دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب مقالات. یادداشت ها و آثار پژوهشی، فرهنگی، اجتماعی دکتر حمیدرضا ابراهیم زاده

بایگانی

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

ناخدای قمار باز

جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۳۵ ق.ظ
 

ســلام پــدر

کشتی ام درحال غرق شدن است. 

همیشه از این گرانیگاه می‌ترسیدم. می‌گویند آدم از آنچه که بترسد و بدش آید  به سرش می‌آید.

بقول استادم که تمرکز کردن به هر امری باعث حلول و بروزهمان پدیده می شود و چیزهایی که از آن بیزارم بمن هجوم می‌آورند تا بگویند تو ...

مدتی است که مصمم هستم با هر چیزی که  تحقیرم می کند و می آزارد، فاصله‌ای بلند پیداکنم.

من از ستاره بودنم همین را آموختم که فاصله را رعایت کنم.

حقیقت دارد که به  آخرخط رسیده‌ام؟

و اکسید جیوه فرمولی برای خداحافظی است.؟

خواستن و توانستن دو مقوله‌ی ممتاز و جدای از هم هستند اگر مکمل هم شوند به آرزوهایمان می‌رسیم.

ببین که آرزوهایم پس از این همه پرواربندی  در حال پرپر شدن است.

می‌خواهم، نمی‌توانم.

می‌طلبم ، نمی‌یابم.

آزمون

آزمون هولناکی است. آنچه را که خواندی و از بری.اما قادر به بیان و تحملش نیستی.!

چقدر ناامیدی  خشن و وحشتناک است.

مثل لحظات مردن و تسلیم شدن در تلاطم دریای خروشانی که تشنه‌ی بلعیدن توست.

وای از هنگامیکه دریا تشنه باشد.

من  زاده‌ی دریایم!

وهنوزهم  از ساحل شنی دریا دنیا را می بینم.

اما از به دنیا آمدنم از زیستنم و از بودنم هیچ لذتی نمی‌برم...

وای ازهیجان خواهی من!

هیچ عایدم نیست جز ناگواری و تلخکامی . باز هم  کامم  زهر گشت از تلخی  می!

قماربازم.

قماربازهمیشه بازنده.

آه ای پسر انسان تو دیگر چرا ؟

پدرم فرمود قطعاً انسان در زیانکاریست...

پدرجان !

من عاشقم .مرا ترس از زیانکاری چه باک؟

هنگامی که به خواسته‌ات نمی‌رسی.

هنگامیکه عشقت در عطش محبوس است. 

و هنگامی که نمی‌توانی به چشمهای معشوقت نگاه کنی.

و هنگامیکه به آرامش نمی‌رسی چه سود که باشی و پرپر شدنش را ببینی؟

حالا چه سود که زمینی باشم یا آسمانی؟

باید از کدام سیاره و ستاره باشم؟  

پروفسور باشم یا بی‌سواد؟

دارا باشم یا بی‌نوا؟

التماس و التجا برای دوست داشتن کسی که دوستش داری و محبت برای گدایی آرامش.

و گدایی برای جلب محبت.

آیا این گدایی سُبک کردن بال پرواز است؟

یا سبکی روح بلند و یا سبُکی ارزش و مقداری که از خاک است؟

یک دم با دم یارهم دم بودن.

یک دم بدون احساس درد و نیاز زیستن.

 یکدم از دنیای خود پرواز کردن.

که همین قماری بزرگ است...

و باز قماری جدید که همه‌ی درونت را ببازی.

دارایی و سواد؟

علم بهتر است یا ثروت؟

پسر انسان !

شما بگو که آیا علم و ثروت لذت بخش هستند؟

بی‌تردید دارایی و سواد و زیبایی همه نسبی‌اند کسی نمی‌تواند از همه داشته‌هایش احساس لذت و نشاط داشته باشد.

و تو ای پسرانسان سرمایه‌ات عاشقی است؟  

من چقدر بیچاره‌ام.

 گنجشک و خروس و پرستو و مرغان و روبهان بهتر از تو لذت می‌برند و در آرامشند.

می‌آمیزند و در نشاط و طراوت متنعمند.

بقایشان و لقایشان چه آسان بدست می‌آید راحت می‌خوابند و راحت بیدار میشوند. و راحت می‌میرند.

حتی اگر نقشه‌ی آدم‌ها هم که برایشان مستولی باشد. بازهم ما می شویم زندانی خیال و آزادیشان.

ما می‌اندیشیم و تلاش می‌کنیم و در آمیزش مان دقت می‌کنیم و گاه از لذات مشروع خود چشم‌پوشی می کنیم تا نقشه ی پروردگار را براحوالمان تغییر دهیم.

 آیا لذت همین است که عزیز باشی؟

آیا لذت این است که ازغریزه چشم پوشی کنیم؟

من بیچاره و فلک زده در جستجوی چیستم؟!

عشق؟

عشقی که بی خانمانم کرد؟

عشقی که هرگز نمی‌دانم چه مزه‌ای دارد؟

یا اینکه نمی‌توانم هزینه‌ی عاشق شدنم را بپردازم؟

عشقی که  دیگران آداب و ادبش را رسم می‌کنند؟

من از معشوقم می‌ترسم. و از آدابش بیمناکم. و نیز نمی‌خواهم او را از دست بدهم.

ای روزگارکهنسال تو دیدی که چه بلایی به سرم آمده.

آنهایی را که دوستشان دارم ازدست می‌دهم. 

و دیگرنسبت بمن هیچ تعهدی ندارند. من می‌مانم و تنهایی.

من می‌مانم و داغی که در درونم می‌خروشد.

من می‌مانم و ناگفته‌هایی که با من می‌جنگند...

داد از غریبگی. امان از تنهایی، بیداد از بی‌رحمی و بی‌مهری...

معشوقا اگر روزی بر خاک گرم گورم گذر کردی ببین که چه آیینه شدم برایت.

چشمم را بردار و خاکش کن که تو تحمل دیدنم را نداری.

برای تو بود که عشاقم را در مقابل آفتاب کباب کردم.

و برای تو بود که به غربت پناه بردم. 

و برای تو بود که خودم را در این قمار باختم. 

و برای تو بود که کامم از تلخی می چون زهر می‌گشت.

این بارچه زود دلم برای خودم تنگ می شود...

پدر درودت را می‌خواهم و نسیمی که برایم رایحه معشوق را بیاورد.

ان شاء‌الله آمنین.

  حمــیدرضـا ابـراهیــم‌‌زاده

  تبریز 1391/2/22

 

 

کلیه حقوق برای مولف محفوظ است.

 


  • حمیدرضا ابراهیم زاده

انتزاع حضور

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ب.ظ

از دیر باز

 از  دورترها بگویم

تنهایی زمین را

قطره های نور

پیدایش عرش بزرگ

انتزاع حضور

 کشمکش شیطان وآدم

زمین آدمیان را بلعید

 زمین انجیری بزرگی است

که هم رشد می کند

وهم می پوکاند

دنیارا هم می بلعد

 چه جنگهایی که نشد وچه تجاوزهایی که برمردم خاموش روا نشد؟

چه دخترانی که زنده بگو نشدند

وچه زنانی که درهمهمه ی سکوت هوسهای  مرگبار آلوده نشدند.

چه پادشاهان دیو سیرتی که زمین وزمان درتپش چنگالهای خونین شان به ستوه آمده بودند

حتی زمین  او راهم بلعید

چه پیامبران و اولیایی که مقدس ترین ونیک سیرت ترین انسانهای روزگاربودند ودرخاک آرام گرفتند

چه زیبا صورتان ولاله رخانی که در زمین فخر ومباهات نکردند

مهرویانی که با هر عشوه ای ملتی را به تلاطم مغناطیسی وا می داشتند،

لیلی صفتانی که جهان عشق وعاشقی وفتانت؛انگشت حیرت بر دهان گرفته اند

خوش صورتانی که صنم بودند وصنم ها وچهره ها وچشم ها ولب های  زیبایشان درخاک ،سبزه وانجیر شدند

چه خونهایی که ریخته نشد

چه دانشمندانی که به خاک اسیرند  وکشف هیچ زاویه ای آنها را از دلتای مرگ گریز نداد....

اینک دامن های آلوده ی دنیا از آندلس تا به ایران صنم می خواهد از بهرجلای معصومیت، عشوه می باید تا به گور...

حمیدرضاابراهیم زاده

13 آذر1376 قم


تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوظ است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

قمار در ولایت لایک

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۱۳ ق.ظ

 قمار درولایت لایک

انسانها به پیروی از بستر کالبدی خود نیازها و اشتهایی را در خود دارند

که اغلب این نیازها در هرم زیستی پایه ای وبرخی دیگر از نیازها در مرتبه ی عالی هستند1

اشتهاها وشهوات  ازسافل تااعلی درجه بندی میشوند

 وهرکس بسته به درک وتربیت و تکاملش به نیازهایش   اولویت می دهد

و به شهواتش رنگ ولعاب میدهد.

وشهوات هرچه عالی ترمی شوند بالندگی و کرامت بیشتری هم درخود دارد

شهوت نیاز هست.

انواع شهوات از پایه تا تاج

شهوت شکم  ویا خوردن

شهوت خواب

شهوت زیر شکم ویا جنسی.

شهوت جلوه گری

شهوت کلام وحرف زدن

شهوت ماجرا جویی وکنجکاوی وتجسس

شهوت شهرت طلبی ونام آوری  و تحسین خواهی

شهوت دانایی ومطالعه و...

شهوت جاودانگی

لذت از لایک وفالوور هم دربطن و ردیف شهوت جلوه گری  خودش را پنهان کرده است

امروزه تفاخر و تکاثر به  لایک وفالوور یک بیماری وعارضه اجتماعی مبدل شده است

بی عفتی کردن. جلوه گری باحجاب. دروغگویی.فریب و تجسس درحریم خصوصی. خیانت وجنایت. مد ولباس پرستی. مدلینگ شدن و...

 این بیماری  هزینه ی مادی ومعنوی زیادی را به گردن خانواده ها و جامعه انداخته است

مردم انگار مسخ ودست نشانده وعروسک خیمه شب بازی مهندسان فرهنگی وسیاسی واقتصادی این نرم افزارها شده اند.

فراموششان شده است که که دراین بازی های پنهان خود را می بازند

خود باختگی در قمار لایک خواهی

توانایی ها. وقت و صمیمیت وصله رحم ها وسادگی ها و نجابت ها وسبک زندگی شان را می بازند تا دیده شوند!

دراین قمار  بعضی ها حتی ریخت وقیافه شان را  بر باد دادند تا لایک وفالوور جمع کنند

کسانیکه باورهای اصیل مردم را خالی وعقیم  کردند ودر آن پوشال توهم چپانده اند می دانستند  که برای تصاحب هرچیزی ولخت کردن هرکسی اول باید ذهنشان را لخت کرد

ذهن مسخ و عریان شده هر رنگ ولعابی را می پذیرد . وبه هرخواری تن می دهد

شیطان هم تکامل پذیر و سیاس ومقتضیات پذیر وانقلابی است .

 انقلابی که شیطان به راه انداخته است.انسان هارا از عمق مدرنیته به اعماق تحجر می کشاند وغرق می کند

شیطان قمارباز قابلی است.

پس ازشکست در قمار سجده برآدم. برآشفت  وسوگند خورد تا آدمیت را مسخ وعریان نگه دارد...2

وانقلاب ها کرد و فتنه ها  دوخت. وپیامبرها کشت وبه زندان انداخت.

  اینجاست که انسان را به حیوانیت نخستین خود  تشویق می  کند

او می داند ومی فهمد ومی تواند از لذتهای  کالبدی و حیوانی بشر  برای کوروکر کردن شامه ی  دل وجان وچشم وزبان وگوش انسان  و برای نشنیدن حرف حق وندیدن کرامت انسانی بهره ببرد.

وانسان مدرن اکنون فراموشش شده است که شیطان دشمن  روشن ودیرینه ی او نمی تواند بلوغ وتکاملش را ببیند.3

او همه ی آنچه را که باورها واصالت ونجابت می دانیم را هدف قرار می دهد وبرای عقیم سازی باورهایمان سربازمی گیرد وراهکارهای ریسک ناپذیر خلق می کند.

ومی دانیم که این دشمن  مدون ، به همه ی زوایای زندگی بشر چشم دوخته است و حتی فضای مجازی هم ازچشمش دورنمانده است

مدلینگ ها وپوششان. تن نمایی های زنانی که مدعی فخر ووقارومتانت و نجابتند نشانگر وموید این اصل است که عقیم سازی باورهای مردم با یک مهندسی پیچیده ای رخ داده است.

اینکه  از ابزارهای مدرن برای اهداف متحجرانه استفاده می شود برهیچ سلیم النفسی پوشیده نیست.

  ولی  انگارگوش مدعیان مدرنیته که لذت را دربازگشت به  تحجر می بینند بدهکارنوای فطرت شان نیست

فطرتی که انسان را پویا و ارزشمند وعزیز می خواهد.4

روش و دین خدا در فطرت همه ی انسانها برنامه نویسی شده است.

فطرت انسان، تکامل وکرامت وغنای اورا می خواهد ولی  شیطان به شدت انسان رافقر وجمود وفحشا وتحجر دعوت می کند.5

مردم بیداری می خواهند و می دانند که بختک تحجر برجانشان خانه کرده است.

وقتی شیطان با دل کسی رابطه برقرارکند  وساکن حرم دل کسی شود اورا نسبت به فطرتش نامحرم میکند.6

اگر شیطان   قلب کسی را مس ولمس کند اورا ازپای درمی آورد

از این روست که فرموده اند:

دل حرم وخانه ی خداست به کسی جز خدا اجازه ی سکونت  درآن ندهید...7

خیانت است که درب خانه ی خدا را به  روی غیر بازبگذاریم.وشیطان را درآن  مهمان  وقرین کنیم.8

واکنون این بختک بر دل  عزیزان خدا  خانه کرده است

کسی باید برخیزد و بیدارشان کند .و هزینه ی باروری باورهای مردم را تمام وکمال بپردازد.

این مهندسان فکر وفرهنگ واعتقاد واقتصادند که باید شبیخون شیطان برای عقیم سازی باورهای راسخ وراستین انسان را عقیم بگذارند

همه ی ما وظیفه داریم سربازی  خوب وفداکار برای خدا باشیم.

همه ی ما وظیفه داریم خدا را یاری کنیم

ان  ینصرکم الله  فلا غالب لکم9

حمید رضا ابراهیم زاده

15 اسفند 1395

 

منابع

1-      هرم سلسله مراتب نیازهای انسانی : ابراهام مازلو

2-      قرآن مجید سوره صاد آیه 82

3-      قرآن مجید سوره یوسف آیه 5

4-      قرآن مجید سوره روم آیه 30

5-      قرآن مجید سوره بقره آیه 268

6-      قرآن مجید سوره اعراف آیه 201

7-      امام صادق(ع) می‌فرماید: القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیرالله؛ دل حرم خداست، پس در حرم خدا، غیرخدا را ساکن مکن .(بحار الانوار، ج ۷۰، ص ۲۵).

8-      قرآن مجید سوره نسا آیه 38

9-      قرآن مجید سوره آل عمران آیه 160


تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوظ است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

سوگند به عصر

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۴ ق.ظ


بسم الله الرّحمن الّرحیم


والعصر ان الانسان لفی خسر الّاالذین ءامنوا وعملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر

(سوره103 مکی)

قسم به عصر؛ عصرهمان افشرده و عصاره و باقیمانده چیزی است که در انتهای فشارباقی می‌ماند.

اسبی که با فعالیت و جهش رعد آسایش عرق می‌کند.

محصول سعی وتلاش وفشاراسب برای نیل به هدف عصاره وعرق اوست.

البته در برخی از تفاسیر به روزگار و زمانه ، گیتی، نمازوسطی، عصر رسالت و نبوت وعصرقائم و.. هم یاد شده است، که خداوند به آن قسم یادکرده است.

سوگند به عصرکه آدمی در زیانکاریست، این آغاز یک هشداراست به انسان، انسان فراموشکار و غیر جاودان .

این زیانکاری مفرط با (انّ ) و (الف و لام ) انسان مشخص می‌شود، زیانکاری‌های مادی و معنوی، مالی و دینی، جسمی و روحی و هرگونه ضرر و زیانی که قابل جبران نیست.

از نگاه روانشناسان و انسان‌شناسان، همه ی انسانها وبلکه حیوانات در هنگام غروبگاهان احساس انزوا وتنهایی و غربت و زیانکاری دارند و در پایان روزهمه کردارها وعملکردهایشان را مرور و واکاوی می‌کنند.

و در این محاسبه به زیانکاری خود پی می‌برند اما آنانیکه با برنامه‌تر و با انرژی بیشتری حرکت می‌کنند این سرعت را درک کرده و با شتاب بیشتری بدنبال ترقی هستند ، با مطالعه در سیره معصومین و بزرگان علمی و عملی با سرعت بالای ذهنی این افراد روبرو می‌شویم. لیکن غروب غریبانه‌ای که جان انسان و باطنش را می‌آشوبد و شاید هم از ازل هنگامه غروب و عصر که از ادامه روز ناامید می‌شویم از سیاهی شب نیز نگران خواهیم شد. و اندوه از دست دادن روز همان غربت است.

در هر صورت انسان زیانکار است زیرا روزی از عمرش کاسته شده و به لحظات مرگش نزدیکتر می‌شود این درماندگی و احساس غبن و نقص و کاستی برای انسان امری محتوم و ناگزیر است . بالطبع ما انسانهای فراموشکار با عدم درک شرایط حال و گذشته و آنچه که در پیش و روی ماست، بیشتر زیانکاریم.

الا الذین آمنوا: مگر اینکه اهل اراده و ایمان باشد. ایمانی که ضابطه‌مندکننده آدمی است، ایمانی که برنامه ساز و برنامه‌ریز و منشاء تحول است. در گرو و مقید بودن به قانون یا هدف متعالی  برای آدمی اسباب ترقی و آرامش را فراهم می‌کند. سرسپاری به نظم خاصیت توفیق است .

امام موسی صدر میفرماید: « جهانی که ما در آن زندگی میکنیم منظم آفریده شده است : والسماء رفعها و وضع المیزان الاتطغوا فی المیزان اگر ما می‌خواهیم فعالیت هایمان به ثمر برسد و.. باید منظم باشیم » .

پذیرش قانون الهی برای انسان موجب ترقی و رفاه و آرامش اوست . و اجرای هر حکم صادره از خداوند برای پرهیزکاری و پارسایی انسان و عمل به احکام ، ضامن تأمین عزت و امنیت و رفاه انسانهاست. ایمان به خدا و روز جزا بمفهوم احساس نظارت و حضور رب اعلی است. ذات اقدس ربوبی نیز در مقابل این حضور ، به بندگان مطیع و ساعی‌اش درجات و کرامات و توفیقاتی در حوزه برکت در جسم و مال و سلامتی روحی و آرامش درونی هدیه می‌کند که احساس غبن و زیان نکند انسان اگر احساس کند خدا در همه لحظات و اماکن حضور قطعی دارد هرگز طغیان و سرکشی نمی‌کند و احساس پوچی و تنهایی و زیانکاری از او برداشته می‌شود ایمان بخدا باعث پایندگی حقوق و کرامت انسانی است اما ایمان ستمکاران و منافقان و بزدلان و بزهکاران خفیف و بی‌ارزش بوده و راهبر مقاصد عالی نیست. بلکه تحریفاتی است که در لباس ایمان در ذهنشان جا خوش کرده است. قلب مومن حرم خدا می شود و هرگز غیر او در خود ساکن نمی‌کند امام صادق میفرماید: 

« القلب حرم الله فلاتسکن فی حرم الله غیره- مستدرک ا لوسایل ج 2 ص302» البته شرایط تشکیلات ایمان به نوع آئین بستگی ندارد . در آیه62سوره بقره برای همه ادیانی که به خدا و روز جزا ایمان دارند و عمل صالح انجام می‌دهند، برایشان پاداش در نظر گرفته شده و امیدواری داد تا از چیزی نگران نباشند و نهراسند. البته پیش نیازها و پس نیازهای زیبایی نیز در این آیه وجود دارد که مطالعه و بحث جدایی را میطلبد. همه دانشها با ورود دانش جدید به تکامل رسیدند و همه ادیان نیز با مقتضیات زمانشان به تکامل رسیدند و این تکامل ادیان منسوخ کننده آئین‌های سابق نیست بلکه ایمان به انبیا گذشته و کتابهایشان در اسلام واجب است « والذین یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک وبالاخرة هم یوقنون- بقره 5و4». و حتی جدیت تامی را در آیه آمن الرسول اشاره میکند (بقره  285) که هیچکدام از انبیا با هم تفاوتی ندارند. گذشت زمان و مقتضیات زمان و مکان، شرایط جدید و تحولات جدیدی را در حوزه رسالت فراهم کرد تا دین اسلام عالی‌ترین دین فرازمان مطرح شود. مراجعه به آیات 85-83 آل عمران خالی از لطف نیست.

