قضاوت نکن شایعه نساز!
بیماری بدی هست بی انصافی کردن
بی انصافی کردن در برابر انصاف داشتن است. انصاف ، همان کلاه خود را قاضی کردن. منصفانه دیدن و منصفانه نظر دادن است. انصاف در واقع در گیر جو نشدن و از جو و احساسات حق نساختن است.
قاضی با ادله و بینه سر و کار دارد. برداشت قاضی همانند تشخیص پزشک است. و سلیقه ی قاضی در تجویز جزا متناسب با بزه انتسابی و یا بیماری و خطایی است که مجرم به آن مرتکب بوده و برای مکافات و یا جبران بزه و یا بیداری ، محکوم علیه تعیین می شود. علم قاضی در حقیقت فهم و برداشت او ازعناوین مجرمانه و یا ادله و بینه و شواهد برای رد عناوین مجرمانه است.
قضاوت کردن و فتوی دادن کار بسیار سختی است. مخصوصا اگر ادله و بینه و شهود کافی نباشد نمی شود رای یا حکم صادر کرد. داور در هر مرتبه و جایگاهی برای دادن حق به صاحب حق ، می اندیشد و به هیچ قیمتی مرعوب باطل نشده، و به استقلال خویش همت می گمارد و به انصاف در رای خویش می اندیشد.
داوران برای اقامه حق وحق طلبی هزینه های گزافی را می پردازند و تنها علم وبردباری، کارهایشان را زیبا به فرجام می رساند.
امام صادق در حدیث عنوان بصری به این نکته از نکات نه گانه ی رفتار انسان اهل تاکید فرمودند که :
"هرگز! براساس خود رایی دست به کاری نزن که علمش را نداری و در تمامی امور تا آنجا که ممکن است مسیر احتیاط را رها نکن. همانگونه که از شیر درنده می گریزی از رای دادن (داوری .نظر دادن و فتوای بدون علم) بپرهیز وگردنت را پل عبور مردم نکن"
راننده تاکسی با بوق وچراغ، سوارم کرد. بغیر ازمن ،چند مسافر پیرزن هم ازقبل گرفته بود . و مدام و یکنفس درحال انتقاد از فساد و رشوه دولتیان وحکومت وملت بود . منم سکوت مطلق و چیزی نمی گفتم . پیر زنها آنقدر نفرین کردند تا پیاده شدند. راننده بین راه زن جوانی را از دم درب شهرک سوارمی کنه. خانم جوانی که معلوم بود بومی منطقه نیست. در بدو ورود گفت : که میخواد بره بازار ... برای کاری مسیرمن نیز در همان حوالی بود. منتهی بعد از بازار تا اول میدان ، چون مقصدم فرعی و جلوتر بود بقیه ی راه را باید قدم می زدم یا تاکسی می گرفتم .
راننده ما کانّه سخنگوی یه جایی ، برای خودش بنگاه هجویات وشایعه پراکنی داشت. همچنان نطق غرایش را ادامه می داد و تلاش کرد بانوی مسافر را هم به شوی شامورتی بازیش اضافه کند. رسیدیم به نزدیکی های بازار...
خانمه از راننده می پرسه : آقا می خام برم بازار ... نزدیکه ؟
با اینکه 50 تا 60 متری به بازار نزدیک بودیم راننده گفت: نه خیلی باید بریم .
خانمه پرسید: خیلی؟
گفت: آره خودم بهتون میگم. حواسم هست.
خانمه پرسید : کرایه اش چنده؟
گفت: قابلی نداره. ولی تا اونجا کرایه پنج تومن هست.
درهمین حال رسیده بودیم به بازار ... خانمه به جمعیت زنبیل بدست کنار خیابان نگاه کرد گفت : اینجا نیست ؟
گفت: نه خانم خیلی دورتره.
گفتم: آقا وایستا کنار.خانم ! بازار ... همین جاست. دراین مسیر این تنها بازار... شهر هست هیچ ورودی تاکسی رو دیگه ای نداره ! سه تومن بدین پیاده بشین.
راننده گفت : بشما چه مربوطه آقا؟
گفتم: مربوطه که میگم. شما اجازه بده خانم پیاده بشن خدمتتون عرض می کنم.
خانمه گفت: مرسی من همینجا پیاده می شم. آقا از شما هم خیلی ممنونم.
سری تکان دادم و گفتم : برگشتنی این روبرو ماشین های سواری هست... تشکر کرد و در را محکم بست.
راننده ی برزخی ، داشت بر و بر نگاهم می کرد انگاراز دهان مار گرسنه ، ماهی اش را گرفته باشی.
گفتم :جناب راننده بشما مربوطه پیش من علیه ملت و قاضی القضات تازه وارد و رهبر و رئیس جمهور حرف بزنی؟
فکر کردی شهر هرته هرچی و هرکاری دلت خواست بکنی؟ غلطهای اضافه ای که کردی را هم باید پاش وایستی و گرنه خودم امروز فلکت می کنم.
