دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب مقالات. یادداشت ها و آثار پژوهشی و اجتماعی دکتر حمیدرضا ابراهیم زاده

بایگانی

زنگوله ی توهم

يكشنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۳۸ ب.ظ

 

زنگوله توهم

پس ازشورش خان قاجار ودر پی تعقیب وگریز وی توسط خان زند سرانجام در جنگلهای گلوگاه  وی محاصره شد و به نبردی بد فرجام ناچار شد.

 آقا محمد خان قاجار پس از جراحت شدید ومتعاقب آن  خواجه شدن  وخارج شدن از حیز مردانگی واسارت به تحصیل علوم دینی روی آورد .

با  انفصال از مرد بودن آغا محمد خان  وکوتاه شدن دستش از همراهی و رهبری شورش و شورشیان و همه ی   آنچه را که از دست داده بود باعث شد تا زندیان  از مرگش صرف نظر کنند.

با صلاح دید  خان زند و نظارت عوامل حکومت زندیه  ، وی مدتی در مدارس علمی  شهر ری  واقع در عبدالعظیم حسنی به تحصیل علوم دینی پرداخت و سپس به همین منظور برای مراقبت بیشتر از رفتارها و روابطش به شیراز تبعید شد...

وضعیت جسمی وفیزیکی خان قاجار باعث تحقیر و خشم خاموشی منجر  می شد.  صورتش روز به روز کم موتر و بالاخره درنگاه اول شبیه پیرزن شد. وکم و بیش متوجه  رفتارهای تحقیر آمیز و طعنه های مردم با خود گردید. هنگامی که  خان قاجار باچنین واکنشی روبرو شد.باوجود اینکه دراوج کنترل شدید امنیتی  و اسارت قرار داشت  تمام عقده هایش همراه با خشمی عمیق دروجودش فوران نمود. ودربرخوردها و گفتار ورفتارش آثار این خشم به وضوح به چشم می آمد.

وی در آن هنگام  ،کنار باغ بزرگی محبوس وتحت نظر بود . او  رفته رفته از دیدن کودکان و بازی هایشان  و دیدن روابط زناشویی مردم و حتی جفتگیری حیوانات مخصوصا روباه بر می آشفت،زیرا روباه تمام کرشمه های جفت یابی و رابطه اش را در مقابل آغا محمد خان بی محابا انجام می داد و همین موضوع باعث تحریک خشم و علاقه ی خان قاجار به شکار روباه شد. او تمام روز را در پی یک روباه با اسبش می‌تاخت تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین می‌شد ، سپس آن حیوان مفلوک وبیچاره را  به اسیری می گرفت و دور گردنش، زنگوله‌ای آویزان می‌کرد ، و در ‌‌نهایت هم ر‌هایش می‌کرد .

تا اینجای داستان مشکلی نیست!

درست است روباه مسافت  زیادی را برای نجات خود دَویده بود ، روباه  وحشت زده و خسته  برای مدت اندکی به اسارت گرفتار شده بود. اما زنده و سالم می ماند، علاوه بر آزادی، هم جانش را دارد، هم دُمش را، پوستش هم سر جای خودش است !

می‌ماند فقط آن زنگوله !

از اینجای داستان، روباه هر جا که برود  مزاحمت زنگوله ای در گردنش  آرامش وقرار وزندگی را ازاو می رباید.، دیگر نمی‌تواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری می‌دهد، بنابراین گرسنه می‌ماند !

صدای زنگوله، جفتش را هم فراری می‌دهد، پس تنها می‌ماند !

از همه بد‌تر، صدای زنگوله، خود روباه را هم آشفته می‌کند، آرامش ‌اش را به هم می‌زند و در نهایت از گرسنگی و انزوا می میرد !

  روباه مفلوک درشکنجه ای نرم و وحشتناک، آرامش و هویت وجان   خود را می بازد

واین گونه خان قاجار ، فوران خشم خود را تخلیه می نمود.

  این‌‌ همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش می‌آورد، دنبال خودش می‌کند، خودش را اسیر توهماتش می‌کند !

زنگوله‌ای از افکار منفی، دور گردنش قلاده می‌کند، بعد خودش را گول می‌زند و فکر می‌کند که آزاد است، ولی نیست، برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آن‌ها را با خودش می‌برد، آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای تکان دادن پشت سر هم یک زنگوله...