وعملواالصّالحات؛ عمل صالح درحقیقت هر نوع فعالیت فکری و خدمات عملی و زبانی و قلمی و مالی و جسمی برای نیکو شدن است کارهای نیک ؛ رفتارهای عرف پسند و شرع مدار است. یعنی شریعت آن را نهی نمی‌کند و عرف نیز آن را می‌پسندد و مفید حال کافه مردم است و وجدان اجتماعی آن را مقدس و مؤثر می‌شناسد و مستلزم حکم شرعی هم نیست. کمک کردن به همنوعان، امداد فکری و مشاوره‌ای و اعتباری و توان بخشیدن به اهل نیاز، به خانواده و اقوام و همشهریان  و همنوعان. محبت کردن به والدین و خانواده و مردم ، تلاش برای معاش و رفاه نسبی خانواده ، تحصیل برای ارتقاء جامعه و ملت. از اختراع و تدریس و قانونگذاری و تحصیل و تربیت و تزکیه تا جهاد و هجرت، خوردن و خوابیدن برای تحقق امر الهی همگی در اسلام عبادت هستند.

و همه این نیکی‌ها عمل صالح محسوب می‌شوند که در هر آئین و مرامی محترم و مقدس است. بنابراین عمل صالح محدوده خاصی ندارد و تعطیل‌بردار نیست. هر نیت و عملی که باعث رفاه و آسانی و امنیت خلایق شود عمل صالح است . حتی رأی دادن یا  ندادن، «انماالاعمال باالنیات - پیامبر». «الیه یصعد کلم الطیب والعمل الصالح یرفعه- سوره  فاطر آیه  10 » کلمه طیب وعمل  صالح مترقی است..

وتواصوا بالحق؛ تواصوا بر وزن تفاعل به عملی دو طرفه گفته می‌شود مثل توافق . که تواصی یا پیگیری حق ، حق‌طلبی و عمل کردن تدریجی ، توکل به خدا و حق‌پژوهی در هر مقطع زمانی و مکانی که یکی از شیوه‌های معصومین بود و بر مردم و همه کسانیکه خواهان امنیت و ترقی  و کمال هستند واجب است که برای تحقق این امر تلاش کنند. حق‌طلبی امام حسین منجر به حادثه عاشورا شد و امام برای تحقق احیای دین و عزت اسلام هزینه سنگینی را پرداخت، که تا قیام قیامت ذهن حق‌طلبان این مرثیه شورانگیز را مرور می‌کند. امام در این چالش مهجه قلب خود و خانواده‌اش را به عنوان هزینه پاسداری پرداخت. حق‌طلبی برای مسلمان صاحب ارزش است.

البته خداوند مدافع همه کسانیست که در راه حق و از حق دفاع کردند ( سوره حج آیه 38 ). و گاه حضور فرشتگان را برای یاریشان گسیل می‌دارد ( سوره فصلت آیه 30 ) ثمره حق‌طلبی اعتلای کلمه حق است. که خداوند بعنوان تنها حق حقیقی جهان مدافعینش را حمایت می‌کند...

اهتمام ورزیدن به امورمسلمین علاوه برعملی صالح بودن حق طلبی است. به فرموده روشن نبی اکرم: « هر کس صبح برخیزد و به امور مسلمین اهمیتی ندهد مسلمان نیست » در حقیقت پیامبر فتوای مسلمان ماندن را این گونه صادر نموده است.

این نکته نیزضروریست که: تواصو: وصییت کردن و سفارش کردن به یکدیگر و پذیرش آن و انجام پی درپی و تدریجی و گام به گام، به دفعات متناوب است تواصی به حق هم حق شناسی و عمل کردن به حق و تقویت و تبلیغ و ترویج حق است. و تواصی به صبر هم صبرشناسی و مدارا خواهی (تسامح وتساهل ). نه دراصول بلکه درسلیقه‌ی اجرایی و ترویج صبر است. ( مراجعه به آیه99 سوره یونس بسیارروشنگراست ) .

همه انقلابها و قیام‌هایی که در حوزه امر انبیا و صالحان صورت پذیرفته بویژه پس از اسلام که برای اعتلای حق بوده ولو اینکه منجر به شکست نظامی و جنگی شده باشد در نزد صاحب حق پیروزی محسوب می‌شود.

( البته مراجعه به مقدمه صحیفه سجادیه فراز63 بسیار روشنگر است).

بنابراین دفاع از حق مستلزم پرداخت هزینه گزاف مادی و معنوی است.

« احسب الناس ان یترکو ان یقولوا آمنّا وهم لایفتنون-  سوره عنکبوت 2».  

بقول مرحوم شهید بهشتی: « بهشت را به بها بدهند نه به بهانه ».

انقلاب مهدی قائم نیز بمفهوم احیای کلمه حق است، روزگاری که اباطیل لباس حق بر تن می‌کنند و غبار فتنه را حجاب حق می‌کنند و حتی کج‌راه‌ها و انحرافات و قیوداتی  از سر منفعت‌طلبی توسط علمای نامنزه دینی تولید می‌شود و در یک کلمه تدلیس و تزویر به اوج قدرت می‌رسد.

امام عصر درهم کوبنده آن بتهای دست ساخته خواهد بود و در برابر فرعون و قارون و هامان و مدعیان کذاب  زمانش قیام می‌کند. آنها از امام نشانه می‌خواهند و امام مسیح‌وار غبارها را می‌روبد آنها از امام انتقاد می‌کنند و حتی صلاحیتش را محرز نمی‌شمارند و او را محاکمه می‌کنند و امام وادار به قوه قهریه می‌شود و همه یاغیان را از دم تیغ می‌گذراند. و همه توابین را می‌بخشد و حق محرومان و مستضعفین را از مستکبران می‌ستاند. و پیروانش به حمایت از مولایشان  برمی‌خیزند و جان و مالشان را هزینه  آمادگی فهم و باورشان و دانش اندوزی و آمادگی دفاعی و مالی و...کرده و چه هنگام ظهور مطیع و خاضع در رکاب امام خواهند بود.

وتواصوا بالصبر؛ تواصی به صبر آنروی سکه حق طلبی است میفرماید که « اهدناالصراط المستقیم » در نمازهایمان می‌گوییم : پروردگارا ما را به راه استقامت پایدار و موفق بدار. راه راست و مستقیم همان راه استقامت و پایداری و صبراست. همان تقارب و تضارب حق است. جانبداری از حق بدون تحمل و پایداری امکانپذیر نیست .   

اقسام صبراز دیدگاه آیات و روایات:

1- صبر بر بلا  

  2- صبر بر مصیبت و فراق    

3- صبر بر مشقات 

4- صبر بر گناه .          

البته مومنان مراقب هم هستند همچنان که مومن آیینه مومن است امر به معروف و نهی از منکر تواصی به حق و صبر است که باعث تقویت ایمان و اصلاح اخلاق خواهد بود در غروبگاهان مسلمانان صدراسلام سوره والعصر را همراه با احوالپرسی برای هم می‌خواندند و با آن به ایمان خود طراوت می‌بخشودند.  و درود بر همه راه شناسان و رهروان راه حق.

حمیدرضاابراهیم زاده 1381/4/30

 

رجوع به  منابع ذیل راهگشاست:

-تفسیر سوره ی  والعصر /پرتوی از قرآن مرحوم طالقانی

-ادیان در خدمت انسان: امام موسی صدر. نشر موسسه تحقیقاتی امام صدر

- نای نی: امام موسی صدر

- ویژگی های کلی اسلام دکتر یوسف قرضاوی/نشر احسان

– تفسیر سوره عصر محمد تقی شریعتی-/.

کلیه حقوق برای مولف است . 



  
  • حمیدرضا ابراهیم زاده

این بی انصاف ها

پنجشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۴۳ ب.ظ

این بی‌انصاف‌ها

متأسفانه سیاست بازی در ایران بیشتر توی گود عوام و نابلدها افتاده است. هر کس به صرف خواندن الفبا هر چه دلش بخواهد بنویسد خوب نیست.

سواد رسانه‌ای و سواد سیاست و بینش و تحلیل امری لازم برای همه‌ی دوستداران پهنه‌ی سیاست است.

بنابراین 

ای کسانی که چیزی از سیاست نمی‌دانید.!!

بدون اطلاع از رانندگی با ماشین بی‌ترمزی راه افتادید وسط خیابون. آگاه باشید همش شما زیر نمی‌گیرید.

یه دفعه دیدید چنان شما را زیر گرفتند که داد از نهادتان درآید.

انصاف بدهید که کسی جرأت مداخله در کار پزشک و نجار و مارباز و قمار باز را ندارد. 

اما به سیاست که می‌رسند. دوستان چنان جوگیر می‌شوند که گاه اینان ذوب در سیاست هم هستند. این طیف ازرفقای بی‌مایه و روان و مذاب، علاوه بر اینکه می‌سوزانند و تخریب می‌کنند، بلکه هنگامی که سرد می‌شوند مثل سنگ‌های مذاب آتشفشانی، اجق وجق شکل می‌گیرند.

فقط باید آنها را گذاشت لای جرزدیوار. یا چاه بی‌استفاده را با آن پر کرد.

گرچه این دسته از افراد، در بین علما، به سنگ استنجا  نیز شهرت می‌یابند. اما هرگز روسفید نیستند.

 خواهشمندم دوستان در این ایام مراعات افراد خاص و علمای دینی و بزرگان و نخبگان این رشته را بکنند.

و آب را برای ماهیگیران  فرصت طلب گل آلود نکنند.


حمیدرضا ابراهیم‌زاده

21/1/1392


کلیه حقوق برای مولف محفوظ است.


  • حمیدرضا ابراهیم زاده

شب ملخ

چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۱۰ ق.ظ

 

شب ملخ

از کنجکاوی ام بود یا هرچیز دیگرنمی دانم .

اما ناخواسته همیشه همراه پدر به مسجد می رفتم

وقتهایی که جلسات تشکیل می شد من هم عضو دائمی  تکان دهنده ی جلسات شده بودم.

بقول بچه ها گفتنی زلزله ای به مقیاس و بزرگی 8 ریشتر. وبقول همانها زنگ تفریحشان محسوب می شدم.

اماازهمان اول دقتم به مسائل بالابود وخوب گوش می کردم وخیلی دقیق صورت جلسه را برای  مادرم ومادربزرگ وعمه هام توضیح می دادم

تقریبا 5 سالم بود وجثه ی کوچکی داشتم. بی سبب نبود که در جلسات جدی دیواری کوتاه ترازمن برای مزاح گیرشان نمی آمد

البته این جلسه مثل سایر جلسات بحث دسته روی وتظاهرات واینها نبود.

این جلسه  آموزش تلفظ صحیح نماز بود که توسط حضرت آقای واعظی 1اداره می شد.

اصولا ایشان نقش موثری را درتربیت جوانان آن عصر وحتا عصر حاضر داشته اند

این جلسه مختص  قرائت صحیح نماز وقرآن بود ومن هم تیزکرده بودم نماز کدامشان صحیح تراست. وخودمم دوست داشتم یاد بگیرم

این وسط بعضیها وقتی به صراط المستقیم می رسیدند چنان ویراژی می دادند که صدای سوت وصفیرشان بلبلی می زد و اسباب طنز وخنده برای من می شد. مخصوصا (شهید) سید عباس حسینی که  زبانش سین می زد وطرز خواندنش قلقلکم می داد.

 بس که بمن می خندیدند بالاخره فرصتی شد تامن هم بخندم. و نوبت به بغل دستی ام رسید سمت چپم آقا سید کاظم نشسته بود وسمت راستم بابا جونم.

آقاسید کاظم  حمد وسوره اش را خواند ومن آخرین فرصت را برای دقت وتمرین استفاده کردم.

آقای جلسه بمن اشاره کرد وگفت: آقا حمیدرضا ! بسم الله.

ومن چشمامو به علامت تمرکز بستم حمد وسوره را فرز خواندم.

منتها توجهی هم به زلزله ای که ایجاد می کردم نداشتم. فکرکنم این بارعرش راهم با غلط غلوط خوندنم لرزانده بودم.

کارکه تمام شد باصدای صلوات وتشویق اعضای جلسه بخودم آمدم.

ماچ وبوسه ی سمت چپی و آقای جلسه کاملا یادمه. وبابام هم ازشون تشکر می کرد.

آقای جلسه به عربی چیزی گفت واونها هم بیشتر  بمن دقت وتوجه کردند.

البته سالها بعد فهمیدم درآن جلسه  به اونها گفته بود: العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر.

دانش اندوزی در دوره کودکی مثل کند ه کاری روی سنگ جاودانه وماندنی  است .

اون شب بعدازجلسه آقا سید کاظم توی چمن حیاط  تکیه بمن گفت:

یکبار دیگه برام حمد وسوره را بخون.

ومن خواندم واو هم خوشش آمده بود. که من می گفتم اهدناالصراط المستقیم...

می گفت یه بار دیگه بگو.هربارکه می گفتم دررخسارش آثار شادمانی  برق می زد.

تشویق اون شب دوستان هم جلسه ای باعث شد تامن بیشتر بفکر تمرین وتکرار باشم.

خلاصه ازآن شب به بعد رفاقتم با آقا سید کاظم وارد فازجدی خودش شد.




***

غروب فردا بمحض شنیدن صدای اذان ازبلندگوی  جبار که روی درخت توت پشت خونه بابابزرگم نصب شده بود.

 تند کردم  که داخل حیاط شرقی مسجد وضو بگیرم.

بابام گفت :کجا باین عجله؟

گفتم : مسجد.

 دستم را گرفت گفت : واستا باهم می ریم.

فاصله خونه ی ما تامسجد درست مقابل هم بود وچیزی درحدود 5 الی 6 متربیشتر نبود.

با دقت آنچه تمام تر وضو ساختم وبا پدر وارد صحن مسجد قدیمی دهکده شدم. مهری برداشتم وهمان کنار درب ورودی قامت بستم .

آن شب آقای واعظی نیامده بود ویادیر اومده بود یادم نیست. ولی من نماز مغربم را فرادا خوانده بودم.منتها با دقت خیلی بالایی روی تلفظ نمازم تمرکز می کردم وکاملا غرق در لفظ بودم وبس.

خیلی بخودم سخت گرفته بودم.پس از تشهد وسلام دستهای گرم ومهربان آقا سید کاظم را برشانه هایم احساس کردم.

گفت: گل پسر قبول باشه. ومصافحه کرد ومرابوسید

تبسمی کردم ومشغول به ذکر شدم

گفت:  مرحبا پسر خوب.نمازت را خوب خواندی. درسهات را هم خوب می خونی؟

گفتم : من هنوز مدرسه نرفتم. .اگرچه معلوم بود سوالش  توصیه ای برای آینده است.

گفت : وقتی بازشد چی؟

 گفتم : خواندن و نوشتن را خیلی دوست دارم وبلدم کتاب بخونم . چون میرزا عمو وعمه ها بامن خوندن ونوشتن را خوب کار می کردند.

گفت: آفرین. پس معلومه که پسر خوبی هستی. هم نماز میخونی وهم کتاب وهم شلوغ کردن بلدی.

جمله ی آخرش متلک چسبناکی بود گفتم: فقط کتابهایی که عمو بمن داده را خوب ترمی خونم.

وبا دلخوری نسبت به متلکش نگاه تندی بهش کردم .

 زودی گفت: خوب حالا نمیخاد ناراحت بشی. مگه ما باهم دوست نیستیم؟

 چیزی نگفتم. گفت: باشه معذرت میخام تو اصلا شلوغ نیستی.باهات شوخی کردم.

وصله شلوغی بمن نمی ماسید. باید بمن  می گفت دست  شیطونو بستی. چون آتیش هر معرکه ای بودم

خلاصه آقاسید باهمون چند جمله ویه ماچ وبوسه منو خندوند. وگفت:

گل پسر تو اگه شلوغ نکنی  یادت میره بچه ای!!!

تسبیح سیاهی دستش بود داد بمن وگفت: بلدی ذکر تسبیحات بگی؟

گفتم آره.

گفت :بمن یاد میدی؟ گفتم یعنی بلد نیستی؟!!

 دوبارماچم کرد وگفت: حالا تو بگو من ببینم چطور میگی؟

سر تسبیحو گرفتم وچند تاالله اکبر گفتم

وبعد رفتم نشانه ی دوم وچندتا الحمدلله گفتم ورفتم نشانه ی آخر وچند تا سبحان الله گفتم وبعد نگاهی بهش انداختم وتسبیح را دورانگشت اشاره ام مثل فرفره چرخوندم. که از مسیر ومدارش خارج شد و رفت  هوا ومحکم خورد توی صورت بابام که جلو ترازمن نشسته بود وداشت با حاج شیخ محمود صحبت می کرد.

بابام تسبیحو برداشت نگاه تندی بمن انداخت وگفت: حمیدرضا داری چیکار می کنی؟!!!

تن  تند صدای بابام از صدتا تنبیه برام بدتر بود.

فقط نگاه کردم مثل هندی ها بمعنی اینکه پوزش خواستن کرداهه.

سید گفت: ببخشید من بودم. پدر خندید وتسبیح را به سمت من تیپاکس کرد فرز ازهوا برداشتمش.

 پدر زیر چشمی نگاهی بمن کرد ولبی گزید ومن هم  فهمیدم کار اشتباهی کرده بودم

***

 رکعت دوم عشا رابا همان دغدغه ی سابق خواندم وبعداز بجا آوردن تحیاتش ، کناردرب مسجد روی تک پله ی مسجد نشستم تا بابام بیاد وباهم بریم خونه.

اون سالها توی خونه پائینی بابابزرگمون زندگی می کردیم با حیاط بزرگ ودرختان میوه زیاد واحشام فراوان..

من یه تاب بزرگ پشت خونه کنار درب ورود ی پشت بسته بودم اغلب اونجا با عمو کوچیکه وبرادرم ودوستام بازی می کردم. ویا کنارطویله می نشستم  با اسبمون بازی می کردم.  ویا به کمک عمو اسب سوارمی شدیم وتفریح می کردیم.

بگذریم تا پدر بیاید من هم رفتم توی دریای  خیالات کودکانه ام شنا کنم.

 نگاهی به کف دستم انداختم کاملا سیاه شده بود. اشتباه نکنید من این دست کوچولورا دقیقا  توی پوست گردو سیاه کرده بودم.

دست راستم نسبت به دست چپم برخورد تبعیض نژادی داشت. چون چپ دست بودم.

اما در نوشتن عمو اجازه نمی داد چپ بنویسم می گفت خوب نیست چپکی باشی!

ومن زورکی راستکی شده بودم.

روزهای پایانی تابستان59 بود وقرار بود تاچند وقت دیگر پیش ازموعد به مدرسه بروم.

 می اندیشیدم بااین ید بیضا چیکارکنم... لابد مدیر جان میگفت پسره شیطون بلا این چه دستیه که واسه خودت درست کردی؟

بعدشم لابد طبق ترانه ی کودکانه  عمو وعمه کوچیکه : مدیر میاد پیش  دستو بزن شیش....

داشتم فکرمی کردم چه راههایی برای  پاک کردن این لکه بزرگ وجود داره.؟..

یه دفعه خودم را یه متر و هشتاد توی هوا دیدم. بهت زده بودم.

احتمالا حدستان درست است درآغوش سید از پشت  غافلگیر شده بودم. دوست نداشتم احساس کودکی کنم ویا مثل بچه ها باهام رفتار بشه.. اما تحمل کردم تا  شوخیش تموم بشه..

همون بالا پرسید : آقا حمید رضا می دانی خدا کجاست؟

گفتم: همه جا توی آسمون پیش مهتاب توی زمین توی دل آب  توی قلب من وشما وآقا تراب توی مسجد توی خونه ودشت...

ازبچگی طبع شعرم خوب بود.

 گفت: شعر میگی؟

گفتم: شعرچیه؟

گفت : هیچی. میگم تو اسم امام هارو بلدی؟

گفتم: آره که بلدم.واسامی ائمه را باصفاتشون گفتم.

آخه اون زمون بزرگترها از بچه ها خدا چندتا  واصول دین وازین حرفامی پرسیدند

خونه ی ما کلا  همیشه با بچه ها توی این مسائل با دقت کار می شد. اما غالب بچه های همسن ما از این جور مفاهیم دور بودند وطول می کشید  تا یاد بگیرند

وبالطبع برای آقا سید هم اسباب تعجب بود بااینکه من عضو دائم کلاسها وجلسات قرآنی شون بودم ولی انگار انتظارشو نداشت.

گمونم به شیطنت هام ربط داشت

ایشون هم تازه طلبه ی مشهد شده بود وخیلی کم به دهکده میومد.

طبیعی بود که دنبال سرباز می گشت و کار با تربیت بچه ها را دوست داشت.

آقا سید باخوشحالی مرا روی پله نشاند وخودش هم کنارم نشست.  ودست راست مرا به لبهایش گذاشت وبوسید وسپس گفت:

حالا اگه خیلی بلدی بمن بگو اصول دین چندتاست؟

ومن درحال پاسخ دادن بودم که ملخی با سرعت میگ ومیراژ از جلوی چشام لای چمن به طرف تاریکی جهید. ومن به همان سرعت از توحید گذشتم وبه معاد رسیدم ودویدم که ملخ را دریابم.

خوشبختانه دریک کمین نعل اسبی ملخ را به چنگ آوردم و نگاهی شادمان به اسیر چنگال سیاهم کردم.

 وتوی دلم می گفتم آی اهالی مسجد قشنگ !

من یه ملخ دارم شما که ندارین.

ملخ بیچاره هم داشت زورمی زد از دستم خلاص بشه وبا پاهاش به کف دستم ضربه می زد که بجهد وآزاد شود

سید صدایم زد وگفت:آقا حمیدرضا باشمام، نگاهی به اوانداختم وگفتم: چی؟

گفت:بیا ببینم چی شکارکردی؟

گفتم :یک بپر2 سبز درشت.

گفت: مگه میخای بخوریش؟

گفتم :نه

گفت : پس میخای باهاش چیکار کنی؟

گفتم: باهاش بازی می کنم.

گفت: ببین چقدر ترسیده. می خواست بره خونه اش پیش مادرش. دیرش شده بذار بره.

گفتم: تو خونشو بلدی؟

گفت : مگه میخای بری مهمونیش؟

گفتم نه برم یادبگیرم جاشو.

  با اشاره به زیر پله های آبدارخونه  گفت: گمون می کنم زیراین تیر وتخته ها خونش باشه.

گفت : عجب خونه ی خرابی.!!

خنده اش گرفت وگفت : واسه ی اینا خوبه.

گفتم: میخام برم خونشون

گفت: توهم عجب بچه ای  هستیا؟!! شاید مهمون نخواستند.!

با خنده حاکی ازبازی گرفتن گفتم: به مامانش بگم دیگه نذاره شبها ملخش توی مسجد وخونه ما ول بگرده.

ترکیدن صدای خنده ی سید باعث شد که فکرکنم حرف احمقانه ای زده باشم.

گفتم: پس چی؟!!!

گفت: بیا بنشین باهاش حرف بزنیم. شایدم قبول کرد که دیگه شبگردی نکنه.

گفتم: مگه تو زبونشونو بلدی؟

گفت:آره

گفتم: چطوری حرف می زنه آخه؟

گفت: آروم بدش به من.

ملخ را آروم  به دست چپش منتقل کردم وسید با انگشتهاش اورا گیراند وگفت:

هی آقا ملخه ،این وقت شب بیرون چیکارمیکنی؟ مگه تو خونه نداری؟ آخه تو لونه نداری؟

نگاه عاقل اندر سفیهی به ملخ مزبور انداختم که بقول دوستان وکیلم دفاعیه و پاسخ جناب ایشان را استماع کنم.

اما ملخ قصه ی ماگفت: اومدم مسجد نماز بخونم.

چشام گرد شد که ملخ به این بد صدایی حالا نماز میخاد چیکار؟

گفتم: مگه ملخها هم نماز می خونند؟

ملخ گفت:آره که می خونم فکر کردی فقط تو بلدی نماز بخونی وبپر بپر کنی؟ منم بپر بپرم.

گفتم :اگه راست میگی مهر3 بگو.

سید پقی زد وصدای قهقهه مستانه اش سکوت  حیاط مسجد را مشوش کرد وگفت:

حمید رضا بس کن. توچقدر زرنگی؟.

گفتم :ولی می دونستم ملخها باآدما حرف نمی زنند.

گفت:آره اما به زبون خودشو ن خدارا ستایش می کنند وسروقتش باخدا نیایش می کنند...

گفتم: ازش بپرس چطور وضو می گیرند؟

سید لبخندی زد وگفت:نمی دونم چطور.

آن شب سید نقش خوبی برام بازی کرده بود ومن ماهها  به این موضوع فکرمی کردم ومدام از همه سوال می کردم که وضو وطهارت حیوانات چطوریه؟

خلاصه ملخ وامانده را به قصد اینکه به خانه وکاشانه اش برگردد رها کردیم.

سید گفت: خوب حمیدرضا، بزرگ که شدی میخای چیکاره بشی؟

گفتم: آقا میشم.

گفت :راست میگی؟

گفتم: من که دروغگو نیستم.

گفت:آره حق با توئه .دروغگو دشمن خداست. حالا واسه چی میخای آقا بشی؟

گفتم : میخام به شما ها درس بدم. برای مردم کتاب بخونم. وقصه بگم.....

آقا سید  طوری مرا درآغوشش فشرد  که با شخص بزرگسال معانقه می کند.وبازهم مرا بوسید

جنس بوسه هاش ازشعف وبی قراری بود وشادمانی... بود





***

پدرم   بخاطر مسئولیتهایی که داشت اغلب شبها پاسخگوی مردم بود وهمیشه کارش طول می کشید وبیشترمسجد را برای محل رفع ورجوع مشکلات مردمی انتخاب می کرد وخلاصه بابا از در درآمد وبه پله قدم گذاشت وصدایم زد:

حمیدرضا توهنوزاینجایی؟!!

گفتم : بله منتظرت بودم.

گفت: باز داشتی دسته گل آب می دادی؟  وملت را میخندوندی؟

زودی سید بجایم گفت:آقا حمید رضا پسر خوبیه. ما باهم رفیق شدیم. مگه نه مرد بزرگ؟

گفتم: آره بابا راست میگه.

سید از جیب شلوارش یک سکه براق نشانم داد وگفت: اینم جایزه ی امشبت. که حرفهای خوب ومهم برام زدی.

سکه ی 10ریالی شیر وخورشید نشان که آن رویش تصویر اعلی حضرت منقوش بود را به کف دست راستم چپاند.4

پدر گفت: آقا اینکارها چیه؟ حمیدرضا دیگه بزرگ شده جایزه میخاد چیکار؟

سید گفت: یادگاری منه به دوستم حمیدرضا که خیلی خیلی دوسش دارم.

{البته این سکه را به رسم یادگاری همچنان  به عنوان برکت نگه داشته ام.}

اما یادمه اون لحظه بهش گفتم:

نمیخام این که توش عکس پهلویه...!!

بابام گفت: دندون اسب پیشکشی را نمی شمارند...

هردوتا خندیدند وآقا سید به پدر گفت: نه بابا سیاسی هم هست.

پدرگفت: تقصیر خودش نیست این انقلاب بچه ها را هم انقلابی کرده....

 

***

مهر ازراه رسید ومن یکسال پیش ازموعد به مدرسه رفتم.

معلم خوبی داشتیم. آقای ناصر نجاری جوان برآزنده وبا مروتی بود. خیلی دوستش داشتم.

سید هم رفته بود مشهد وکمتر به دهکده می آمد. تا نیمه اسفند آثار کامل جنگ ودفاع در خطه شمال برای بچه های همسال من هم ملموس شد.

5 ماه از آغاز رسمی جنگ حزب بعث عراق به سرکردگی صدام افلقی  علیه ایران گذشته بود.

شب بارانی وسرد اوایل اسفند و صدای ممتد وبلند کوبش کوبه ی درب خانه پدر بزرگم را به یاددارم

آقا ملک آمده بود.که به پدربزرگ خبر مهمی را  واگذارد.

باتعارف پدربزرگ آقا ملک به اتاق پایینی آمد وزیرکرسی دوزانونشست.

پدربزرگم، بزرگ و وهمه کاره دهکده بود. زیر کرسی ذغالی توی لحاف مخمل  لم داده بودم و با دقت نگاهشان می کردم .

با آمدن پدرم  گفتگویشان وارد شور شد.

ومن پشتم به بالش  گل منگلی کتاب فارسی ام را ورق می زدم ودقیق ومدام نگاهشان می کردم

گرفتگی چهره پدرم را به یاد می آورم وهمینطورپیشانی  چین دار ونگران جدم را.

آقا ملک رفت. پدر بزرگ هم چیزهایی به پدر گفت ورفت.

پدر ماند وچشمهای سرخ. انگار چیزی را ازنگاهم پنهان می کرد وزود نگاهش راازمن برمی داشت.

چیزهایی به مادرم گفت.

بساط ساده ی شام را با خونه  بالایی ها صرف می کردیم.5

بعدازشام باران بند آمده بود. کم کم ستاره ها از لای ابرها  خودنمایی می کردند

بامادرم به اتاق پایینی رفتیم. زیر کرسی داغ نشستیم پدر هم اندی بعد به ما پیوست

 وگفتگوی این دونفر آغاز شد وپدر از شهید وارزش شهادت می گفت. ودراوج بهت مادرم گفته بود آقا سید کاظم به شهادت رسیده است وآقا ملک حامل این خبر بود وپدر وپدر بزرگم باید خانواده اش را مطلع کنند.

پدراز سختی این مسئولیت می نالید ومادر از تلخی این خبر به خانواده اش می گفت.

گفتم: مامان شهید چیه؟

ومادر گفت: نمی دونم چی بگم.

پدر گفت: پسر توهنوز بیداری؟

گفتم: باباآقا سید کاظم شهید شد یعنی چی؟

پدر گفت : یعنی آقا سید برای دفاع از خاک کشور و دین وناموس مردم  توی جنگ کشته شد.

یخ کردم.موهای تنم سیخ شده بود. چشام به رعد مهیب این خبر ناگوار بارونی شد. واولین تجربه ی از دست دادن یک دوست داشتنی برایم معنا شد

 باصدای بلند گریه ام گرفت. بابام بغلم کرد وگفت : پسرم اون رفت بهشت. که جای فرشته هاست. پیش خدا  بهترین زندگی را شروع میکنه و اونجا  منتظر ما  می مونه....

بارها از پدرم  خبرآقا سید رامی گرفتم.

دوستش داشتم

بابا قانعم کرد که آقا سید نمرده است و  پیش خدا رفته وفقط از دسترس ما خارج شده است.

ازجایم بلند شدم وازتوی کمد یادگاری سید را درآوردم وبه مامانم دوباره نشونش دادم.

مادرم تحمل نکرد وگفت: حمیدرضا  نگهش دار.  الان بیا بشین. براش حمد وسوره بخون تا خوشحالش کنی.

بابام  لباس بیرون پوشید ورفت به ماموریت  سختش برسه.

من ومامانم تا نزدیکای صبح باهم حرف زدیم.

صبح علی الطلوع  که آفتاب ششم اسفند نوید بهار می داد.ناشتایی را پایین خونه زدیم

بامامان ومردم دهکده رفتیم حیاط دانشگاه مازندران که نمازجمعه را بارها اونجا خونده بودیم.

 من اون شیر بتنی روبروی درب ساختمان اداری مرکزی را دوست داشتم اینقدری که من سوار شیر دانشگاه شدم، اگه آقا شیر از حرص من زبون درنیاورد خیلی حرفه.

مقابل دانشگاه بنیاد شهید بود . وشهدااز آنجاتشییع می شدند .هوا صاف صاف شد. ومردم تابوتی را به دوش کشیده بودند ومی گفتند:

شهیدان زنده اند الله اکبر به خون آغشته اند الله اکبر.

ومن سر هر شعاری دنبال ترجمه اش  وبرای درک مفهوم آن مامانم را عاصی کرده بودم.

یادم هست یه پتوی نویی داشتیم که مال پدربزرگم بود  بابام اونو داد آقاسید کاظم راتوش پیچیدند

به مامانم گفتم: مامان مگه پیش خدا سرده؟!!!

گفت: نه

گفتم : پس چرا پتو پیچش کردند؟

گفت: برا اینکه آفتاب اذیتش نکنه....

ساعتی بعد قبری که شب قبل میرزا عمو ودوستاش  با آجر درست کرده بودند، پذیرای اولین گل پرپرشده ی دهکده ی ما شد .

بعداز اینکه جمعیت فاتحه خوان دست به سیمان قبر کشیدند ورفتند

من ومامانم وعمه نازم وچند تااز خانمهای خانواده طلبه شهید سید کاظم (علی اصغر) حسینی اونجا موندیم. ومادرم گفت:

حمیدرضا برای آقا کاظم قرآن هدیه بفرست منتظرته.

ومن برای اولین بار آیاتی از سوره والعصر و قدر وکوثرو... را که تازه حفظ شده بودم رابرایش هدیه دادم .

روحش شاد ویادش گرامی باد

 


 

 




1 - حضرت آیت الله حاج شیخ محمد باقر واعظی نژاد. استاد اخلاق ومدرس حوزه ی علمیه ی خراسان

2- بپر با فتح با وتشدید وکسره پ در لغت مازندرانی به معنای ملخ است.

3- مهر به معنای محبت وکلمه ی بسم الله الرحمن الرحیم.

4- سکه ی طرح پهلوی تااوایل دهه 60  دربازار خرج می شد

5- خونه بالایی ها  عمه ها وعموها ومادربزرگ وپدر بزرگم بودند که محل استراحت  وپذیرایی خانواده پدربزرگم بود


*شهید سید علی اصغر حسینی

شهرت سید کاظم

فرزند: حاج سید  ید الله وسیده خدیجه

تولد 1340/9/24 روستای سادات محله .

شغل:طلبه و کشاورز

یگان رزم:یگان چریکی وجنگهای نامنظم. تحت سرپرستی شهید چمران

شهادت سوسنگرد 4 اسفند 1359 تدفین 7اسفند1359 بعنوان اولین شهید جنگ ایران و ارتش بعث عراق درمنطقه.

محل تدفین :بابلسر امامزاده سید احمد (س) روستای سادات محله


*این خاطره در روز29 مرداد1378

همراه بامستنداتش به معاونت پژوهش وتبلیغات بنیاد شهید استان مازندران واگذار گردیده است.

 

حمیدرضاابراهیم زاده.

12 دی1393

   تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده