می نگارد مهتاب
واژه در جمله ی خود می بوید
رز سرمازده ی باغ بهشت
درپس آینه ی صاف دلش
می نگارد مهتاب
وبه مژگان ترجادویش
می تراود باران
وبه این دشت درندشت صفا
می نوازد افق باد صبا
درپس واژه ی امید وبهار
راز یک میکده را می پوید
و به روز دهم عقرب ماه
واژه ی عشق به سوگند وفاداری خویش
جمله را با می و خم می شوید...
حافظا مرحمتی کن مارا
ناله از خم ومی وباده وصوفی هرگز
مکن ازبهر رخ دختر رز
ناله وسوز وسبابت هرگز
نقش روی من ودلدار
دراین کاسه ی می خوش افتاد
ازکجا سِرّ غمم در دهنت نوش افتاد
ساقیا چشمک جانانه ی تو ما را بس
"کزفراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی دیدم ازهجران که اینم پند بس"
آفتی بود که درکار افتاد
شکر تدبیر که با یار افتاد
"بس تجربه کردیم دراین دیر مکافات
با درد کشان هرکه درافتاد برافتاد"
حمیدرضا ابراهیم زاده
30دی 1393
* تمامی حقوق مربوط به این اثردر انحصارمولف محفوظ می باشد
- ۹۶/۰۵/۲۶