دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب مقالات. یادداشت ها و آثار پژوهشی، فرهنگی، اجتماعی دکتر حمیدرضا ابراهیم زاده

بایگانی

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

اجل معلق

دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۵۶ ب.ظ

اجل معلق

"اجل"  بمعنای سر رسید و فرجام مهلت و زمان بندی تعیین شده  می گویند.

قرآن کریم بیشترین هشدار درباره ی محدودیت حضور در دنیا را با واژه  " اجل " داده است. و با آمدن اجل "واقعه ی مرگ " هرکسی رخ می دهد.

وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ «34»

مرگ در" بهترین بزنگاه" و موقعیت حیاتی  هرکسی می تواند رخ دهد. و یکی از حقوق  پروردگار ما استفاده از عنصرمرگ برای پویش و تکامل بشر است.

بنابراین اجل برای همه مردمان و آفریدگان خدا هست تا حق خدا جریان یابد.

گاه  ساعتی تعیین شده ی مرگ افراد درحالات خوب  و یا در حالات بد و یا اضطرار رخ می دهد.

اجل کارش بستن پرونده ی مرگ انسان هاست.

زونکن و پرونده ای است که تمام اطلاعات زندگی  و مرگ ما درآن رقم خورده است.

مرگ  فلانی در ساعت فلان  حتما رخ می دهد. اما نحوه ی مرگش هنوز در دست بررسی و منوط به رفتارهای متوفی است.

 یعنی در بسیاری از موارد  شدت و نحوه ی مرگ و فرجام پرونده زندگی ما  بخود ما بستگی دارد.

 چند روز پیش  راننده آژانس  بسیار مودب از هم ولایتی های ما گوشه ای منتظر سرویس  ایستاده بود که به ناگاه ماشین  ترمز بریده  ای از لاین مخالف  چرخیده و ایشان را قیچی می کند و منجر به فوت ایشان می شود...

یادم هست چند سال پیش  چرخ کامیونی در جاده اصلی در رفت  و مستقیم وارد فرعی شد و رفت داخل کوچه دقیقا خورد به  خانمی که می خواست  به نانوایی برود  وجانش را همان جا گرفت.

یا شنیده ایم فردی از خیابان می گذشت صاعقه ای به او برخورد کرد و او را به کشتن داد.

اینها اجل معلقند!

از تعلیق آمده اند می توانست نباشد. و ضایعه ی مرگش طور دیگری رقم بخورد.

 مرگ با "اجل معلق " بسیار تلخ و گزنده است .  بصورت ناگهانی و بی ضابطه رخ می دهد.

اما باید گفت؛ در دایره تدبیر حکمت  خداوندی ما چیزی بنام "مرگ ناگاه " نداریم.

یکی از کفریات ما  گفتن واژه ی " در گذشت نابهنگام" است.

هنگامش دست خداست به هیچ کس ربطی هم ندارد.

قُل لَّا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَلَا نَفْعًا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ ﴿یونس: ٤٩

بگو: من برای خود قدرت دفع زیان و جلب سود ندارم، مگر آنچه را که خدا بخواهد؛ [وظیفه من فقط ابلاغ پیام خداست] برای هر امتی سرآمدی معین و اجلی محدود است، هنگامی که اجلشان سرآید، نه لحظه ای پس می مانند و نه پیش می افتند.

یکی از دیگر حرفای زشت مردم به هم دیگر هنگام تسلیت می گویند:

"ان شالله غم آخرت باشه"

یعنی چی ؟ شما ان شالله بمیرید و داغی را نبینید!

دو اهانت در یک زمان. نخست دعای نابودی بجای آرزوی عاقبت بخیری  و دومی تعیین تکلیف برای خدا !

یا اینکه  قرار هست خداوند به آرزوی موهن طرف از سیستم عامل مرگ استفاده نکند!.

مرگ حق جاری خداست و سبب تکامل ما انسانها می شود.

جوان ناکام چیه؟؟؟  جوان با کام کیه.؟!

واقعیت اینست که ما در بندگی بی ادبیم.

نمی دانیم حق ما در خواستن و توقع چیست وحق خدا در ارباب بودن چیست ؟!!....