 اما بعضی وقت ها افرادی آگاهانه و یا نا آگاهانه بسیاری از توهمات و انرژی های منفی را از خود دروجود مان تخلیه می کنند. پرسشهای بیجا. کنجکاوی های غلط درحریم خصوصی. دردل های ناروا . انتقادات بی خود و به هر آنچه که بهانه برای تلخ کردن اوقاتمان بکارمی گیرد بنامیم تلاش میکنند تا روح وجان مارا زباله دانی  برای تخلیه زباله های درون خود قرار دهند. آگاه باشیم و آموزش ببینیم که چگونه در برابر حرفها و رفتارهای منفی و مخرب دیگران خود را مراقبت کنیم. تا نتوانند زباله هایشان رادرمحیط ما دور بیندازند ودروجود ما مدفون کنند و  بدتر از همه زنگوله های توهم را به گردن ما ببندند...

والی الله المصیر

حمیدرضا ابراهیم زاده

  سوم آذر1397


·        برداشتی آزاد از کتاب خواجه تاجدار اثر ژان گور

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

نظرات (۱)

وقتی که از مجلس بیرون آمدم کتابخوان شاه را دیدم دیوانه‌وار در کنار حیاط قدم می‌زند و به این شعر که زاده افکار خودش است مترنم می‌باشد: بتر از شمر و یزید! سر نحست که برید؟ با پریشان حواسی که داشتم وضع کتابخوان مرا کنجکاو کرد. نزدیک او رفتم دستی به شانه‌‌اش گذاشتم و پرسیدم: «شما را چه می‌شود؟» با اشاره به سمت اتاق شاه گفت:«دیشب کار من با این … به جای عجیبی منجر شد. رسم ما این بود که هر شب کتاب را که سر بخاری گذاشته بود برمی‌داشتم و پهلوی رختخواب می‌نشستم. این قدر می‌خواندم تا شاه لحاف را که تا زیر چانه به روی خود کشیده بود به روی دماغ بکشد. این علامت مرخصی من بود. برمی‌خاستم کتاب را در جای خود می‌گذاشتم و خارج می‌شدم. دیشب شاه مرا خیلی دیر مرخص کرد. من هم خیلی خسته بودم به طوری که اواخر کار چشمم کار نمی‌کرد. به هر صورت دماغ شاه زیر لحاف رفت. من برخاستم کتاب را سر بخاری گذاشتم که از در بیرون بروم. شاه گفت: «مردکه! جای کتاب آن‌جا است؟» من نخواستم محاجه کنم که شب قبل هم همین جا بوده است. کتاب را برداشتم و در طاقچه‌ای که پهلوی بخاری بود گذاشتم. باز گفت:«... جای کتاب آن‌جا است؟» پیش خودم فکر کردم در اتاق یک طاقچه دیگر آن طرف بخاری بیش نیست، کتاب را به آن طاقچه می‌گذارم و جانم خلاص می‌شود. همین کار را کردم. باز گفت: «پدرسوخته! جای کتاب آن‌جا است؟» من از فرط خستگی از خود بی‌خبر شدم. مثل این‌که نمی‌دانم با چه کسی طرفم گفتم:‌«مردکه پدرسوخته...! پس جای کتاب کجاست؟ اتاق طاقچه دیگری ندارد که آن‌جا بگذارم.» شاه بلند شد میان رختخواب نشست، من در حقیقت این وقت از خواب بیدار شدم و فهمیدم چه گوری برای خود کنده‌ام. خود را به روی قدم‌های او انداختم و گفتم: «من خواب بودم نفهمیدم چه بر زبانم گذشته است مرا تصدق کنید.» شاه گفت: «برخیز» اطاعت کردم. سرپا جلویش ایستادم. گفت: «ببین در اتاق‌های مجاور کسی هست؟» رفتم دیدم در هر یک، یکی دو نفر خوابیده‌اند، برگشتم به عرض رساندم. گفت: «دو چیز میان جانت رسیده است. یکی حق‌به‌جانبی تو که من عبث به تو اعتراض کرده بودم، دیگری بیدار نبودن کسی که حرف‌های تو را شنیده باشد. حالا هم به تو می‌گویم هر وقت کسی از آن‌چه میان ما گذشته است خبردار شود آخر عمر توست برو بخواب!» ولی کجا به چشم خواب رفت؟ از آن وقت تا نیم ساعت قبل هر لحظه منتظر بودم که از عفو خود پشیمان شود و مرا لای دست گذشتگانم بفرستد.» شرح زندگانی من / تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه 3 جلدی / نوشته : عبدالله مستوفی / نشر هرمس
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی