یکی ازدلائل وقوع حادثه ی جانسوز عاشورا عدم آگاهی و فقدان بینش مردم در باور هایشان ویا در واقع توهم دانایی آنها و بسیاری از نخبگان آن زمان بود.
فقربینش و ظاهرگرائی وقشریگری در درک دینداری و زمان ناشناسی مردم ، ناشی از عدم آموزش و فقدان آشنایی و تربیت درست آنان درحوزه ی فهم دینی بود.که باعث عقیم ماندن باورها وآموزه های دینی خواهد گردید
امام زین العابدین (ع). پس از واقعه ی جانگداز عاشورا مصمم شدند تا مردم را به حقوق شان درقبال خدا و خود و خانواده و جامعه و محیط آشنا سازند. تا دیگر هیچ ننگی درقامت تاریخ بشری ظاهر نشود.
دراین رساله امام زین العابدین (ع ) از 51 حق اساسی و متقابل بشریت سخن به میان آوردند که هرکدام زاویه ی مهمی ازالماس خوش تراش توسعه و تکامل انسان و جوامع را تشکیل می دهد .
به نظر می رسد مطالعه ودقت نظر و تبیین وتشریح این رساله ی شریف درایام محرم وصفر بسیار ضروری باشد.
زیرا آنچه که خود محرم و صفر را صاحب حق و علو می کند؛ باروری باورهای مترقی دین وزندگی وجامعه است.
وآنچه را که عاشورا را به سوگ کشاند و سید الشهدا و جگرگوشه هایش را به مسلخ سوق داد عدم تربیت و آموزش حقوق شهروندی و بی بینشی در باورها و توهم دانایی و عدم پایبندی مردم و نخبگان به باورها و ارزشهای متعالی بود.
باروری باورها وآموزه های ناب مکتب قرآن واهل بیت با طهارت دل ودقت نظر و تدبر در قرآن و سیره و فرمایشات اهل بیت میسر می گردد.
مطالعه و یادآوری و بازخوانی و ترویج کتاب رساله حقوق امام سجاد را برای همه ی دوستان به ویژه برای اهل فضل و خرد تمنا می نمایم. و امیدوارم به خواست خدا ، رویکردی نوگرایانه و مجدانه نسبت به تبلیغ و ترویج رساله ی حقوق و موضوعات پیوسته به آن در یادواره های عاشورایی بخصوص منابر وعظ درایام محرم وصفر صورت پذیرد.
والی الله المصیر
حمیدرضا ابراهیم زاده
23مهرماه1396
ترجمه ی متن رساله ی حقوق امام زین العابدین (ع)
حق خدا
1 - و امّا بزرگترین حقّ خدا بر تو این است که او را بپرستى و هیچ چیز را با او شریک قرار ندهى؛ پس چون حقّ خداى را بی بهانه به جاى آوردى، خداوند بر عهده خویش گرفته که امور دنیا و آخرت تو را تأمین کند و آنچه را که [از دنیا و آخرت] دوست دارى برایت نگهدارد.
حقوق خود و بدن
2- و امّا حقّ خودت بر خویشتن این است که خویش را به بندگى خداى درآورى پس حقّ زبانت را اداء کنى و حقّ گوشت و حقّ چشمت و حقّ دستت و حقّ پایت و حقّ شکمت و حق عورتت را ادا نمایى و بر این اداى حق از خداى یارى بجویی.
3- و امّا حقّ زبان آن است که از دشنام دهى، آن را برتر دانى و بر نیک گفتارى عادتش دهى و همراه ادب به کارش گیرى و در کام نگاهش دارى مگر در جایگاه نیاز و سود براى دین و دنیا و از زیاده گوئى ناپسند کم ثمرى که با وجود کم ثمرى آن، از زیانش ایمنى نیست، زبان را باز دارى و زبان، گواه دانایى و نشانه خرد است و آراستگى عاقل به عقل، به نیک روشى او در زبان است. ولا قوه الا بالله . « هیچ نیرویى جز به خداى والاى بزرگ نیست»
4- و امّا حقّ گوش این است که پاکش دارى تا اینکه راهى به سوى دلت قرار دهى [و آن را نگشایى] جز براى گفتار نیکى که در دلت نکوئى پدید آورد و یا رفتار نیکى که به دست آرى. چرا که گوش دروازه سخن به سوى دل است که معانى نیک و بد را به آن می رساند. و لا قوّة إلّا باللَّه.
5- و امّا حقّ چشم تو این است که از آنچه بر تو حلال نیست فرو نهى و به کارش نگیرى جز در جایگاه عبرتگیرى که بدان بینا شوى یا دانشى به دست آورى؛ چرا که چشم دروازه عبرت است.
6- و امّا حقّ پاهایت این است که با آنها به محل ناشایست نروى و آنها را مرکبى براى راه پویى به راهى که خوارکننده راه پوى آن است نسازى به خاطر اینکه پاهایت، بار بر تو و پیماینده تو به راه دین و [موجب] پیشروى در آن هستند. و لا قوّة إلّا باللَّه.
7- و امّا حقّ دستت این است که به سوى ناشایست دراز نکنى تا به خاطر دست درازى، در آن سراى از سوى خداوند عذاب شوى و در این سراى دچار سرزنش مردم گردى و آن را از واجب خداوند فرو نبندى و لکن با فرو بستن دست از بسیارى از آنچه بر تو مباح و رواست و باز کردن دست بر بسیارى از آنچه که بر آن واجب نیست [و مستحب است] بزرگش بدار؛ پس چون در این دنیا دستت [از ناپسند] بسته ماند و [با انجام حلال] شرفمند شد، در آخرت پاداشى نکو برایش واجب می گردد.
8- و امّا حقّ شکمت این است که آن را ظرفى براى اندک و افزونى از حرام قرار ندهى و از حلال نیز به اندازه اش بدهى و آن را از اندازه نیرو افزایى به شکم باره گى و ناجوانمردى نرسانى و چون به گرسنگى و تشنگى گرفتار آمدى آن را نگهدارى چرا که سیرى، زیاده خور را سنگین سازد و کسل و ناتوان کند و از هر نیکى و احسان باز دارد و آشامیدنی اى که نوشنده را به مستى کشاند، خوارکننده و مایه نادانى و موجب از دست دادن مروّت است.
9- و امّا حقّ عورتت این است که از کار ناشایست به دورش دارى و با چشم پوشى [از حرام]، یاری اش کنى [و نیرویش افزایى] زیرا چشم پوشى از برترین یاوران است و مرگ را بسیار یاد آرى و خویشتن را به [مجازات] خداوند تهدید کنى و بترسانى که پاکدامنى و نیروبخشى از جانب خداوند است. و لا قوّة إلّا باللَّه.
حقوق کردار
10- و امّا حقّ نماز آن است که بدانى به راستى نماز رهسپارى به سوى خداست و تو در محضر خداى ایستاده اى؛ پس چون بر این [مطلب] دانا شدى در جایگاه بنده خوار مشتاق ترسان امیدوار درمانده گریان باشى که با آرامش، سر فرو هشته، با فروتنى تمام وجود و سبک بال، بزرگ دارنده اویى که در محضرش هستى و از دل با او به نیکى نیایش می کنى و [تو] آزادى خویش را از گناهانى که احاطه ات کرده اند و خطاهایى که به نابودی ات کشانده اند، خواستار می شوى. و لا قوّة إلّا باللَّه.
11- و امّا حقّ روزه این است که بدانى روزه حائلى است که خداى بر زبان و گوش و چشم و عورت و شکمت نهاده تا تو را از آتش دوزخ در امان دارد و این گونه در حدیث آمده: روزه سپر آتش است پس اگر اندامهایت را در پس آن حائل [و پرده] آرام دارى امیدوار شوى که محفوظ بمانى و اگر آنها را رها سازى که در پس پرده آشوب کنند و اطراف پرده را کنار زنى و بدان چه نباید نگریست با دیده شهوت اندود و با نیروى خارج از مرز پارسایى، سرکشى کنى ایمن نیستى که پرده دریده شود و از آن بیرون افتى. و لا قوّة إلّا باللَّه.
12- واما حق حج آن است که بدانی حج مهمانی الهی و فرار به سوی او از گناهانت است. وبه وسیله ی حج است که توبه ی تو پذیرفته می شود وواجباتی که خداوند برتو فرض نموده است ادا می شود
13- و امّا حق قربانى این است که با قربانى، تنها، پروردگارت را بخواهى و رحمت او و پذیرفتنش را خواستار شوى و براى جلب نظر دیگران نباشد؛ پس چون چنین بودى سخت گیر و ظاهر ساز نبوده اى و تنها خداى را خواستارشده اى و بدان که به راستى خداوند با [کار] آسان، خواسته می شود [و رضایتش جلب می شود] و با آنچه دشوار است خواسته نمی شود همان گونه که خدا از بندگانش آسانگیرى خواسته و سختگیرى را نخواسته است و همچنین فروتنى براى تو نیکوتر از ریاست مآبى است زیرا به زحمت اندازى و ولخرجى، شیوه ریاست مآبان است ولى در فروتنى و نادار پیشه گى، زحمت و پرخرجی اى نیست. زیرا که این دو خصلت موافق سرشت آن دو در نهاد آدمى هستند. و لا قوّة إلّا باللَّه.
14 - و امّا حقّ صدقه این است که آگاه باشى که راستى صدقه پس انداز تو نزد پروردگار توست و امانتى است که بی نیاز از گواه آورى است؛ پس چون بر آن [مطلب] آگاه گردیدى، بر سپرده گذارى در نهان، بیشتر از سپرده گذارى آشکارا، اعتماد کن و شایسته است که آنچه که خواهى آشکار بدارى، در نهان به خداوند بسپارى و در هر حال رازى باشد میان تو و خدا و در امانت سپارى به خدا از گواه گیرى گوشها و چشمها مدد مجوى، گویى که به گوشها و چشمها بیشتر اعتماد دارى و این گونه به نظر می رسد که در بازپسگیرى سپردهات، به خداوند اطمینان ندارى. سپس با صدقه ات بر هیچ کس منت مگذار چرا که صدقه براى خود توست پس چون منت نهادى، ایمن مباش از اینکه همانند آن کس که بر او منت نهادى نگون حال گردى؛ چرا که این منت گذارى نشانه آن است که تو صدقه را براى خود نمی خواهى و چنانچه صدقه را براى خود خواهى بر کسى منت مگذار.
و لا قوّة إلّا باللَّه.
حقوق پیشوایان
15- و امّا حقّ( حاکم ) آن که بر تو تسلّط دارد [و حکومت می کند] این است که بدانى تو براى پیشوا، آزمون [و آزمایش] هستى و با تسلطى که خداوند از جانب او، بر تو، قرار داده آزموده می شود و اینکه خیرخواه او باشى و با او ستیزه نکنى که به درستى دست قدرت او بر تو گشوده است که سبب هلاکت خویشتن و او می گردى. و [در مقابل سلطان، خویشتن را] خاردار و نرم خوئى کن تا خشنودى او را تا بدان جا که زیانش به تو نرسد و به دینت ضررى نزند، به دست آورى و در این کار از خداوند مدد خواه و در قدرت با او به رقابت و ضدّیت برنخیز و دشمنى نکن، زیرا که اگر این گونه کردى او را سپاس نداشته اى و بر خودت [هم] ناسپاسى کرده اى و خویش را دستخوش رفتار ناپسند او ساخته اى و او را هم به هلاکت کشانده اى و سزاوار است که تو به زیان خود، یارى رساننده او باشى و در هر چه با تو کند، شریک [همنوا] با او باشى و لا قوّة إلّا باللَّه.
16- و امّا حقّ استاد تو، بزرگداشت او و احترام گذارى به مجلس اوست و نیکو گوش دادن به سخنان او و رو کردن به او و یارى رسانى به او به سود خودت است تا بتواند دانشى را که به آن نیاز دارى بیاموزدت بدان گونه که ذهن خود را تنها براى [گوش دادن به سخنان] او اختصاص دهى و فهمت را براى او به کار گیرى و با دلى پاک به سخنان او گوش سپارى و چشمت را با روشنى تمام با ترک لذّتها و کم کردن شهوتها به او دوزى و بدانى که به راستى هر آنچه به تو می آموزد تو به نادانان می رسانى [و یاد می دهى]؛ پس می بایست دانش رسانى از سوى استادت را به آنها نیکو به انجام رسانى و در انجام رسالت او خیانت نکنى و چون آن [رسالت] را به گردن گرفتن از سوى استادت به آن [رسالت] بپردازى. و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه.
17- و امّا حق کسی که برتو مالکیت دارد همانند پیشواى توست جز آن که به راستى مالک، مالى را صاحب است که می بایست در افزون و اندک اطاعتش کنى مگر آن که تو را از [انجام] حقّ واجب خداوند خارج سازد و مانعى میان تو و حقّ او و حقّ بندگان شود.پس آنگاه که حقّ خدا را به انجام رساندى به حقّ مالک بازمی گردى و بدان می پردازى و لا قوّة إلّا باللَّه.
18- و امّا حقّ آن که به تو نعمت رهایى از بردگى داده این است که بدانى او دارایی اش را براى [رهایى] تو خرج کرده و از خوارى بردگى و اضطراب آن رهانیده و به بزرگى آزادگى و آرامش آن رسانده و از بند بردگى آزاد کرده و حلقه هاى زنجیر بندگى را از دست و پایت گشوده و رایحه بزرگى را به مشامت رسانده و از زندان درماندگى برونت آورده و سختى را از تو دور ساخته و زبان عدالت را برایت به سخن آورده و تمام دنیا را براى تو روا ساخته و تو را سرور خویش گردانیده و از بند، رهایت نموده و براى عبادت پروردگارت تو را آسوده گردانیده و براى آزادى تو کسرى دارایى را متحمل شده؛ پس بدان که او پس از خویشانت در زندگى و مرگت از همه کس به تو نزدیکتر است و در مدد و یارى و همکارى در راه خدا، از همه کس سزاوارتر است. پس تا او نیازمند توست، خویشتن را بر او ترجیح مده
حقوق زیر دستان
19- و امّا حقّ برده تو این است که بدانى به راستى او آفریده آفریدگار توست و گوشت و خون [همانند] تو را دارد و تو [فقط] مالک او شده اى و نه اینکه به جاى خدا او را آفریده اى و نه اینکه به او گوش و چشم داده اى و نه اینکه برایش روزى می رسانى و بلکه خداوند همه اینها را، براى آن که زیردست توست تأمین کرده و تو را امین او ساخته و او را به امانت، به تو سپرده تا نگهدارش باشى و به روشى خداپسندانه با او رفتار کنى؛ پس باید از آنچه خود تناول می کنى به او نیز بخورانى و از آنچه خود می پوشى او را بپوشانى و به کارى بیش از توانش وادار نکنى و اگر او ناپسندت آید از وظیفه الهى نسبت به او بدر آیى و او را با دیگرى عوض کنى و آفریده خدا را آزار ندهى و لا قوّة إلّا باللَّه.
20- و امّا حقّ آن کس که تو او را آزاد کرده اى این است که بدانى به راستى خداوند تو را پشتیبان و نگهدار و یاور و پناهگاه او ساخته و او را دستاویز و سببى میان تو و خویش قرار داده و نیکوست که تو را از آتش دوزخ دور سازد. پس پاداش پشتیبانى تو در آخرت می باشد و در این دنیا اگر خویشاوندى نداشته باشد، به خاطر جبران مالت که براى او صرف کرده اى و پس از پرداخت مالت، به انجام حقّش به پا خاسته اى، از او ارث می برى؛ پس اگر حقّش را به انجام نرسانى بیم آن می رود که میراثش بر تو روا نباشد. و لا قوّة الّا باللَّه..
21- و امّا حقوق مردم در زیر سلطه تو این است که بدانى که به درستى به فزونى نیروى تو آنان را به زیر سرپرستى خویش گرفتى و به راستى ناتوانى و خوارى ایشان، آنان را تحت سلطه تو درآورده است پس چه نیکوست که آن کس که ناتوانى و خواریش تو را بی نیاز از او گردانیده آن گونه که او را زیر دست تو ساخته و دستور تو را بر او نافذ گردانیده، با غلبه و قدرت از تو سرپیچى نکند و در آنچه که از دست تو درمانده شده جز از رحمت و حمایت خدا و بردبارى، یارى نجوید و چه تو را نیکوست که چون دانستى خداى تو، به توان این غلبه و قدرت که بر دیگران چیره شده اى چه چیزى به تو ارزانى کرده سپاسگزار خداى گردى و هر آن که سپاسمند خداى باشد، خدایش در آنچه بدو بخشیده بیفزاید و لا قوّة إلّا باللَّه.
22- و امّا حقّ دانش آموختگان تو این است که بدانى به راستى خداوند با دانشى که به تو ارزانى کرده و گنجینه حکمتى که به تو سپرده است، تو را براى آنان قرار داده پس اگر در این سرپرستى که خدایت بر عهده نهاده، نیکو به انجام رسانى و براى شاگردانت چونان گنجینه دار مهربانى باشى همچون خیرخواهى مولا براى بنده اش و بردبار مراقبى باشى که چون نیازمندى را بیند از دارایى در دستش به او بدهد؛ در این صورت تو، سرپرستى راستین و امیدوارکننده اى با ایمان خواهى بود و گرنه خیانتکار به خدا و ستم پیشه به بندگانش هستى و در معرض بازپسگیرى [نعمت] از جانب خدا و غلبه او [بر خودت] گردیده اى.
حقّ خویشاوندى
23- و امّا حقّ همسرت این است که بدانى، به راستى خداوند او را مایه آرامش و آسایش و همدم و پرستار تو قرار داده و بایسته است که هر یک از شما [زن و شوهر] به سبب همسرش خداى را سپاس دارد و بداند که این ارزانى خدا بر اوست و باید با نعمت خدا، نیک رفتار باشد و گرامیش دارد و با او سازگارى کند و اگر چه حقّ تو بر عهده او سختتر و فرمان پذیرى از تو در آنچه دوست می دارى و ناپسند می شمارى تا جایى که گناه نباشد، بر او لازمتر است ولى زن نیز حقّ مهرورزى و همدمى دارد و حق دارد که آرامشش در برآوردن لذّتى که در انجامش ناگزیر است، فراهم شود و لا قوّة إلّا باللَّه.
24- و امّا حقّ مادرت این است که بدانى او تو را [در شکمش] حمل کرده آن گونه که کسى، کس دیگر را حمل نکند و از شیره جانش تو را خورانده آن گونه که کسى، دیگرى را نخوراند و به راستى او با گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و تمام اندامش تو را نگهدارى کرده و به این نگهدارى، خشنود و شاد و پیوسته کار بوده است و هر ناگوارى و رنج و سختى و نگرانى را تحمل کرده تا اینکه دست قهر [طبیعت] را از تو دور سازد و تو را به دنیا آورده و آنگاه خشنود بوده که تو سیر باشى و او گرسنه باشد، تو پوشیده باشى و او برهنه ماند، تو را بنوشاند و خود تشنه ماند، تو را در سایه دارد و خود در آفتاب باشد. با تنگنایى خویش به تو نعمت بخشد، با شب بیدارى، تو را شیرینى خواب چشاند و شکمش آوند وجود تو و دامنش پرورش تو و پستانش، مشک نوشین تو، و وجودش پرستار تو بوده، گرم و سرد دنیا را براى تو و به خاطر تو به جان خریده پس به اندازه این همه [تلاش مادر] سپاسش دار و جز به یارى و توفیق خداوند، تو را یاراى آن سپاسدارى نباشد.
25- و امّا حقّ پدرت این است که بدانى به راستى او ریشه [وجود] توست و تو شاخه [درخت وجود] اویى و چون او نبود تو نیز نبودى؛ پس هر گاه در خویش چیزى دیدى که پسندیده آمد پس آگاه باش که این نکویى در تو، ریشه در پدرت دارد پس خداى را ستایش نما و به اندازه آن نکویى، سپاسش دار و لا قوّة إلّا باللَّه.
26- و امّا حقّ فرزند تو این است که بدانى او از توست و در پسند و ناپسند دنیاى زودگذر، دنباله روى توست و به درستى که تو در تربیت نیکو و راهنمایى به سوى پروردگارش و یارى رسانى او در فرمان پذیرى از خداوند نسبت به خویشتن و حقّ فرزندت پرسیده خواهى شد پس [اگر وظیفه ات را به انجام رسانى] پاداش گیرى و چون [کم کارى کنى] بازخواست شوى. پس کار فرزندت را چونان کسى که کارش را در این سراى زودگذر با نیکو ثمرى بیاراید، انجام بده و در روابط بین تو و فرزندت به سبب نگهدارى خوب و ثمر الهى که از او گرفته اى، نزد پروردگار، عذرت پذیرفته شده باشد. و لا قوّة إلّا باللَّه.
27- و امّا حقّ برادرت این است که بدانى او به منزله دست به کار گرفته شده توست و پشتیبانى است که به او پناه می برى و نیروى توست که بدان اعتماد می کنى و توان توست که با آن می تازى و در هم می کوبى؛ پس او را وسیله طغیان بر خدا و دستاویز تجاوز به حقّ خداوند مگیر و از مدد رسانى به او و یارى کردن او در برابر دشمنش و حایل شدن میان او و شیطانش و پند دهى به او و روى آوردن به او براى خشنودى خدا، خوددارى مکن پس اگر فرمانبردار خدا گردید و [فرمان] خدا را به نیکى پاسخ داد و گر نه می بایست خدا در نزد تو از برادرت برگزیده تر [مقدمتر] و گرامیتر باشد.
28- و امّا حقّ آن کس که به تو نیکى کرده این است که او را سپاس دارى و نیکی اش را یاد کنى و سخنى پسندیده را در باره او [در میان مردم] شایع کنى و در خلوت میان خویش و خداى سبحان، خالصانه دعایش کنى؛ چرا که به راستى چون این گونه کردى در نهان و آشکار، سپاسش گزارده اى و سپس اگر توان جبران نیکى او را دارى، پس تلافى نما، و گر نه در صدد جبران باش و براى تلافى، خویش را آماده دار.
29 - و امّا حقّ اذان گو این است که بدانى او تو را به یاد پروردگارت می اندازد و به نصیب و سهمت [از عبادت] فرا می خواند و از برترین مددکاران تو در انجام وظیفه اى [نماز] است که خداوند بر تو واجب نموده است پس او را بسان سپاسدارى از نیکوکننده بر تو، سپاسگزار و اگر در [نگاه کردن او] به خانه ات [از روى مناره] به او بدبینى، نباید در کار الهى او، بدو بدبین باشى و بدانى که او بی تردید ارزانى خداوند بر توست؛ پس، در هر حال با شکرگزارى از پروردگار در مورد او، با نعمت خداوند، نیک رفتارى نما. و لا قوّة الّا باللَّه
30- و امّا حقّ پیش نمازت این است که بدانى او واسطه میان تو و خدا و نماینده تو در نزد خداوند می باشد.
و او از جانب تو سخن می گوید و تو از جانب او سخن نمی گویى. براى تو دعا می کند و تو برایش دعا نمی کنى و براى تو [از خداوند چیزى را] خواستار می شود و تو در مورد او [چیزى را] خواستار نمی شوى و تو را از اضطراب ایستادن در نزد خداى و خواستار شدن از او بی نیاز می کند و تو او را در این کار بی نیاز نمی سازى؛ پس اگر در بخشى از این وظائف، کم کارى باشد بر دوش اوست و نه تو و چنانچه گناهکار باشد، تو شریک گناه او نیستى و او افزون بر تو چیزى، ندارد؛ پس تو را در پناه خویش گرفته و با نمازش، نماز تو را محافظت کرده است؛ پس او را بر این کار سپاس بگزار. و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه.
31- و امّا حقّ همنشین تو این است که با او نرم رویى و پاک خوئى نمایى و در سخن پردازى انصاف دهى و چون خواستى [در هنگام گفتگو] از او چشم بردارى، در چشم بردارى خویش زیاده روى نکنى و در سخن پردازى، فهماندن به او را بخواهى؛ پس اگر تو به دیدنش رفتى و همنشین او شدى در برخاستن از نزد او، اختیار دارى و اگر او، همنشین تو شد، او نیز در برخاستن اختیار دارد ولى تو بدون اجازه او بلند نشو. و لا قوّة إلّا باللَّه.
32- و امّا حقّ همسایه نگاهدارى از [حق و اموال] او در غیابش و ارجمند دارى او در حضورش و مدد دهى و یارى رسانى در حضور و غیابش می باشد و عیبش را نجوى و براى آگاهى از بدى او جستجو نکن؛ پس اگر ناخواسته و بدون تلاش، بدیش را دانستى بر دانسته خویش، حصارى استوار و پرده اى پوشاننده باش آن گونه که چون نیزه ها آن دل راز دار را بشکافند به آن دست نیابند. آنگاه که او بی خبر است، بر آنچه علیه اوست گوش نسپار، در سختى او را رها نکن و هنگامه نعمت بر او رشک نورز. از لغزش او گذشت کن و نادرستی اش را ببخش، اگر با تو جاهلانه رفتار کرد، بردبارى خویشتن را از او مضایقه منما و با او سازگارى کن تا بدزبانى را از او دور سازى و نیرنگ اندرز گوى دروغین را در باره او بی اثر کن و با بزرگى و ارجمندى با او برخورد کن. و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه.
33- و امّا حقّ دوست این است که تا آنجا که می توانى با او نیک برخورد و نیکو رفتار باش و چون نتوانستى از انصاف خارج نشو و ارجمندش دار آنسان که تو را ارج می نهد و نگاه دارش آن گونه که نگاهت می دارد و در کارى پسند، بر تو پیشى نگیرد و چون پیش افتاد، جبرانش کن و در دوستى در خور او کم کارى نکن، پند دهى و نگهدارى و مدد بر بندگى پروردگارش و یارى دهى بر ترک نافرمانى خدایش را برخوردت لازم بدان؛ آنگاه بر او رحمت باش و نه زحمت. و لا قوّة الّا باللَّه.
34- و امّا حقّ آن کس که با او نشست و برخاست دارى (همنشین )این است که او را فریب ندهى و با او ناراستى نکنى و به او دروغ نگویى و مکر نورزى و در راه دوستت همچون دشمنى که بی ملاحظه است، سنگ اندازى نکنى و چون به تو اعتماد کرد تا توانى برایش تلاش نمایى و بدانى که مکرورزى با کسى که به تو اطمینان نموده بسان خوردن رباست. و لا قوّة الّا باللَّه.
35- و امّا حقّ شریک این است که در نبودش، کارش را انجام دهى و چون باشد پا به پاى او، تلاش کنى و بدون توجه به خواسته او، تصمیم نگیرى و بدون نظر خواهى از او، [خواسته ات را] به انجام نرسانى و دارایی اش را نگهدارى و در فزون و اندک بر او خیانت نکنى چرا که به ما رسیده: تا آن زمان که دو شریک به یک دیگر خیانت نکنند دست [عنایت] خدا بر ایشان است. و لا قوّة الّا باللَّه.
36 - و امّا حقّ دارایى این است که آن را جز از راه پسند و روا برنگیرى و از آن جز در راه روا، استفاده نکنى و آن را به ناشایست نکشانى و از جایگاههایش، خارج مسازى و چون دارایى تو از آن خداست جز در راه و خواست او و سببى براى [نزدیکى] به خداوند به کار مگیرى و دارایی ات را به جاى خویشتن براى آن کس که چه بسا سپاست ندارد، برنگزینى و نیکوست که دارایی ات را به وسیله نافرمانى و ترک اطاعت پروردگار، به ارث نگذارى که وارث را بر نافرمانى خدا یارى رسانده اى و یا اگر وارث با دارایى تو، کارى شایسته و نیکو انجام دهد تا بدین وسیله، فرمان پذیرى خدا را بکند، وارث سود برد و تو گناه و حسرت و پشیمانى و پیامدهایش را به دنبال کشى.
37- و امّا حقّ بستان کار تو این است که اگر توانگرى، طلبش را بدهى و برآورده سازى و او را بی نیاز کنى و او را سر ندوانى و امروز و فردا نکنى؛ چرا که پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: «امروز و فردا کردن توانگر در پرداخت بدهى ستم است» و اگر تهیدست بودى او را با نیک سخنى، خرسند نما و از او به نیکى فرصت بخواه و با خوش برخوردى او را، از خود بازگردان و بر از دست رفتن دارایی اش [که به تو قرض داده]، برخورد ناپسند [خودت را] میفزاى؛ چرا که این رفتار، پست پیشه گى است. و لا قوّة الّا باللَّه.
38- و امّا حقّ خصمى (مدعی ) که بر علیه تو اقامه دعوى کرده این است که اگر اقامه دعوى او به درستى است، دلیلش را نقض و ادعایش را بی اثر مکنى و به سود او، دشمن خودت گردى و بر آن داورى کنى و بدون شهادت گواهان، بر حقّ او گواهى دهى؛ چرا که این گونه رفتار حقّ خدا بر توست و چنانچه، ادعاى او نادرست بود، با او مدارا کنى و [از کرده خود نزد خدا] بیمناکش سازى و به دین خودش سوگندش دهى و با یاد آورى خداوند، گران رفتارى او را درهمشکنى و خود سخن بیهوده و ناصواب را وارهانى که این بیهوده گویى نه تنها دشمن ورزى خصم تو را باز ندارد بلکه تو را به گناه او گرفتار کند و شمشیر عداوتش را بر تو تیز کند؛ چرا که سخن ناپسند شرّ را برانگیزد و سخن پسند شرّ را براندازد. و لا قوّة الّا باللَّه.
39- و امّا حقّ خصمى که تو علیه او اقامه دعوى کرده اى(مدعی علیه) این است که اگر علیه او به درستى اقامه دعوى کرده اى، براى بیان ادعاى [خودت] پسندیده سخن بگویى؛ زیرا شنیدن [و تحمل] ادعا برخوانده [آن کس که علیه او ادعایى شده] سخت می باشد و دلیل خویش را با نرم رفتارى و مداراگونه ترین حالت و واضح ترین گفتار و نیکوترین روش بیان کنى و او با درگیرى و قیل و قال، تو را از دلیلت دور نسازد آن گونه دلیلت از دست رود و دیگر نتوانى به دست آورى. و لا قوّة الّا باللَّه.
40- و امّا حقّ آن کس که جویاى تدبیر و نظر توست (مشورت گیرنده )این است که اگر تدبیر نیکویى یافتى در پند دهى به او تلاش کنى. و آنچه می دانى به او بنمایانى، آنسان که اگر جاى او بودى، همان گونه عمل می کردى و این رهنمود دادن می بایست با نیکوئى و نرم خویى باشد چرا که نرم خویى، اندوه را بدر کند و سختگیرى، هم دلى را گریزان سازد و چنانچه تدبیرى براى او نیافتى ولى کسى را می شناسى که به نظر او اطمینان دارى و خودت، رهنمود او را می پسندى، او را به آن شخص راهنمایى کنى و نشان بدهى پس در این صورت در خیرخواهى به او کوتاهى نکرده اى و در نیکى رسانى بدو کم کارى ننموده اى. و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه.
41- و امّا حقّ مشاور تو این است که در نظرى که بر وفق مراد تو نیست و او به تو مشاوره داده است، متّهمش نکنى چرا که به راستى این ناهماهنگى بین نظر او و تو، همان گوناگونى و اختلاف بین نظرات مردم است. پس اگر به راهنمایى او بدگمانى، مختار می باشى ولى متّهم کردن کسى که به عقیده تو سزاوار مشاوره بوده، شایسته نیست و براى این که نظرش را به تو نمایانده و به نیکى به تو مشاوره داده است، سپاسداریش را وامگذارى و چون نظرى مناسب خواست تو داد، خدا را شکر کنى و این نظر را با سپاسگزارى از برادرت قبول نمایى و در پى فرصتى باشى که اگر از تو مشاورهاى خواست همان گونه جبران نمایى. و لا قوّة الّا باللَّه.
42 - و امّا حقّ اندرزجوى تو این است که تا بدان جا که سزاوار اوست و تاب می آورد، پندش دهى و آن گونه سخن گویى که به گوشش نیکو آید و توان فهمش را داشته باشد؛ چرا که هر عقلى شایسته نوعى از سخن است که آن را بفهمد و متوجّه شود ولى می بایست شیوه ات مهرورزى باشد. و لا قوّة الّا باللَّه.
43 - و امّا حقّ اندرزگوى تو این است که براى او افتادگى کنى و از چشمه پندش، دلت را سیراب کنى و بدو گوش بدارى تا پندش را بدانى؛ آنگاه در پندش اندیشه نمایى؛ پس چنانچه به درستى پندت داده خدا را سپاس بگزارى و از او پذیرا باشى و ارزش رهنمودش را بدانى و اگر تو را رهنمودى نادرست داده با او، با محبّت برخورد کنى و متّهمش نسازى و بدانى که او در پند دهى به تو کم کارى ننموده است جز آن که به خطا رفته، مگر اینکه به دیده تو، او در خور تهمت باشد که به هیچ وجه سخنى از او را ارزشمند مدارى. و لا قوّة الّا باللَّه.
44 - و امّا حقّ سالمند این است که احترام سنّش را داشته باشى و اگر از فضیلتمندان باشد با پیشى داشتن او، اسلامش را بزرگ دارى و با او به کشمکش نپردازى و در راه، جلو نروى و از او پیش نیفتى و با او نابخردى نکنى و اگر او با تو نابخردى کرد شکیبایى نمایى و به احترام اسلام و سالمندی اش، او را بزرگ دارى، چرا که به راستى حقّ سالمندى به قدر اسلام است. و لا قوّة الّا باللَّه.
45- و امّا حقّ خردسال محبّت کردن به او و پرورش و آموزش او و بخشش او و اغماض بر او و نرم خویى با او و یارى او و پرده پوشى خطاهاى کودکى اوست. چرا که این، باعث توبه است و با او مدارا نمایى و سر به سر او مگذارى زیرا این روش به رشد و بزرگ شدن او نزدیکتر است.
46- و امّا حقّ گدا این است که اگر راستگویش می دانى و توان برطرف کردن نیازش را دارى، به او بدهى [و در رفع نیازمندیاى] که بر سرش آمده دعایش کنى و در خواسته او یاریش کنى و چنانچه در راستگویی اش شک دارى و به او بدگمانى و نمی خواهى کمکش کنى در امان نیستى که شاید این بدگمانى به گدا مکر شیطان است که خواسته تو را از سهم پاداشت باز دارد و میان تو و نزدیکى به پروردگارت فاصله اندازد و با دیده اغماض او را واگذارى و به نیکویى، عطایش کنى و اگر بر بدبینى نسبت به او، بر خودت چیره شدى و با آن که نسبت به او به ذهنت گمانى [بد] خطور کرده بود به او چیزى عطا کردى، این کار تو، از راسخترین کارهاست.
47- و امّا حقّ آن کس که از او چیزى بخواهند این است که اگر چیزى بخشید با سپاسدارى و قدردانى، بخشش او پذیرفته گردد و چون چیزى نداد عذرش پذیرفته شود و به او نیک گمان باش و بدان که اگر مضایقه کرد از مالش مضایقه نموده است و ملامتى بر او در حفظ مالش نیست و اگر چه ستم پیشگى است؛ زیرا انسان بسیار ستم پیشه و ناسپاس است.
48- و امّا حقّ کسى که خداوند بوسیله او و توانایی اش تو را شاد نموده پس اگر او قصد شاد نمودن تو را داشته نخست خداى را سپاس بگزار و آنگاه به اندازه شایستگی اش، با پاداش دادن، از او قدردانى کن و نیک آغازى او را تلافى کنى و در صدد جبران [کار] او باشى و چنانچه قصد شاد نمودن تو را نداشت خدا را سپاس بگزارى و از او تشکّر کنى و بدانى که این شاد شدن تو از اوست و این شادمانى مخصوص توست و او را از آن رو که سببى از اسباب نعمتهاى خداوند است دوستش بدارى و از این پس نیک خواه او باشى؛ چرا که اسباب نعمتها در هر کجا که باشند و اگر چه قصدى نداشته باشند، خیر و برکت هستند. و لا قوّة الّا باللَّه.
49- و امّا حقّ کسى که دست تقدیر، با گفتار و یا کردار کسى، به تو بدى کرده این است که اگر او، خود، خواهان بدى کردن بود، پس گذشت نمودن از مردمى از این دست، که موجب بازدارندگى و خوش برخوردى است، نیکوتر است. چرا که خداوند می فرماید:
«و هر که پس از ستم [دیدن] خود، یارى جوید و انتقام [گیرد] راه [نکوهشى] بر ایشان نیست- تا بدان جا که- از اراده قوى در کارهاست». [شورى (42)، آیه 41 و 43] و خداى عزّ و جلّ فرمود: «و اگر عقوبت کردید همان گونه که مورد عقوبت قرار گرفته اید، متجاوز را به عقوبت رسانید و اگر صبر کنید البته آن براى شکیبایان بهتر است». [نحل (16)، آیه 126]. این، در صورت عمدى است، پس اگر عمدى نبود، به قصد انتقام جویى بر او ستم روا مدارى تا او را به خطاى غیر عمد، از قصد کیفر دهى و با او مهربانى کنى تا به نیکوترین برخوردى که می توانى پاسخش داده باشى. و لا قوّة الّا باللَّه.
50 - و امّا حقّ عموم هم کیشان تو، خوش نیّتى و مهربانى شامل همگان، نرم رفتارى با بدرفتاران، انس و الفت با دینداران، تلاش براى اصلاح امور آنان، سپاسگزارى از خوش رفتاران با خود و با تو؛ زیرا خوش رفتارى با خودش، یک نوع خوش رفتارى با تو نیز به حساب می آید که در واقع او با این رفتارش از آزار تو خوددارى کرده و زحمتى به تو نداده و خودش را حفظ کرده است؛ پس براى همگان دعا کن و به یارى همه پرداز و در مقایسه با خود براى یکایک آنها موقعیّتى را مدّ نظر دار، کهنسال آنان را به جاى پدر و خردسالشان را به جاى فرزند و میانسالشان را به جاى برادر خود در نظر دار و هر کدام نزد تو آمدند با لطف و محبّت به دلجویى آنان پرداز و به کارشان رسیدگى نما و حقوق برادرى را به خوبى رعایت کن.
51- و امّا حقّ اهل ذمّه، حکم در باره آنان چنین است که از آنها بپذیرى آنچه را که خدا پذیرفته است و به آن ذمّه و پیمانى که خدا براى آنها مقرّر داشته پایبند باشى و در آنچه از آنها خواسته شده و مجبورند همان طور رفتار نمایند، طبق همان قرار داد باید با آنها سخن گویى و در برخوردهایى که با یک دیگر دارید به حکم خدا باید عمل کنى و با توجّه به اینکه آنها در پناه تو و ذمّه خدا و رسول اویند نباید بر آنها ستم نمایى؛ زیرا به ما رسیده است که [پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله] فرمود:
«هر کس بر منعقد کننده پیمانى ستم نماید، من دشمن اویم». پس از خدا پروا کن.
و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه.
- ترجمه وپی نوشت ها :حمیدرضا ابراهیم زاده
* تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ می باشد