مطابق با بسیاری از آیات و روایت نیکی ها و خوش دلی ها باعث تعویق اجل و یا نحوه مرگ می شود و همچنین بد کرداری ها و بدرفتاری ها و بد خواهی ها باعث تسریع در زمان مرگ و نحوه مرگ خواهد گردید...

امام صادق(ع) درباره تاثیر گناهان و بی تقوایی در مرگ های زودرس می فرماید:

 «نغوذبالله من الذنوب التی تعجل الفناء و تقرب الاجال و تخلی الدیار و هی قطعیه الرحم و العقوق و ترک البر»؛

به خدا پناه می برم از گناهانی که نابودی را شتاب می دهند و مرگ ها را نزدیک می سازند و خانه ها را ویران می کنند و آنها قطع رحم و آزردن و نافرمانی پدر و مادر و ترک احسان و نیکی است.»

باتوجه به محدودیت زمان زندگی  و موهوم بودن نحوه زندگی ومرگ درنهایت آرمان  همه ی ما انسانها عاقبت به خیر شدن است.

یکی از راههای عاقبت به خیری استغفار است.

وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُم مَّتَاعًا حَسَنًا إِلَى  أَجَلٍ مُّسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ ﴿هود: ٣

یَغْفِرْ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرْکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لَا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿نوح: ٤

در بسیاری از مواقع خداوند دگرگونی های ارزشمند  افراد را به حسن  اراده اش می پذیرد و به جای لحاظ  و برشماری گناه به آنان ، مبادله ی  گناه به نیکی  را صورت می دهد.

  تبدیل سیئات  به  حسنات فقط در صورت ندامت و بازگشت و تلاش برای جبران مافات امکان پذیراست که فرمود:

وَالَّذِینَ لَا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ وَلَا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَا یَزْنُونَ  وَمَن یَفْعَلْ ذَ لِکَ یَلْقَ أَثَامًا ﴿٦٨

یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَیَخْلُدْ فِیهِ مُهَانًا ﴿٦٩

إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ  وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا ﴿٧٠

وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَابًا ﴿٧١

 

بی تردید مطالعه دقیق  کاتالوگ آفرینش (قرآن )  راهنمای بسیار موقری برای رهیافت به موفقیت وسلامت است. و تدبر ودقت به نشانه های قرآن یکی از کلیدهای اصلی فهم آفرینش و حیات است.

والی الله المصیر

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

12 اسفند 1398

 

 

*   ثواب این اثر تقدیم به روح پاک دایی عزیزم مرحوم حاج قدرت رضا زاده که ادب و وقار وتدین و متانتش ستودنی بود.

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ می باشد.

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

فیض الرحمان

دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۰۵ ق.ظ

 

سلام قولا من رب الرحیم

 

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

 

 

برمی گردم به همان  نظریه ی همیشگی ام درباره برخوردتوقعات و آزادی های متعارض ونامتعارف با کرامت انسان:

 

هرآنچه که باعث تحمل تحمیل می شود درتضاد باکرامت انسان  است

 

وهرحرکتی که هویت ارزشمند بشر را تحقیر ومخدوش  کند وآزادی بشریت را دربند می کشد جرم است.

 

 

دوستان روانبخش ما هم از سرشکم پری باید یک هفته بیایند و جای  جامعه شناس ها بنشینند ودردهای سیاه وسفید وخاکستری  جامعه رالمس کنند.وببینند که پیشگیری ازآفات رفاه وآرامش خیلی مهمترازتجویز فلوکستین و...هست.

لااقل فرمول  تجویز قرص آرام بخش به آب شرب ملت را پیشنهاد نمی کنند

 داریم ذله می شیم که چرا ملت  با بالا رفتن هوشیاری شان ستمگر می شوند وخودآزاری و همنوع آزاری می کنند!!

 وچرابا پیشرفت تکنولوژی توقعات مردم نسبت به هم نامنزه وموذیانه شده است!

 وچراباافزایش فهم حقوقی، قوانین شتاب شان برای تحقیر کرامت انسانی وآزادی های مدنی بسیار است....

اونوقتش قورباغه رفقای روان شناس ما فک بسته ابو عطا میخونه....

 

*

  فیوضات رحمانی رب اعلا دل بخواهی هست.

می فرماید :

تعزمن تشاء.

یهدی من یشاء.

یهب من یشاء.

ترزق من تشاء. و....

 

خدا  خدای دلیه.

اصلا  خود  خدا  دله.

 نه حسابرس منکرات.

 شناخت حقایق رفتارشناسی خدا دقیقا برمی گرده به مهر خدا .

رحمانیت ورحیمیت خدا ممتازتر و اولی تر ازقهاریت و جباریت و...اوست.

 

لطف رحمان الرحیم

  مهراست وخلاق النعیم

 دلش می خواهد این گونه برمعشوق تجلی شود

 که خواستنی وزیبا ومهرورزانه است.

فیض راباواسطه ی فیض به ما می رساند.

حکمتها ونشانه های نهان وپیدای بسیاری است که خدا راعاشق خیررساندن به بشر نشان می دهد.

شناخت غامضات ورموز رفتارهای الهی نیاز به دقت و خوش دلی وبصیرت وبینش منزه  دارد

 

عشق به بنده ی خدا هم فیض محسوب میشه. 

 

بخش کالبدی انسان وابستگی عمیقی به رحم دنیا دارد

وحیوانیت خواهی انسان امری طبیعی ومطبوع بشراست که نیازمند به مدیریت نیکوست.

غرایزخوردن وخوابیدن وشهوت وکمال طلبی و برتری خواهی نمادهای کالبدی وحیوانی بشراست

همین بخش کالبدی بشراست که اورا انسان نشان می دهد.

ودلبستگی های عاطفی وغریزی دنیا به مثابه سمباده های ترقی برای رنگ پذیری ربانی آماده می کند ونردبان وپله ای برای پرش مابرای رسیدن به فیوضات رحمانی است

همه ی ابزارهای کاربردی که درمزرعه وکشت زار دنیا برای تحصیل توشه دراختیارماست می تواند برای انسان موجه مقدس شود

قربانی کردن. کشتن. جنگیدن. دفاع. دوست داشتن.خشم گرفتن. عاشق شدن. تشنگی چشیدن برای خشنودی خدا مقدس می شود

خوردن وخوابیدن ها وشهوتهای ما دراین گذار مقدس می شوند.

دراین باور:

 

همه ی آزمونها وبلایای دنیا برای درک بهترلذت های اصیل است.

 

 باورهای خوشایند ما گاهی توسط پروردگار حکیم راستی آزمایی وارزیابی وارزشیابی میشود و رنگ  ارزش به خود می گیرد.

اما گاه بسیاری از این باورها وارزشها نا آزموده با ما همنفس وهمراه وملازم وهمراز می شوند.وهمانند ماری درآستین با ما همراه می گردند ومی گزند وحجاب راه ومانع بینش درست ما می شوند.

نمازپرستی وبهشت خواهی وثواب خواهی ها باعث می شود که ازاصل ومتن خارج شویم واز رضای خداغافل بمانیم

حس لذت خواهی  حیوانی  همچنان درمعنویات با ما همراه می شوند.وبه بینش وقوه درک  ما حجاب می پوشاند.

 وبا انگیزه ی ثواب و تلذذ ازبهشت وبهشتیان ویاترس ازجهنم وجهنمیان از لطافت حضرت رحمان غافل می شویم.

 

حسنات الابرار سیئات المقربین.

 

ازاین رو خیلی از نیکوهایی نیکوکاران برای مقربین زشت وبزه محسوب می شوند.

انقلابات درونی ماآدم ها اغلب ناشی از افت وخیزهای فهم ودرک ما است .

 هنگامی که با فهم ودرک وبینش ما با انگیزه های ثواب خواهی وبهشت جویی وتلذذ خواهی های حیوانی از بهشت محجبه می شوند .ویا هنگامی که که این حجاب ها وپرده های پندار برداشته می شوند انقلابها ی درونی آغازمی شود.

وانسان درمعرض آزمایش برای تصحیح وتنبیه  یا امتیاز گرفتن آماده می شود.

وازهمین منظر دردهای ناشی ازآلام روحی بشردرشورشهای درونی  وبیرونی ورفورم های اجتماعیش تاثیر بسزایی دارد

پاره کردن پرده های پندار ویا تغییر درنحوه دیدن اغلب خوشایند است البته ممکن است بعضا باعث رسوب وحجاب های جدید تری هم بشود

اینجا راهنمای مدبر برای یک انقلابی لازم است.

ترک این مرحله بی همرهی خضر مکن   ظلمات است بترس ازخطر گمراهی . مولانا

 

 مرشد وراهنما وحرفهاش همه فصل الخطاب هستی اوست....

باهمه ی این اوصاف خوابیدن وخوردن و تلذذ بامعشوق زمینی که خدا را برامون تجلی می کنند  ازفیوضات رحمان هستند.

 حضرت حق جلال و جمالش برای رفاه وآرامش وتحول وکرامت بشر است.

وبشر تشنه ی جمال وجلال الهی است. وکسی جز خدا نیازش را اجابت نمی کند.

 

 

والی الله المصیر.

 

حمیدرضاابراهیم زاده

 

6آبان1394

 


* تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوظ می باشد

 

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

مرگ قدرت

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۰۷ ب.ظ

مرگ دایی  قدرت

بالاخره امروز فهمیدم بوریا پوشیدن و  داغ برادر  یعنی چه؟

گفته اند که بانو زینب (س)   داداشش را  بسیار دوست داشت یعنی چه؟

یکی از تلخ ترین وقایع زندگی هرکسی از دست دادن عزیزانش است.

امروز صبح به نا گاه کسی خبر مرگ دایی ام که یکی از عزیزترین عضو زندگی ام بود را بمن داد.

کسی به کسی نبود استعلام یکی پس از دیگری درست بود.

مرگ در شب گذشته در بیمارستان امام آمل  رخ داد.

و علتش هم مشکوک بودن به "ویروس کرونا" بود در این هفته ای که دایی بستری بود هیچکس او را ندید. فقط زنگ می زد که احوال بپرسد و دغدغه اش این بود که  برایم آب بیاورید من تشنه ام. بما نمی رسند...

بعلت فضای حاکم بر بهداشت عمومی وپیشگیری از هرگونه ابتلایی گفتند: مراسم تشیع نداریم.

 قبرش را دورتر از جاهای دیگر و عمیق تر حفر کنید.

خوشبختانه انتخاب مکان با من بود.

  بادستگاه بگو استخری کندند و تا ساعت 13 دایی ناصر و دایی احسان  با ده تا فرمانده و  مهندس ناظر الکی خوش ، وسط استخر بلوک چیدند . تا کمر در آب ایستاده بودند.

باکف کش آب تخلیه می شد تا قبر درست شد.

گودال عمیقی که قرار بود خانه آخرت مردی متدین و موقر و مودب به مبادی  آداب دینی شود.

آمبولانس حاوی امانتی حوالی ساعت سیزده و سی رسید و پیکر کوه نشان دایی درحیاط امامزاده نگه داشته شد. و نماز میت در آمبولانس خوانده شد.

 مادر و بی بی و تک دخترش و همسرش  از بیست متری قتلگاه نگاه می کردند و شیونی که ما  آن را هم برایشان قدغن کرده بودیم. شنیده می شد و سکوت مرگبار گورستان را می شکافت.

حق هم داشتند نه پیکری دیدند  نه غسلی نه کفنی نه تجهیزی نه آداب دفنی و نه وداعی .

  اگر این چهار نفر غالب تهی می کردند بعید نبود. و من و دایی ها نمی دانستیم چه کنیم ؟!

 استقبال مردمی هم برای تعزیت وجود نداشت . جز ما وابستگان معدود که به همدیگر نگاه کردیم و اشک ریختیم  و به هم تسلی می دادیم...

خیلی سخت دایی را با کاور و تابوت پلاستیکی وارد گودال کردند من خواستم دعای قبر بخوانم گفتند؛ نه خطرش زیاد هست باید سریعتر  قبر را ببندیم و پلمپ کنیم.

پیکر دایی که به قبر جای گرفت چند گونی آهک ریختند رویش و بدتر ازهمه دایی کوه نشان ما زیر سپیدی آهک پنهان شد.

  و بعد سنگ لحد و سیمان  وبعد بلدوزر اومد رویش خاک ریخت.

نه اذانی گفته شد و نه شهادتین  به جایی تلقین شد.

خاک سپاری که تمام شد" آیه ی نور " را برسرخاکش تلاوت کردم و در سکوت غریبانه ای پرونده ی دایی ام از این دار جمع شد.

نشستم تا مامان  و دایی ها و همه به خانه ی خود رفتند.

 و  برایش  تلقین و قرآن خواندم تا اذان مغرب بحال دایی ام که اینگونه ازش تجلیل شد دلم را سوزاندم.

بر مزارش نوشتم اینجا قبر مظلوم ترین و بهترین دایی دنیاست.

ما  پنج فرزند  پدر و مادر شش دایی داشتیم و پنج خواهر زاده ی دایی هایمان هستیم.

" حاج قدرت"  دایی اول ما بود  و می توانست فقط برای من باشد اما اینطور نشد او دایی مشترک و عمومی همه ما بود و پس از ایشان هرکدام به نوبت ارشدیت یک دایی تخصصی داشتیم.

دایی تنومند ما بسیار رئوف و مهربان و بامروت و مردم دار بود

 تست منفی کرونا و قرنطینه ی بیهوده در بیمارستان و نگهداریش با شیوه ی قرون وسطایی  درکنار مشکوکین و بی توجهی عوامل خدمت رسانی به بیماران که  بیشتر بخاطر ترس از ابتلا  بود دایی را از پا درآورد .

دوهفته پیش" زن دایی مهتاب " همسرحاج قدرت  در " بیمارستان روحانی" در بخش عفونی بستری بود.

زن دایی ام کرونا نداشت بلکه ریه اش مشکل داشت .

رفته بودم ملاقات زن دایی ام.

 دایی ام  باچشم های سرخ شده بالای سر همسر نازنینش  بی تابی می کرد.

گفتم: دایی جان چرا نگرانی؟ برای روحیه ی حاج خانم خوب نیست.

دایی نازک دلم پقی زد و گریه اش در آمد  که اگر  خانمم ازبین بره چیکار کنم؟

من بدون  "مهتاب" می می میرم!!

گفتم: دایی جان اگر مراعاتش را بکنیم هیچیش نمیشه زودتر از زود برمی گرده خونه.

 

 اون دو هفته دقیقا دوره ای بود که ایشان سیستم ایمنی اش را باخته بود....

گمانم بر این است از رسیدن به خود ابا می ورزید وحال و زمانش کاملا وقف بیمارستان شده بود .

و من گمان براین است به این بهانه  دایی قدرت ما ضعیف ونزار شد وبه این سادگی  از دار دنیا رفت.

حاج قدرت " شاه دایی ما" با مادرم یکسال تفاوت سنی داشت همه ی خاطراتشان مشترک بود . این بهانه ی خوبی بود که داد  مادرم در ظهر امروز ازگلوی دردمندش به در آید...

من درتمام سالهای پر فراز ونشیب زندگیم  گریه و شیون مادرم را ندیده بودم باینکه پدرم و پدر بزرگم را پیش از این از دست داده بود ولی امروز درکمال نا باوری  شیون مادرم را شنیدم...

وای چه مصیبتی بود ؟!!

 البته که  مرگ دایی حق بود  . و حق خدا  گاه و ناگاه نمی پذیرد !

اما بسیار ناگوار بود و بیشترین ناگواری هم بر می گشت به تدفین این شکلی و جو روانی حاکم بر ماجرای یک عزا   ...

 

حاج قدرت رضا زاده

 

من این وقت شب روضه خوان مظلومیتی شدم که  از او مظلوم تر هم هست!

لبیک یا حسین. ! ای به قربان لب تشنه ی تو !

ای بی کفنی که بوریا خلعت تو ست.

بوریا پوشی نمی دانستم که  فهمیدم...

روحش با امیر المومنین محشور باد.

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

10اسفند1398

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ است.

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

ترس

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۰۰ ق.ظ

 

 

ترس

 

ترس ازدست دادن تلخ ترین ترس بشر محسوب می شود.

ترسی که می تواند موجب تنهایی وناکامی وغربت وسکوت وبهت وحتی خودکشی شود.

ترس ازدست دادن  یکی ازبزرگترین عوامل دروغگویی است .

ازدست دادن   آبرو. سلامتی ودلخوشی.

آدمها برای نگهداشتن دلخوشی هایشان حتی از پای آبرو وسلامتی خود فراتر می گذرند.

سوگنامه های حزین ادبا وسوز وگدازهای عاشقانه ی عرفا یکی از مهمترین منابع وعواقب این تاثیرات شگرف است.

نمی شود کسی را در حین ترسیدن دعوت به بردباری وسکوت کرد.

بلکه باید به او پناه واعتماد وامنیت وآرامش داد....

اگرچه :

یاد خدا بزرگترین پناه وآرامش دهنده ی قلب هاست

خدایی که بزرگتر است.ومظهر همه قدرت ها واراده های بزرگ است.

واگر باور الله اکبر درقلبمان جوانه زند قطعا امنیت وطمانینه بر وجودمان مستولی خواهد بود

 

خدایی که ولی وسرپرست و وکیل اهل باور است

قطعا در مقابل هول و واهمه ها پشتیبان پناهجویان خواهد بود.

اصولا ترسیدن درنهاد وغریزه ی بشر تعبیه شده است تا ناخودگاه به باورهای اصیل راغب گردند

لیکن ترسیدن برای ازدست دادن درمحضر خدایی که قادرترین مقتدراست چندان معقول به نظر نمی رسد. و غالبا کفرآور است.

کسی که وجود خدا را دربرابر ترسهایش  بزرگتر نبیند به خدا وند بد گمان است و بدگمانی به خدای بزرگ کفرآور است.

مانند ترس کودکی که در آغوش پدر باشد و ازگذرکردن  بر روی  پل بهراسد.و آن ترسی بیهوده است

اما: ترس مقدس ومحترمی نیز وجود دارد که منجر به  وجد وتوفیق می شود. و آن؛

ترسی است که از باور به قهر و بزرگی و استیلای خدا سرچشمه می گیرد.

هنگامی که خشیت و باور به قهاریت خدا وقدرت واراده ی او باشد ترسی بی نهایت ارزشمند است ...

 

ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم

حسبنا الله نعم الوکیل نعم المولی ونعم النصیر

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

13شهریور 1393

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

قواره ی وجودتو

شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۰۰ ق.ظ

 

زتار و پود هستی ام

بافته اند

پارچه ی کبود تو

 جنس مرا بریده اند

به قدمت

قواره ی وجود تو

پروو شدم

به هیبت وجلای آن قواره ات

اتو شدم

به داغی سرودن سرود تو

قیچی تقدیرمرا

جدا جدا نظاره کرد

آستری زدند مرا

گمان من

به سود تو

به سوزن وصال هم

دوخته اند

مرا به هم

افق شدم

ز زخمه های سوزنی

تا که شوم عمود تو

دکمه ی هستی مرا

به دست تو

نهاده اند

سبزشده  چراغ من

سرخ شده

صلابت حدود تو

جمال تو نهال من

آینه ای است بهر هم

شیشه ی من کمال تو

جیوه ی روزگار من

آینه ای است در پروو

به قامت قواره ات

قیامتی به پاشده

به قیمت سجود تو ...

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

 27 اردیبهشت 1393

 

 

تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوظ است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

ازشعله های نقش تو

شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۵۵ ق.ظ

 

 برجان من آتش زدی تا جان شوی درجان من

 

 

 

ای مونس پنهان من

ای تو همه جانان من

ای راز من اسرار من

ای درد وهم درمان من

درخرمن مستانه ام

نقش تو و دامان من

از شعله های نقش تو

رقصان شده اوزان من

درجان من آتش زدی

تا جان شوی درجان من

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

1394/11/30

 

 

تمامی حقوق مربوط به نشر این اثر درانحصار مولف محفوظ است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

چشمهای روباه

جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۵۹ ق.ظ

 

شبی سرد و برفی در کوهستان دهکده با استاد تنها ماندم.
 پائیز و زمستان آن سال ، دهکده خالی از جمعیت شده بود .
و فقط استادم و چند خانواده در ده و من که به استاد دلبستگی داشتم، تنها ماندیم.

آن شب قبل از برف باد سهمناکی وزید و خرابی‌هایی به بار آورد.

وکوبه‌های در را به هم میکوفت و صدای نبرد حلب و باد از سقف   بلند بود.

از نعره  مقاومت حلب برای وفاداری چیزی نگفتن بهتر است.

 برق نداشتیم لامپایی روشن بود و استاد در حال تلاوت قرآن بود و من از پنجره به حیاط و کوچه می‌نگریستم.

روباهی مصمم از دور به طرف خانه‌ی ما می‌آمد شاید او هم می‌دانست اینجا چراغی روشن است.

استاد  داشت این آیه را می‌خواند: 

وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَىٰ سُرُرٍ مُّتَقَابِلِینَ ﴿الحجر: ٤٧﴾

تا نگاهی به استاد کردم، نگاهمان به هم دوخته شد.

فرمود: سهم غذای روباه را جدا کردم  مهر کن و چند تکه نان و کمی آب ولرم را ببر پایین. بچه‌هایش گرسنه‌اند.

اورکتم را پوشیدم و چند تکه  نان و قابلمه‌ای آب ولرم را بردم پائین.

استاد از پای پنجره به کیفیت تکلیفم می‌نگریست ونمره می داد.

روباه خود را کنار دیواری پناه داده بود. متوجه بچه‌های کوچکش نشده بودم وقتی درب طویله را باز کردم و غذایش را روی زمین گذاشتم روباه با نجابت تمام نگاهم می‌کرد. رفتم کنار در.

روباه آرام و شمرده بطرف طویله قدم بر می‌داشت وزنجیره ی توله‌هایش  بدنبال مادر حرکت  کردند.

روباه به درون طویله مشرف شد . و من از پله‌ها بالا رفتم.و با چشم ودل خوش آمدشان گفتم .

گویا روباه با هماهنگی قبلی به میهمانی دعوت شده بود...

نگاهی به نور پنجره انداختم. لبخند رضایت استاد از پشت شیشه پنجره بر گل رخسارشان قاب شده بود.

رفتم داخل اتاق و پرسیدم آقا شما منتظرش بودید؟

گفت: بله  عزیز جان از سر شب منتظرش بودم... و...

برف سنگینی  بارید و من تا صبح به نگاه روباه می‌اندیشیدم.

نگاهی آشنا داشت.

گویا باچشمهایش با من حرف می‌زد .

برای اولین بار بود که به نگاه  نافذ یک حیوان فکر می‌کردم.

آن شب  دوبار برایش شیر و غذا بردم. حتی در طویله فانوس گذاشتم که  نگاه جذاب روباه  را بهتر ببینم.

روباه چندین شب و روز دیگر مهمان ما بود و من هر بار خیره‌ی نگاهش می‌شدم.

و بالاخره صبح یک روز آفتابی استاد گفت: با دوستت خداحافظی کن.مهمانت عازم است.

غذایش را بردم و باز روباه بمن چشم داد.

روی پاهایش نشست و چیزی نخورد اما بچه‌هایش خوردند.

  از گوشه‌ی چشمهای روباه مروارید اشک فرو می‌غلتید.

به او نزدیکتر شدم و صورت و گوشش را نوازش کردم هیچ حرکتی نکرد. حتی  نگاهش را از من نگرفت. دم زیبایش را نوازش کردم. گویا نوازشم را پذیرفت . کمی با او صحبت کردم وبرایش غزل خواندم  گویی گوش کردن را دوست داشت...

آخرش گفتم ببخش که بهتر از این پذیرایی نشدی.

اندکی بعد برخاستم و گفتم مواظب خودت باش...

و دیگر ندیدمش اما  چشمهایش هنوز هم با من است. 

سالهای بلند گذشت و من روزی عین همان چشم ها و همان نگاه را در صورت انسانی دیدم که در اولین برخورد بمن گفت: من گــرگ هستم.

گفتم : مطمئنی که روبــاه نیستی؟...


                                                

 

 

 
 

 

                  حمیدرضا ابراهیم زاده . تبریز    

بخشی از دلنوشته های روزاول آبان 1391- براساس خاطراتم در زمستان1373

 

کلیه حقوق برای مولف محفوظ است. 

  • حمیدرضا ابراهیم زاده