موتور حرف پرت کنی اش پت پتی کرد و هیچ حرفی ازش درنمی اومد. حواسم بهش بود فقط داشت دورخیز می کرد یه چیزی بگه ازاین بن بست بپره. اما قیافه من شبیه مدافع گرز بدستی بود که قرار است بر سرافعی خشمگین ومهاجم و طعمه از دست داده بکوبد.
با تشرگفتم : هی از اول راه گفتی؛ همه کلاهبردارند. رشوه می گیرند . فاسد و ومزدور و...هستند. این بیچاره های از همه جا مونده هم باهات همزبانی کردند چون از بس راست و دروغ باهم شنیدند دیگه نمی دونند چی به چیه؟ منم سکوت کردم ، گفتم؛ پیرند و گرون خرید کردند. ازاین وضعیت خسته اند.و تو داشتی حرف توی دهنشون میزاشتی.
بعد تن صدایم را بردم بالاتر و با خشونت کلامی همراه با پرخاش زبان بدن تاکید کردم؛ اما اجازه نمی دم جلوی چشم من به هموطنم تجاوز کنی؟ پوستت را می کنم.
- گفت : حاج آقا من کجا تجاوز کردم ...؟!!!
گفتم : اونجایی که گوش مفت گیر آوردی که علیه ملت و نظام شایعه درست کنی. حالا بگو تو مزدور کی هستی؟
گفت: مزدور نیستم، من خودم جنگ رفتم و...
گفت ساکت شو. جنگ رفتم بنگ رفتم منگ رفتم و...! آره هنوزم داری میری به جنگ علیه ملت و نظام و... میگی من تجاوزم کجا بود؟
- درباره افراد مشخص دروغ گفتی وافترا بستی . مردم را با حرفات نسبت به آینده نا امید می کنی ونسبت به نظام توهین و سیاه نمایی می کنی؟
- جلوی من اجتماع راه می اندازی و تبانی علیه نظام می کنی؟
- از مسافرت 2000 تومن کرایه اضافه می گیری؟
- اونو بقصد ربودن و یا گمراه کردن می خواستی کجا ببری؟
- تجاوز مگه چیه؟ دروغگویی.تجسس وغیبت و اخاذی و توهین و بی مبالاتی و... تجاوز نیست؟
این قدری که ترسید کف از کنار دهنش می اومد.
گفت: حاج آقا غلط کردم.
گفتم: می دونم غلط کردی ولی باید تاوان همه حرف ها و رفتارهاتو بدی.معلوم نیست روزی چند بار این حرکات را تکرار می کنی؟
گفت: نه به خدا اولین بارم بود که بلبل زبونی کردم. من گرفتارم. دهنم چفت وبست نداره. چرند زیاد میگم ، همه می دونند که من روانی ام...
گفتم: برو خودتو درمان کن. اول از همه چرت وپرت گفتن را از خود دورکن. همه مردم برادر وفرزند و خواهر و مادر و اقوام ما هستند. یعنی چی این رفتارها !. فکر می کنی این کارهات خوبه ؟ فکر می کنی خیلی زرنگی؟ تازه ریاکاری هم می کنی؟
گفت :نه
گفتم :از اختلاس میگی و تورم وفساد و رشوه ودروغ و دزدی. ولی دقیقا خودت داری دراشل کوچکتر همون کارها را می کنی!
گفت :بله حاج آقا ! کافر همه را به کیش خود پندارد.شما ببخشید.
گفتم : دیگه وسط حرفم نپر. ساکت شو!
ادامه دادم : طبق همه ی قوانین دنیا و قانون خود ما ، آدم روانی نباید رانندگی کنه و مخصوصا کارت مسافرکشی سازمان تاکسیرانی بهش تعلق نمی گیره بموجب فلان ماده و فلان تبصره تو حق رانندگی نداری و حق مسافرکشی را نداری.
شروع کرد به عیض وناله و شامورتی بازی.
گفتم : بسه آقا. تمومش کن سرم رفت.
گفت : اینهمه مسافرمی برم هیچوقت قاضی و بازپرس و...به پستم نخورد...
خنده ام گرفت . گفتم : خیلی خوب ! مگه خودت وجدان نداری؟ انصافت کجاست؟ بار آخرت باشه ، فکر نکن حواسمون به شماها نیست. تنبیهت همینه که ازاین به بعد سرت به کار خودت باشه. دفعه بعد هرجا گرفتمت کمربندمو درمیارم جلوی انظار حالیت می کنم. عه؟
گفت: چشم. حق باشماست. شروع کرد به عذر خواهی و من فلانی دوستمه و فلان جا آشنا دارم.
با تشر گفتم : بهت گفتم حرف بزن؟!
