شهر مولانا دل است
شـــهر مـولانـا دل اســت.
اهل ادب و شعر و پژوهش میدانند که گاهی آثار و سبکِ بسیاری از ادبا و فرهیختگان، توسط سارقان فرهنگی به یغما میرود. گاه شعر با تخلص شاعر ربوده میشود.
گاه اسم شاعر و گاه خود شاعر نیز ربوده میشود. مخصوصا صاحب اثر عین خیالش نباشد و یا دستش از این دنیا کوتاه باشد...
بااینکه شاعران کمتر ربوده میشوند اما این بلا سر جناب مولانا آمده است.
بنظرم مولانای عزیز ارزش دزدیدن را دارد.
یکی میگه ایرانیه یکی میگه تاجیکه یکی میگه افغانیه.
دوستان ترک ما هم میگن اهل ترکیه هست.
یه پسوندی هم بنام رومی داره.
احتمال داره کار به درازا بکشه و روسها و انگلیسیها و آمریکاییها هم ویزای دائم مولانا را رو کنند... حتی امکانش هست برادران زحمت کش ما در چین هم مدعی بشوند که مولانا اهل ولایت آنهاست.و بگویند اسم واقعیش( شعر چون هلو) است
چون این مرد کارهاش قیمتی بود. تمثیلات و اشاراتش بس بینظیره.
فن بیان و گفتگو و بکار گرفتن قوهی بالغ فکری همهی افراد و جنسیت ها و اقوام و ادیان کار دقیق و بسیار سنگینیه که یک فقیه بخواهد انجام بدهد.
صبح، یکی از بچهها گفت توی داستانهای مولانا چرا اینقدر داستان و تمثیل پرنوگراف است.؟
گفتم :یک مورد را اشاره کنید.
گفت: مثلا داستان خاتون و کدو و کنیز.( دفتر پنجم ابیات شماره 1333تا1429)
گفتم : هیچ دقت کردی در اشارهی ابتدای داستان این عبارت است که :
کل ناقص ملعون...(همه ناقصها ملعونند…)؟
گفت : نه زیاد.
گفتم : پس بیشتر دقت کن!
مولانا با توجه به فهم مردم کم سواد و بیبضاعتِ علمیِ دورانش، باهمهی ملل جهان سخن گفت و حتی احترام هم طبقهای های علمی و فرهنگی خودش را برای ما بعد خودش هم نگه داشت که گفت؛ هر ناقصالتدبیری، مورد لعن است.
همهی کسانی که بصیرت و تدبیر ندارند، ناقصند.
دراین داستان:
تدبیر کنیز اوج ذکاوتش بود اما تدبیر خاتون اوج طمع و جهلش .
کنیز از تمنیاتش خر بودن را به استثمار میکشید. و بلد بود از واسطهی فیض استفاده کند که هم خر را مهذب کند و هم چارهی خویش کند.
اما خاتون که صاحب خر بود. دراثربیصداقتی و بیتدبیری، با خرِدست آموزِکنیزهم نتوانست کنار بیاید و باعث نابودی خودش شد.
این تمثیل کاملا مهندسی شده، تأثیر عرفانی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بالایی را در خود نهفته دارد که لازم است به محتوای آن دقت کرد.
البته شاید جامعهی زیستی عصر مولانا هم با اینگونه اشارات زودتر به فهم نزدیک میشدند.
اما دلیلی نمیشود که این فقیه از ذهن خفتهی مخاطبانی که در غرایز خفتهاند بگذرد و مسئولیتش را در قبال این جماعت بزرگ کنار بگذارد. لذا مولانا برای همین ذکاوت و نکتهدانیهایش مولاناست.
هر چه هست جناب مولانا در این تمثیل از عنصر دانش ظاهر و باطن. عنصر تهذیب و آموزش عوام، برای سیاست ورزی، عنصرواسطهی فیض برای عرفان و سایر عناصر کلیدی در هر حوزهای بدقت بهره برد.
شما میفرمائید چنین حکیم زیرکی دزدیدن نداره که میگه:
کار بی استاد خواهی ساختن
جاهلانه جان بخواهی باختن
ای ز من دزدیده علمی ناتمام
ننگت آمد که بپرسی حال دام؟
با این اوصاف بنظرم؛ شهر مولانا دل است قلب جُهّال از گِل است.
حمید رضا ابراهیمزاده
11/12/1391 - تهران
به خاطر استاد عزیزم شادروان خانم دکتر ریاحیان
- ۲ نظر
- ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۸:۰۰