی برنامه قبلی بازرس بیاید.
سه نفر سوار بر لندرور آبی قدیمی وارد حیاط می شدند. انگار اربابان از مریخ می آمدند.
ابتدا بااستقبال شورانگیز کادر آموزشی ما روبرو می شدند وسپس صبحانه تمیزی نوش جان می کردند و برایمان کلی اُرد می دادند ...
البته نباید از مجاهدات بی دریغ برخی از معلم های دلسوزمان چشم پوشی کرد. اما تلاشهای این اقلیت در برابر شوریدگی وبی برنامگی سیستم گم بود.
درواقع تربیت هدفمند و مدبرانه گمشده ی نظام آموزشی آن سالها بود!!
هیچکدام از آنها نمی توانند پاسخگوی نسل سوخته ی ما باشند.
بی گمان نسل اینهایی که چارچوب زندگی شخصیتی ماها را دریدند باید همان دهه شصت هفتاد منقرض می شد.
معلمهایی که فاقد مسئولیت و ظرافت معلمی بودند نسل پی زوری ما را به گند کشیده بودند.
معلم نماهای لعنتی که هرگز نفهمیدند رفتار و گفتار شان در ساختار شخصیت و زندگی نونهالان تاثیر دارد.
همیشه دلواپس و نگران خوشایندی و ناخوشایندی معلمهایی بودیم که دفتر نمره را مثل دفتر عقد و نکاح عاقد ها بدست می گرفتند و سرنوشتمان با هجویات و نابلدی های جنگ زده خود گره می زدند.
ما نسل جنگ زده ای بودیم که برخی ها از آن روزگار جنگ زده ی بی نظم و انضباط به نیکی یاد می کنند!
درحالیکه اعضای سیستم زخمی آموزشی آن زمان مثل چسب فوری همه جای زندگی ما ترشح کردند. و تیر و ترکشهای زمان را به سرنوشت ما چسباندند.
کاری که ما نسل بعد نخواستیم با زندگی بچه های نسل نو بکنیم. و در عوض تلاش کردیم تا آنها را فرزند زمانه بار آوریم و نو اندیشی هایشان رااحترام کردیم.
لبخندشان را از دلواپسی هایشان بیشتر خواستیم....
ما تلاش کردیم آثار زخمی دهه شصتی بودن خود را به نسل نو منتقل نکنیم. و موفق شدیم تا آزردگی ها را از پیرامون آزادگی هایشان بزداییم
تا جاییکه با ظهور برق آسای دهه هشتادی ها در هم شکسته شدیم...
جنگ علیه نسل ما هیچوقت تمام نمی شود.و زمانه همچون هیتلری است که در میدان نبرد بی رحمانه از همسالان ما نسل کشی می کند.
اکنون که می دانیم بحران ها محصول چیست باید تلاش کنیم تا به قهقهرا بر نگردیم و دچار تسلسل نشویم و به احیای سیستم آموزشی جامعه کمک کنیم تا از بحرانها وگذرگاههای سخت عبور کنیم.
همه چیز توسعه وپیشرفت، آموزگاران وسیستم آموزشی ماست. هر اندازه به سیستم و گردش درست آن اهمیت بدهیم به همان میزان دستاوردهای مفیدتری خواهیم داشت.
والی الله المصیر
حمیدرضاابراهیم زاده
۱۲ دی ۱۴۰۱
- ۰۱/۱۰/۱۲
چقدر عادیه که دو نفر که سر یک چیز بسیار ساده با هم بحث می کنند خیلی راحت و با حجم زیاد به هم "الفاظ رکیک" بارمی کنند
همین دیروز که دو تا راننده به هم کوبیده بودند
بیشتراز خسارتی که دیده بودند خسارت روانی که در این مدت عمر با خود حمل می کردندبه تمام تماشاچی های صحنه هوار می کردند
بلند دادمی زد : مرتیکه سگ پدر ! حواست کجاست ؟
اون دیگری هم با عصبانیتی شدید تر می گفت :یابو علفی ! خلاف آمدی ، حالا دو قورت و نیمت باقیه !
اعصاب دیدن دعوا ندارم با خودم گفتم اینها همگی نشانه عقب ماندگی است
یادم افتاد در مدرسه همیشه سر اینکه دوستمان درسشون از ما عقب تره ودرس ما جلو تره کلی ذوق می کردیم و بهش فخر می فروختیم
چرا باید ذوق کنی دوستت عقب تراست ؟
چرا زورگویی مبصر ها و چاق و چله ها در مدرسه به کوچکتر ها و نحیف ها چیزی نبود که بهش اعتراض کرد ؟
چرا کمتر ناظمی داریم که سبک هیتلر هر روز صبح در صف جمع سربازانش نه ببخشید دانش آموزان مدرسه همش دنبال ایراد گرفتن و عقده گشایی از ضعف های زیستی خودش نیست ؟
چرا مصداق مدیرمدرسه ای که با "کاسه گدایی" مرتب بین پدر و مادر ها در انجمن اولیا مربیان می چرخه چیز عجیبی نیست ؟
چرا همه چیز زندگی ما از "توسعه" و تربیت انگاری فرسنگ ها فاصله داره ؟
و چرا جمعیت آمار معلم های بد خویی که تنها راه تربیت نو آموزان را تنبیه بدنی می دانند منقرض نمی شه ؟
و چرا در این جمعیت آمار کسی نیست که بهشون یاد بده دانش آموز نباید با نقش زندانی یا" قربانی" نگاه کرد و در رفتار و گفتار به اون حس بی ارزشی ، شکست، بد شانسی منتقل کرد ؟
و چرا در شمارش ذهنی ما دردانه های معلمی، که همیشه حس ارزشمندی به دانش آموز یاد آوری می کنند و جز "شاه کلید خوبی "ها شدن برای ما آموزشی نداشتند به تعداد انگشتان دو دست هم نمی رسد ؟
چرا این گروه عریض و طویل که با صد لکنت و کنایه گفتم وزارت یا نهاد بالاسری نداردکه طرح درس های و برنامه هایشان را درعمق هجاها و نگاه ها و نمایش های زبانی ،باز بینی ،" نظارت" و گاهی بله فقط گاهی توبیخ کند ؟
مگر 12 سال" آموزش اجباری سواد" چیه که باید این همه ناهنجاری را به خورد روح و روان نو آموز داد؟
مگر ما می زایم که شما احساسات و عواطف و قلب وروحشان را "با تجربه بی ادبی" پر و لبریز کنید ؟
این سیستم عقب مانده نظام آموزش و پرورش ما کی از ژن های معیوب خالی میشه و" آدم وار" با نسل جدید رفتار می کنه ؟
آیادرخواست "مشق" یاددهی نوآوری ،خلاقیت و مبارزه عملی با مشکلات و مقاومت ها وبحران ها با ابلاغیه و صدور حکم های سالانه یا همایش ها این سازمان کی وارد رویکرد بومی اسلامی می شود ؟ و در این "نهضت تحول "هوشمند تر عمل کنند؟
چرا "خود واقعی" کارمندان این سازمان انسان ساز تربیتی باعث خفه شدن ، بد فرم شدن احساسات و عواطف ما نشدند؟
و آیا کجی رفتار های اجتماعی در مدرسه ساخته و پرداخته نشده اند ؟! ؟!!!