چه بدبختیه که شما ها دارین همش میخاین نظر بدین. قضاوت کنید. شایعه بچینید.از کی دارین انتقام می گیرین؟ از مردم و یا بستگانتون؟ بعد می گید خدایا چرا اینقدر بقیه بد و دله هستند؟ هزینه ی کارهایی که می کنید را باید بپذیرید. چرا همش دنبال پارتی و رانت وفساد وگروه هستید و بعدش از رانت و فساد دیگران برآشفته می شوید؟!
برای چی درباره ی چیزی که هیچ اشراف وعلمی بهش ندارید نظر میدین؟
برای چی کار بد دیگران زشت و ناپسند ونابخشودنیه و کارزشت وبی راه خودتون خیلی هم بجا ولازمه ! چون در راستای مبارزه با بدی هاست؟ هرکی برای خودش فتوا میده دزدی می کنه. حکم می ده آبروی مردم را می بره. محض رضای خدا دست از قضاوت کردن و نظر دادن و شایعه سازی بردارید.
- جرم جرم هست. چه 1000 تومن کلاهبرداری از مسافر. چه دزدی واختلاس از بانک و...
آفتابه دزد و دکل دزد هر دو دزد هستند. برای هردو اقامه ی دعوا لازم هست. اونی که جرم شفاف انجام میده راحت تر محاکمه میشه. و اونی که قاضی دربارش دستور تحقیق می نویسه باید براش حکم مهمتری نوشت سیر محاکمه اش زمان می بره. اما شما جرم محرز و بیِّن انجام دادی و جلوی انظار می دزدی. ولی اونا متهم هستند وچیزی ازشون اثبات نشده. بنا براین تو بخاطر یاوه سرایی ها و رفتار زشتت با اون خانم مستحق تنبیهی و اونا باید کیفرخواست علیهشون صادر بشه و با ادله و بینه محکومیتشون را بگیرند تا حکم به فرجام برسه.البته هر مجرمی به اندازه ی بزهی که انجام داد.محکوم و تنبیه میشه. هرکسی هم باید هزینه ی رفتارها وخطاهایش را خودش بده.
همه ما از این وضعیت نگران و نا خرسندیم. همه ی ما د ر کشورعزیزی به سر می بریم که برایش جان فدا می کنیم. دین و باورهایمان به ما می گوید دربرابر ستمکاری بایستیم. و یاور محرومان باشیم وغیرت و وقار داشته باشیم . نه اینکه هرکس برای خودش قانون را دور بزند واز کسی که حواسش نیست بدزدد. آبرو وحیثیت برای هم نگذارند. به حق هم تجاوز روا بدارند.
به هرحال شما یا قانون ونظام را قبول دارید و باید هزینه قانون مداری را بپردازید و مطیع قانون باشید. و برای انتقاد کردن ازعملکرد بد خدمتگزارانتان آزاد باشید اما نه اینکه بجای انتقاد ، اتهام بزنید.آبروی افراد و مردم حرمت دارد.
ویا اینکه اصلا قانون ونظام را قبول ندارید و تکلیف مشخص است. حق ندارید اجتماع وتبانی علیه رای و حق مردم داشته باشید.
یادت باشه هر رفتاری که می کنی قاضی القضات حقیقی خداست. نیازی نیست من یا یکی دیگه بهتون بگیم؛ وجدانت را قاضی کن. که بد نکنی تا جایی بد نبینی. ستمکاری در هر اندازه ای ناروا است. و هرگز خداوند نسبت به برگرداندن حق مظلوم کوتاهی نخواهد کرد. که بی تردید دردش هم خیلی زیاد تروگزنده تر است.
حالا همین جا وایستا میخام پیاده شم.
ماشین را نگه داشت و سریع پیاده شد و اومد طرف من با ادب ایستاد که منو ببخشید و بغلم کرد.
گفتم: عزیز من ! برادرم. اگربه من ستمی کردی بخشیدمت . اگر به دیگران ذره ای ستم روا داشتی یا جبران کن یا منتظر مکافاتش باش . خدا قاضی هست. ما همه رعیتیم. و من رعیت ترم. حتما نباید قاضی و پلیس گیرمون بده . درباورمون خدا بینا وشنوا ودانا ست. درهرکاری انصاف را باید درنظر بگیریم تا ستمی برکسی روا نداشته باشیم.
همانطورکه عرض کردم؛ همه مردم برادر وخواهر و اقوام ماهستند چه آنانی که به ما ستم می کنند و چه آنانی که ما بر آنها ستم روا می داریم. باید خودمان را دریابیم وآگاه باشیم که فساد و رشوه و اختلاس از حفره ی های بی مبالاتی و بی توجهی خود ما شکل می گیرد ...
برو به سلامت.
حمیدرضا ابراهیم زاده
10 فروردین 1398
تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ است