دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب مقالات. یادداشت ها و آثار پژوهشی، فرهنگی، اجتماعی دکتر حمیدرضا ابراهیم زاده

بایگانی

۵ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

تسبیح

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۴۰ ق.ظ

تسبیح

تسبیح

یکی از چیزهایی که زیاد دوستش دارم تسبیح است.

تسبیح به هر رنگ و جنسی که باشد و بتوانی در دست جایش بدهی!

اصلا می گویند : یک قبضه تسبیح  گرانقیمت  مثل سندلوس و عقیق و یاقوت و کهربا و یسر و  مروارید و مرجان و شاه مقصود یا همین سنگی های معمولی و یا اصلا ارزانقیمت های چوبی و  پلاستیکی.

جمع دانه های  ازهم گسیخته با یک نخ می شود  یک "قبضه تسبیح" !

" قبضه "را برای اسلحه بکار می برند.

انگارکسی که واحد شمارش تعداد تسبیح  را اختراعش کرد  شان تسبیح  را با اسلحه و سلاح برابر یافت!

روی میزکارم یک قبضه تسبیح پلاستیکی فیروزه ای دارم که هر وقت نگاهم به او می افتد احساس آرامش پیدا می کنم

آن را بر می دارم و سیر  نگاهش می کنم در کف دستم لمسش می کنم وسپس از  بین مشتم  به طرف انگشت اشاره و شست حرکتش می دهم...

نخ تسبیح کار پیشوا و پدر و یا مادر و میانجی و بزرگتر رامی کند همه را درکنارهم نگه می دارد واز فروپاشی  اعضا جلو گیری می کند.

 نخ تسبیح  شرافت و کرامت دارد.

به او آسیب بزنی "لشکر تسبیح" از هم می گسلد.

دانه های تسبیح بخاطر نخ تسبیح "هویت تسبیح "پیدا می کنند.

تسبیح  دور دارد و محدود است و حساب کتابش معلوم است.

وادارت می کند به اینکه دقت کنی چه می گویی!

چیزی جز" ذکر" نمی توانی بگویی.

ذکر همان "یاد کرد و یاد داشت " است.

عنوان ذکر نیز داروست.

دانشمندان  دانش ذکر، آن را دارو می دانند.  دز خاصی را برای مصرف افراد تجویز می کنند.

هر ذکری را به هرکسی نمی دهند و هر تعدادی را برای هر فردی تجویز نمی کنند.

اما تسبیح مثل  "عطر و گلاب و بهار نارنج" است  همین که یک دور "صلوات " می فرستی و یا استغفار می کنی و یا برای نفی خواطر و رفع تشویش و پریشانی یک دور  " لا اله الا الله " می گویی و یا "تسبیحات حضرت زهرا" می گویی آرام می شوی.

گاهی ذهنت مشوش است و برای رفع پریشان به تعدادی " لا اله الا الله " می گویی.

گاهی دلت می خواهد  "صلوات " بفرستی تا آرام شوی.

گاهی دلت می خواهد تا درخواست آمرزش کنی و به تعداد خاصی" استغفار"می کنی.

بیشتر ما درکیف و یا جیب  خود  اسلحه ای حمل می کنیم که شیطان و نفس بد  از آن می ترسد .

تسبیح اسلحه ای است که برای مراقبت از سلامت درونمان طراحی شده است.

فارغ از رنگ و جنس و اندازه  اش، تسبیح را باید دوست داشت.

تسبیحت با تو خو می گیرد. و دلش همیشه برایت تنگ است.

هر دورکه آن را  در دستتان  می چرخانید . انگشت هایتان ولب هایتان  به سمت آنچه که شما را مشوش می کند شلیک می کند. و یا باحضورش شما را آرام می کند.

باید تسبیح داشت. و مسلح بود. و حرمتش را نگه داشت.

بقول بابای من که؛ «اگه لازم شد با انگشت هایت هم تسبیح بزنی حرمتشان را نگه دار».

 

والی الله المصیر

حمیدرضا ابراهیم زاده

7 دی1398

 

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

خوشبختی

جمعه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۱۵ ب.ظ

 

خوشبختی

 

خوشبختی حس خوبی است که در پی آرامش می آید. خوشبختی در بین آدم ها نسبت به هم فرق می کند.

ممکن است دو قلوهای همسان ساکن  در یک خانه و در یک شرایط تربیتی و.. .از خوشبختی دو تعریف مجزا داشته باشند. یکی خوشبختی را درمسافرت می بیند. یکی درمحبت ومهرورزی داشتن  ودیگری جلب احترام دیگران برای خود. یکی درپول وسرمایه و املاک .دیگری در شهرت  و مقام. یکی در ازدواج موفق . دیگری در فرزندان سالم . یکی در سلامتی.... همه اینها به دنبال آرامش به راههای متفاوتی که درونشان به آن نیاز پیدا کرده می دوند.

دریغا که رفاه و آرامششان را می فروشند تا  تبدیل به وسیله ی راه جستجوی خوشبختی کنند. درحالی که خوشبختی را بفروش می رسانند تا وسیله بخرند. ودر قهر واستهلاک وسیله تلف می شوند.

دلیل این انحراف از بزرگراه خوشبختی در کالبد ماست.

کالبد ما  تعلق خاطر عجیبی به آنچه که لمس می کند دارد.

کالبدی که فقط  شنیدنی ها و دیدنی ها وچشیدنی و بوئیدنی ها ولمس کردنی هارا لذت خود می داند راه خوشبختی را گم می کند.و بی سرو سامان  برده ی خواسته های خود ودیگران  می شود.

 برای رهایی از پیله ی کالبد باید پندارها را دگرگون کرد . بال  پرواز خوشبختی در روش اندیشیدن ما نهفته است.

 برای درک خوش بختی باید آموزش دید که چگونه ببینیم. چگونه بیاندیشیم وچگونه رفتار کنیم.

پذیرش خوشبختی ویا صید کردن آن نیاز به درست اندیشیدن دارد.

در هردین ومسلکی که باشیم فرقی نمی کند .از هرطبقه و نژاد و جنسی که باشیم فرقی نمی کند

مهم این است که خودمان باشیم. وبه واقعیت وهویت خود ایمان بیاوریم و باورهایمان را بارور کنیم. و به جذابیت های درونمان  بال وپرواز بدهیم. وبرای  یافتن حس خوب و آرامش ، دل از هرآنچه که ما را می آشوبد پاک کنیم.

‫‪ما سرنوشتمان چیزی جز تکامل وخوشبختی نیست

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

18 اسفند1397

 

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

هزینه های ریسک پذیری

سه شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۳، ۱۰:۳۴ ق.ظ

ریسک کردن هزینه ی گزافی دارد!
برای هرچیزی و هرکسی از جان و سلامتی و مال و اعصاب و روان و آبرویتان هزینه نکنید!
خیلی وقت ها دیر می فهمیم فلان کار اشتباه بود و فِلانی عوضی!
پس باید بدانید که ؛
هر کتابی را نخوانید
هر فیلمی را نبینید
هرچیزی را از هرکسی نخرید
با هرکسی مسافرت نروید
با هر کسی همسایه و همراز و همسر و همبستر وفامیل و همسفر نشوید!
تحقیق و دقت کنید تا بتوانید هزینه های کمتری را بپردازید!
خیلی راحت با هر کسی دوستی نکنید!
اگر ‌برادر یا خواهرتان با کسی دوست است شما هم با او دوست نشوید.

هرگز این ریسک را نکنید واینگونه با خودتان رفتار نکنید!
حتی آدم های خوب هم فرکانسهای متفاوتی نسبت به هم دارند
چه بسیارند دوست ها وشرکا و زوج هایی که هم را رها می کنند در حالیکه هر دو ازخوبان  بودند اما دارای توانمندی ها وتاب آوری های متفاوتی بودند!
 تفاوت در عقیده و سلیقه و... آنها را نسبت به هم دور و یا دشمن می کند.

شاید دوستی فردی با برادر و خواهر شما مشکلی ایجاد نکند اما برای شما اینگونه نباشد واین فرد برایتان  آدم امن و امینی نباشد !
پس بخاطر  فامیل بودن و دوستی با اعضای خانواده کسی را نمی توانید به درون خود راه دهید ! و یا با او نزدیک و صمیمی شوید!!!
با هرکسی وارد فازصمیمیت نشوید!
با هر سرمایه داری شریک‌نشوید!
با هر همسایه و همکاری صمیمیت نکنید!
با هر کسی خرید و فروش نکنید!
هر جایی نروید!
سلامتی و عزت و شان و منزلت خود را یک شبه از سرراه پیدا نکردید!
تندرستی و عزت و شان و منزلت و آرامش شما خیلی گران بدست آمده است. پس آن را در دسترس هر کسی و هر چیزی قرار ندهید!
به هر مهمانی و جشن وعزا و مراسمی نروید حتی از نزدیکانتان باشد!
متوجه باشید چه بلایی سرت می آید!
میزبانی که برای ارضا حس نخراشیده اش شما را به تشویش و حقارت وا می دارد !
گاه تعارفاتی می کند که ممکن است تحقیر شوید!
گاه اصرار می کند حتما یک ناهار وشام بیایید. 
مقصود چیست؟
آیا می خواهد بگوید من حال و روزمان خوب است . شما در این حس خوب با ما شراکت کنید ؟؟!
یا می خواهد شما را به میدان مبارزه دعوت کند!
و از خود تمجید کند؟
یا وادار به کاری شوید که در توانتان نیست و او بصورت عادی نمیتواند از شما ان خواهش را بخواهد!
یا می خواهد بگوید نمی توانید مثل ما باشید شما گرفتارید بد بخت وذلیلید!! 
می خواهد با درد دل هایش وجود شما را  سطل زباله خود قرار دهد.
شاید بخواهید بگویید؛
یک مهمانی دادن که این حرفها رو ندارد!
یک شب که هزار شب نمی شود !

