هلاک زندگی
هلاک شد
قاتل خورشید
درسحرگاه تموز
ظل آن ماذنه ی بید رشید.
به خاک شد
شیشه ی احوال شراب
درخم اندر خم گیسوی شبان آذر
واقع در دشت تب وتاب شباب
بعد از آن مویه ی مرداد
که به دنباله ی معشوق
دویدم نرسیدم
به سر وعده ی مسبوق
تو به دنبال هلال مهتاب
من به پی جویی آب وآداب
در سپیده دم شش گوشه ی ماه آذر
تا رسیدیم به آفاق سحاب ارباب
در شب چهارده بهمن شیرین دهنان
بازگشتم به همراه تو و رایحه ی وقت اذان
خبرازحاشیه ی ماه دی وصحنه ی خرداد نبود
خبرازعشق شد و فصل گل یخبندان
سفرما و درون و بیرون
خبراز شاه و وزیر وخاتون
حذر ازدامگه وعظ و سیاست ورزان
نظر آب شد و آتش و باد مجنون ....
خاک برخاک شد و زاده ی افلاک به خاک
من به دنبال شعف شده در بند مغاک
آب درخواب وحباب مهتاب
تو و سودای من ومن وتوهردوهلاک .
حمیدرضا ابراهیم زاده
24مرداد1397
تمامی حقوق مربوط به این اثردرانحصارمولف محفوط است
- ۹۸/۰۵/۱۳
می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند:
برای"نهایت"
برای"شرافت"
برای"انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای:
"نفس کشیدن"
"دیدن"
"شنیدن"
"فهمیدن"
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام:
برای"قرب"
برای"رجعت"
برای"سعادت"
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به"انتخاب"
به"تغییر"
به"شوریدن"
به"محبت"
وای بر من اگر قدر ندانم...
امیرناصر کاتوزیان