همه که اینطور نیستند!
یک چیزی گفته شما نشنیده بگیر....
خیر!!!
هر گز ریسک نکنید
مهمانی و صله رحم بسیار خوب و لازم است اما نه با هر کسی و هر انگیزه ای!!!
 وقتی کتابی می خوانید تا دوهفته دچار تغییر ناخواسته ای در رفتارها وطرز فکرتان می شوید و نمی توانید خودتان باشید!
اگر کتاب حاوی روش زندگی و فکر غلطی باشد چه!
اگر این کتاب مثل خوردنی های مسموم باشد چه!؟
مسمومیت های خواندنی خیلی پیچیده است بی رنگ و بی بو با کلمات سحر انگیز و جادوی واژه های جداب به تسخیر یک روش فکری در می آیید وخیلی زود به سبک همان کتاب حرف می زنید
فیلمی که می بینید شمارا تشویق می کند چطور باشید!
مطالعه کردن و نوشیدن و همپیالگی و همسفر شدن و همبازی شدن و شراکت و
محبت کردن وصله رحم و...همگی خوب ولازم هستند
اما نه به هر قیمتی!
شماهرگز نباید نمونه آزمایشگاهی و یا کیسه بوکس و سطل زباله کسی بشوید!
گاه کسی شما رو بی جهت دوست دارد.

دلایل زیادی برای این خوشایندها وجو دارد اما کافیست یک دلیلش برایخودتان نباشد!
شاید چون شبیه معشوق و پسر و دختر وبرادر و...از دست رفته اش هستید.
در واقع او به شما محبت نمی کند.
بلکه دقیقا به عزیز از دست رفته اش  محبت می کند.

حتی به این خیال خیلی ها ازدواج کرده اند و فلاکت ببار اورده اند.

دنبال تشابهات اینچنینی نروید !
شما به مهمانی اقوام می روید.
میزبان مدام از همه گله گزاری شکایت می کند.
درد دلش گره زندگیش نیست که بخواهد حلش کنید او شنونده ای می خواهد تا زهر و آتشش را در شما تخلیه کند.! 
 حسادت و اظهار فضل او را تحمل می کنید وسپس بیمار و ناراحت ازاین مهمانی بر می گردید.روزها و هفته ها آن انرژی بد در شما می ماند وشما را اذیت می کند.
اما اگر بگوید بچه ام باهام ناسازگارشده شما کمکش می کنید.
اگر بگوید به کمک‌شما در حل یک بحران نیاز دارم حتما همفکری می کردید.

اما می دانید که او از شما چنین درخواستی ندارد!

وقتی غیبت می کند می گوید غیبتش نباشد و یا به ایشان نگویید...

پس چه کمکی از دستتان بر می آید!! شما فقط شنونده وزباله دانی بیش نبودید که فکرتان را آلوده کرده است..
اصالت صله رحم برای همین گشایش هاست.
اما اگر بگوید خواهرشوهرم  برادر همسرم مدام در حال مسافرته و یکجا بند نمی شود.
بجای اینکارش پولشو بزاره برای...
این حرف هایش یعنی من حسودم  ونمی توانم خودم راقانع کنم بیا در این  آتش و سوزش شریک من باش!
همش نق وناله

همواره بهانه و غیبت و دروغ و...
فلانی از کجا پیدا کرده!؟
از کجا آورده؟
چطور آوردی؟
چقدر می گیری؟
کجا میری؟
حریم شخصی شما و دیگران را شخم می زنند که بگویند ما دلمان نمی خواهد سرافراز و پیروز باشی!
حرفهایی که برای رشد هم زده نمی شود!
برای مباهات و بچشم کشاندن قدرت خرید و فخر فروشی و... است
آدمهای ضعیف اینطور رفتار می کنند و اعضای خانواده مهمان را با یک مهمانی در گیر می کنند.
ویا بایک مهمانی رفتن میزبان را با خاک یکسان می کنند حسادت ها و یا رفتار هایشان و گفته هایشان بوی محبت و مروت نمی دهد!

بهانه های مهمانی دادن و مهمانی رفتن اگر درست نباشد شما وارد ریسک بدی شده اید!
باید مواظب بود در این میزبانی ها و مهمانی ها و خواندن ها وخوردن ها و دوستی ها و....چه به خوردمان می دهند ؟
بد بینانه نیست!

وقتی کمی هشیار هزینه کنیم که این خوردن ها و پوشیدن ها و نوشیدن ها و خواندن ها و دیدن ها وشنیدن ها و رفت وآمد ها چه تبعات و هزینه هایی برای ما خواهند داشت!
انگیزه ها همیشه صادقانه و ساده  نیست. 
دم خور شدن با بیماری های پیچیده روانی دیگران به سلامت وصلابت و غنای روانی شما و خانواده تان ناخواسته و یا خواسته آسیب می زند!
پس هرجا نروید
هر چیزی نخرید
هرلباسی رانپوشید
هر مدلی راه نروید
هرچیزی را ننوشید
و هرچیزی را نخورید
هر چیزی را نشنوید و نبینید
وارد هر احساسی نشوید
هر بازاری نروید
وارد هر مغازه ای نشوید!
مراقب باشید
این روزها هزینه ریسک زیاد شده است!
نمی شود گفت؛
ای کاش؛
 این نوشیدنی را مزه نمی کردم
این خوراک را نمی خوردم
این‌ملک و خودرو را نمی خریدم 
این لباس را نمی گرفتم
کاش با فلانی نمی گشتم
کاش این ها را به حریمم راه نمی دادم

کاش به این ازدواج تن نمی دادم

کاش با فلانی دوست نمی شدم!
ای کاش ها دردناکند.
هزینه زیادی روی دستتان می گذارد.
برای هر ای کاش؛
عمرتان. سلامتی و اعتبار و آبرو و باور و آرامش و پولتان از دست رفته است!
برای به دست آوردنشان هزینه بالایی را پرداخته اید.
ریسک کردن های بی جا انسان را از عزت و تندرستی می اندازد!
باید آگاهانه تر رفتار کرد.
هر اندازه که هوشیاری داریم  به خدا توکل می کنیم و به او پناه می بریم که برای ما خیر و امنیت و آرامش را برگزیند و به‌ما هشیاری و دقت و فرقانی هدیه بدهد که بتوانیم به وسیله ی آن از خود مراقبت کنیم. و به آرامش و رستگاری و بلوغ و تکامل برسیم.

والی الله المصیر
حمیدرضاابراهیم زاده
۲نوروز۱۴۰۳

 

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

امام حسن مجتبی

سه شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۳، ۱۰:۳۱ ق.ظ

 

سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبی

 

 

امام حسن (ع ) فرزند ارشد امیرمؤ منان على بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا (ص ) است .

 

 

ولادت

 

امام حسن (ع ) در شب نیمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدینه تولد یافت . وى نخستین پسرى بود که خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنایت کرد. رسول اکرم (ص ) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش ‍ اذان و در گوش چپش اقامه گفت . سپس براى او گوسفندى قربانى کرد، سرش را تراشید و هموزن موى سرش - که یک درم و چیزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پیامبر (ص ) دستور داد تا سرش را عطرآگین کنند و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. این نوزاد را حسن نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت . کنیه او را ابومحمّد نهاد و این تنها کنیه اوست .

 

القاب امام

لقب هاى او: سبط، سید، زکى ، مجتبى است که از همه معروفتر (مجتبى ) مى باشد.

 

پیامبر اکرم (ص ) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصى داشت و بارها مى فرمود که حسن و حسین فرزندان منند و به پاس همین سخن على به سایر فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند.

 

امام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش را درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پیامبر (ص ) که با شهادت حضرت فاطمه دو ماه یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت ، تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .

 

امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت ، به امامت رسید و مقام خلافت ظاهرى را نیز اشغال کرد، و نزدیک به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت . در این مدت ، معاویه که دشمن سرسخت على (ع ) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشکارا به طلب خلافت ) جنگیده بود؛ به عراق که مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشکر کشید و جنگ آغاز کرد. ما در این باره کمى بعدتر سخن خواهیم گفت .

 

امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پیکر و بزرگوارى به رسول اکرم (ص ) بسیار مانند بود. وصف کنندگان آن حضرت او را چنین توصیف کرده اند:

 

(داراى رخسارى سفید آمیخته به اندکى سرخى ، چشمانى سیاه ، گونه اى هموار، محاسنى انبوه ، گیسوانى مجعد و پر، گردنى سیمگون ، اندامى متناسب ، شانه ایى عریض ، استخوانى درشت ، میانى باریک ، قدى میانه ، نه چندان بلند و نه چندان کوتاه . سیمایى نمکین و چهره اى در شمار زیباترین و جذاب ترین چهره ها).

 

ابن سعد گفته است که (حسن و حسین به رنگ سیاه ، خضاب مى کردند).

 

کمالات انسانى

امام حسن (ع ) در کمالات انسانى یادگار پدر و نمونه کامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (ص ) زنده بود، او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى کرد و مى بوسید و مى بویید.

 

از پیغمبر اکرم (ص ) روایت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسین (ع ) مى فرمود: این دو فرزند من ، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند (کنایه از این که در هر حال امام و پیشوایند).

 

امام حسن (ع ) بیست و پنج بار حج کرد، پیاده ، در حالى که اسبهاى نجیب را با او یدک مى کشیدند. هرگاه از مرگ یاد مى کرد مى گریست و هرگاه از قبر یاد مى کرد مى گریست ، هرگاه به یاد ایستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد که بیهوش مى شد و چون به یاد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزیده به خود مى پیچید. از خدا طلب بهشت مى کرد و به او از آتش جهنم پناه مى برد. چون وضو مى ساخت و به نماز مى ایستاد بدنش به لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت . گفته اند: (امام حسن (ع ) در زمان خودش عابدترین و بى اعتناترین مردم به زیور دنیا بود).

 

سرشت و طینت امام

در سرشت و طینت امام حسن (ع ) برترین نشانه هاى انسانیت وجود داشت . هر که او را مى دید به دیده اش بزرگ مى آمد و هر که با او آمیزش ‍ داشت ، بدو محبت مى ورزید و هر دوست یا دشمنى که سخن یا خطبه او را مى شنید، به آسانى درنگ مى کرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پایان برد. محمّد بن اسحاق گفت :

 

(پس از رسول خدا (ص ) هیچکس ‍ از حیث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسید. بر در خانه اش فرش ‍ مى گستردند و چون از خانه بیرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و به احترام او کسى از برابرش عبور نمى کرد و او چون مى فهمید؛ بر مى خاست و به خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى کردند). در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پیاده به راه رفتن ادامه داد. در کاروان همه از او پیروى کردند حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شد و در کنار آن حضرت راه افتاد.

 

ابن عباس که از امام حسن (ع ) مسن تر بود، رکاب اسبشان را مى گرفت و بدین کار افتخار مى کرد و مى گفت : اینها پسران رسول خدایند.

 

با این شاءن و منزلت ، تواضعش چنان بود که : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ، آنها پاره هاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مى خوردند، چون حسن بن على را دیدند گفتند: (اى پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو). امام حسن (ع ) فورا از مرکب فرود آمد و گفت : (خدا متکبران را دوست نمى دارد) و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک .

 

در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند. از جمله مدائنى روایت کرده که :

حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه اى رسیدند که پیرزنى در آن زندگى مى کرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقدارى بریان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم به حج مى رویم . چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد. و رفتند.

 

شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت ، گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى کشى آنگاه مى گویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و کار بر پیرزن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن على (ع ) او را دید و شناخت . پیش رفت و گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت نه . گفت : من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن على فرستاد. آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نیز عطایى همانند آنان به او داد.

 

حلم و گذشت امام حسن (ع ) چنان بود که به گفته مروان ، با کوهها برابرى مى کرد.

 

 

 بیعت مردم با حسن بن على (ع )

هنگامى که حادثه دهشتناک ضربت خوردن على (ع ) در مسجد کوفه پیش ‍ آمد و مولى (ع ) بیمار شد به حسن دستور داد که در نماز بر مردم امامت کند، و در آخرین لحظات زندگى ، او را به این سخنان وصى خود قرار داد:

 

(پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى ). و حسین و محمّد و دیگر فرزندانش و رؤ ساى شیعه و بزرگان خاندانش را بر این وصیت گواه ساخت و کتاب و سلاح خود را به او تحویل داد و سپس ‍ فرمود:

 

(پسرم ! رسول خدا دستور داده است که تو را وصى خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو تحویل دهم . همچنانکه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و کتاب و سلاحش را به من داده است و مرا ماءمور کرده که به تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت ، آنها را به برادرت حسین بدهى ).

 

امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، على علیه السلام با مردم سخن بگوید. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مکرم (ص ) چنین گفت :

 

(همانا در این شب آن چنان کسى وفات یافت که گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید). و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و کوشش هایى که على (ع ) در راه اسلام انجام داد و پیروزیهیى که در جنگها نصیب وى شد، سخن گفت و اشاره کرد که از مال دنیا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال ، که مى خواست با آن خدمتکارى براى اهل و عیال خود تهیه کند.

 

در این موقع در مسجد جامع که مالامال از جمعیت بود، عبداللّه بن عباس ‍ بپا خاست و مردم را به بیعت با حسن بن على تشویق کرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بیعت کردند. و این روز، همان روز شهادت پدرش ، یعنى روز بیست و یکم رمضان سال چهلم از هجرت بود.

 

مردم کوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و یمن همه با میل با حسن بن على بیعت کردند جز معاویه که خواست از راهى دیگر برود و با او همان رفتار پیش گیرد که با پدرش پیش گرفته بود.

 

پس از بیعت مردم ، به ایراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بیت پیغمبر (ص ) که یکى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن کریم هستند تشویق فرمود، و آنها را از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت .

 

بارى ، روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در کوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید کسان ساخته بود. حسن بن على (ع ) شرایط رهبرى را در خود جمع داشت زیرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او یکى از شرایط ایمان بود، دیگر آنکه لازمه بیعت با او این بود که از او فرمانبردارى کنند.

 

امام (ع ) کارها را نظم داد و والیانى براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را بدست گرفت . امّا زمانى نگذشت که مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احکام و حدود اسلامى قاطع دیدند، عده زیادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوى کوفه تحریک نمودند، و ضمانت کردند که هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع ) نزدیک شود، حسن را دست بسته تسلیم او کنند یا ناگهان او را بکشند.

 

خوارج نیز بخاطر وحدت نظرى که در دشمنى با حکومت هاشمى داشتند در این توطئه ها با آنها همکارى کردند.

 

در برابر این عده منافق ، شیعیان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند که به کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بیعت و چه در زمانى که امام (ع ) دستور جهاد داد - ثابت کردند.

 

امام حسن (ع ) وقتى طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید با نامه هایى او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزى فرا خواند ولى معاویه در جوانب امام (ع ) تنها به این امر استدلال مى کرد که (من در حکومت از تو با سابقه تر و در این امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ !).

 

گاه معاویه در نامه هاى خود با اقرار به شایستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : (پس از من خلافت از آن توست زیرا تو از هر کس بدان سزاوارترى ) و در آخرین جوابى که به فرستادگان امام حسن (ع ) داد این بود که (برگردید، میان ما و شما بجز شمشیر نیست ).

 

و بدین ترتیب دشمنى و سرکشى از طرف معاویه شروع شد و او بود که با امام زمانش گردنکشى آغاز کرد. معاویه با توطئه هاى زهرآگین و انتخاب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگرى و نفاق ، توفیق یافت . او با خریدارى وجدانهاى پست و پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یاءس در مردم سست ایمان ، زمینه را به نفع خود فراهم مى کرد و از سوى دیگر، همه سپاهیانش را به بسیج عمومى فرا خواند.

 

امام حسن (ع ) نیز تصمیم خود را براى پاسخ به ستیزه جویى معاویه دنبال کرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشکر معاویه به کسانى بودند که به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حکومت شام مى بودند، امّا در لشکر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناک شیعیانى دیده مى شد مانند حجر بن عدى ، ابو ایوب انصارى ، و عدى بن حاتم ... که به تعبیر امام (ع ) (یک تن از آنان افزون از یک لشکر بود). امّا در برابر این بزرگان ، افراد سست عنصرى نیز بودند که جنگ را با گریز جواب مى دادند، و در نفاق افکنى توانایى داشتند، و فریفته زر و زیور دنیا مى شدند. امام حسن (ع ) از آغاز این ناهماهنگى بیمناک بود.

 

مجموع نیروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشته اند.

 

امام حسن (ع ) در مسجد جامع کوفه سخن گفت و سپاهیان را به عزیمت بسوى (نخیله ) تحریض فرمود. عدى بن حاتم نخستین کسى بود که پاى در رکاب نهاد و فرمان امام را اطاعت کرد. بسیارى کسان دیگر نیز از او پیروى کردند.

 

امام حسن (ع ) عبیداللّه بن عباس را که از خویشان امام و از نخستین افرادى بود که مردم را به بیعت با امام تشویق کرد، با دوازده هزار نفر به (مسکن ) که شمالى ترین نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاویه او را تحت تاءثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را، معاویه در مقابل یک میلیون درم که نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود کشاند. در نتیجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافتند و دین خود را به دنیا فروختند.

 

پس از عبیداللّه بن عباس ، نوبت فرماندهى به قیس بن سعد رسید. لشکریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع ) را ضعیف نمودند. عده اى از کارگزاران معاویه که به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات کردند، نیز زمزمه پذیرش صلح را بوسیله امام (ع ) در بین مردم شایع کردند. از طرفى یکى از خوارج تروریست نیزه اى بر ران حضرت امام حسن زد، بحدى که استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع ) پیش ‍ آمد که جز (صلح ) با معاویه ، راه حل دیگرى نماند.

 

بارى ، معاویه وقتى وضع را مساعد یافت ، به حضرت امام حسن (ع ) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن (ع ) براى مشورت با سپاهیان خود خطبه اى ایراد فرمود و آنها را به جانبازى و یا صلح - یکى از این دو راه - تحریک و تشویق فرمود. عده زیادى خواهان صلح بودند. عده اى نیز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام ، پیشنهاد صلح معاویه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى این فقط بدین منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتى گرفتار سازد که معلوم بود کسى چون معاویه دیر زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آینده نزدیکى آنها را یکى پس از دیگرى زیر پاى خواهد نهاد، و در نتیجه ، ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنى هاى او و عدم پاى بندى او به دین و پیمان ؛ بر همه مردم آشکار خواهد شد. و نیز امام حسن (ع ) با پذیرش صلح از برادر کشى و خونریزى که هدف اصلى معاویه بود و مى خواست ریشه شیعه و شیعیان آل على (ع ) را بهر قیمتى هست ، قطع کند، جلوگیرى فرمود. بدین صورت چهره تابناک امام حسن (ع ) - همچنان که جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پیش بینى فرموده بود - بعنوان (مصلح اکبر) در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفى جز مادیات محدود نداشت و مى خواست که بر حکومت استیلا یابد. امّا امام حسن (ع ) بدین امر راضى نشد مگر بدین جهت که مکتب خود و اصول فکرى خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان خود را از نابودى برهاند.

 

از شرطهایى که در قرارداد صلح آمده بود؛ اینهاست :

معاویه موظف است در میان مردم به کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سیرت خلفاى شایسته عمل کند و بعد از خود کسى را بعنوان خلیفه تعیین ننماید و مکرى علیه امام حسن (ع ) و اولاد على (ع ) و شیعیان آنها در هیچ جاى کشور اسلامى نیندیشد. و نیز سب و لعن بر على (ع ) را موقوف دارد و ضرر و زیانى به هیچ فرد مسلمانى نرساند. بر این پیمان ، خدا و رسول خدا (ص ) و عده زیادى را شاهد گرفتند. معاویه به کوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت بسوى کوفه روان شد.

 

امام حسن(ع)

ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنکه : (هان اى اهل کوفه ، مى پندارید که به خاطر نماز و روزه و زکات و حج با شما جنگیدم ؟ با اینکه مى دانسته ام شما این همه را بجاى مى آورید. من فقط بدین خاطر با شما به جنگ برخاستم که بر شما حکمرانى کنم و زمام امر شما را بدست گیرم ، و اینک خدا مرا بدین خواسته نائل آورد، هر چند شما خوش ندارید. اکنون بدانید هر خونى که در این فتنه بر زمین ریخته شود هدر است و هر عهدى که با کسى بسته ام زیر دو پاى من است ).

 

و بدین طریق عهدنامه اى را که خود نوشته و پیشنهاد کرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زیر هر دو پاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا کرد!

 

سپس حسن بن على (ع ) با شکوه و وقار امامت - چنانکه چشمها را خیره و حاضران را به احترام وادار مى کرد - بر منبر بر آمد و خطبه تاریخى مهمى ایراد کرد.

 

پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول اللّه (ص ) چنین فرمود:

(... به خدا سوگند من امید مى دارم که خیرخواه ترین خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را که کینه هیچ مسلمانى را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هیچ مسلمانى نیستم ...) سپس فرمود: (معاویه چنین پنداشته که من او را شایسته خلافت دیده ام و خود را شایسته ندیده ام . او دروغ مى گوید. ما در کتاب خداى عزوجل و به قضاوت پیامبرش از همه کس به حکومت اولیتریم و از لحظه اى که رسول خدا وفات یافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم ). آنگاه به جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش على (ع ) و انحراف خلافت از مسیر حقیقى اش ‍ اشاره کرد و فرمود: (این انحراف سبب شد که بردگان آزاد شده و فرزندانشان - یعنى معاویه و یارانش - نیز در خلافت طمع کردند).

 

و چون معاویه در سخنان خود به على (ع ) ناسزا گفت ، حضرت امام حسن (ع ) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود بر معاویه نفرین فرستاد و عده زیادى از مسلمانان در حضور معاویه آمین گفتند. و ما نیز آمین مى گوییم .

 

امام حسن (ع ) پس از چند روزى آماده حرکت به مدینه شد.

 

معاویه به این ترتیب خلافت اسلامى را در زیر تسلط خود آورد و وارد عراق شد، و در سخنرانى عمومى رسمى ، شرایط صلح را زیر پا نهاد و از هر راه ممکن استفاده کرد، و سخت ترین فشار و شکنجه را بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت .

 

امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود که ده سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگى کرد و هیچگونه امنیتى نداشت ، حتى در خانه ، نیز در آرامش نبود. سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحریک معاویه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهید و در بقیع مدفون شد.

 

همسران و فرزندان امام حسن (ع )

دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. امّا آنچه تاریخ ‌هاى صحیح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از:

 

(ام الحق ) دختر طلحة بن عبیداللّه - (حفصه ) دختر عبدالرحمن بن ابى بکر - (هند) دختر سهیل بن عمر و (جعده ) دختر اشعث بن قیس .

 

بیاد نداریم که تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت یا ده به اختلاف دو روایت تجاوز کرده باشند. با این توجه که (ام ولد)هایش هم داخل در همین عددند.

 

(ام ولد) کنیزى است که از صاحب خود داراى فرزند مى شود و همین امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مى باشد.

 

فرزندان آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند بنامهاى : زید، حسن ، عمرو، قاسم ، عبداللّه ، عبدالرحمن ، حسن اثرم ، طلحه ، ام الحسن ، ام الحسین ، فاطمه ، ام سلمه ، رقیه ، ام عبداللّه و فاطمه .

 

نسل او فقط از دو پسرش حسن و زید باقى ماند و از غیر این دو انتساب به آن حضرت درست نیست .

 

 

 

 

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

خیانت

جمعه, ۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۵۶ ق.ظ


خیانت در امانت

واژه خیانت برای هیچ کس  ناآشنا نیست. 

تقریبا همه انسانها در دوره زندگیشان در مختصات و محدوده کره زمین با انواع مفاهیم خیانت روبرو شده اند.

امانت هایی چون مال و ناموس و پیمانها ومسئولیت های اداری و اجتماعی و رفتار های گروهی و فردی و رازهای مهم فردی وگروهی و سیاسی و ... که خیانت درآن باعث ستیزه های جدی و تضاد و دشمنی وسردی و تیرگی روابط و بازگشت نا پذیری اعتماد است.

مهم ترین گنج هر نوع رابطه ای اعتماد است

اصل اعتماد باعث می شود تا سازمان ها و گروهها و افراد بتوانند برپایه ی آن به مشترکات مالی و خانوادگی و حیثیتی  برسند و بر همین اساس تن به شراکت بدهند.

شراکت در زندگی

شراکت در دارایی

شراکت در دوستی 

 شراکت و عضویت در کارهای سازمانی و اداری و...

همگی شراکت هایی هستند که به اعتماد متقابل بسیار بالایی نیازمندند .

خیانت باعث می شود تا اعتماد ضایع و مخدوش شود و در این صورت جوانه زدن و احیای نهال و درخت اعتماد بسیارسخت وگاه محال می گردد.

خیانت می تواند به هر دلیلی رخ دهد.  طمع و ترس مهمترین دلیل خیانت محسوب می شود و آنچه که خیانت را نابخشودنی تر می کند  طمع و زیاده خواهی است.

بنابراین خیانت می تواند از سوی هرکسی رخ دهد

 خیانت ، نژاد و طبقه ی مالی و اجتماعی و فرهنگی و سن  و جنسیت و تحصیلات و شغل پذیر نیست ممکن است در هر طبقه و جنسیت و نژاد و سنی رخ دهد مهم این است که خائن چقدر ضعیف باشد و یا چه اندازه خلا درونی داشته باشد.

بی گمان خیانت موقوف به موضوع خاص مالی یا جنسی و ناموسی نیست.

هر رفتاری که بتواند باعث سلب اعتماد و شکستن دژ اعتماد گردد؛ خیانت است.

و این رفتار آسیب های جدی بر کسی که اعتمادش مخدوش شده باشد خواهد زد. از این رو برای درست کردن دژ اعتماد بسیار باید دقت کرد و زمان می برد تا این دژ مستحکم شود و عمده ترین  اصلی که باعث پیدایش اعتماد می شود، صداقت در گفتار و رفتار و پیشینه ی افراد است.

برای راستی آزمایی از صداقت و امانت داری  به زمان و نیروی زیادی نیازمندیم تا بتوانیم خمیره اعتماد را بعمل آوریم و گاه کوچکترین اشتباهی باعث می شود تا حیثیت و پیشینه ی خود را ببازیم.

و بی گمان با رفتار درست و صداقت و امانت داری هایمان می توانیم باعث ارتقای هویت و منزلت خود گردیم.

والی الله المصیر

حمیدرضا ابراهیم زاده

اول نوروز1402

 تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده