دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب مقالات. یادداشت ها و آثار پژوهشی، فرهنگی، اجتماعی دکتر حمیدرضا ابراهیم زاده

بایگانی

۱۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

تکلیف ما

شنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۱۶ ب.ظ

هو الجامع المتفرقین

«اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین»

زندگی ما انسانها هرکدام کتاب پند آموزی است که در فصل هایش آموزه ها و درسهای بی شماری نهفته است.

ما انسانها  بخاطر " دل" خود سرزمینی هستیم که در اقلیم وجود ما فصل های گوناگونی پیدا می شود.

بهار و تابستان و پائیز و خزان زندگی ما انسانها موسمی است که هرکدام برشخصیت و هویت ما تاثیر می گذارد.

از ازل  وروز الست آفریننده ی این وطن، تن و دل ما را مسکن روح خود گزینش کرده است.

درکالبد ما از جان خود دمید و ما را  زیباترین و بهترین شاهکار آفرینش خود قرار داد و سپس رسالت جانشینی خود را در زمین بر دوش ما نهاد.

بخاطر قداست کرامت و هویت انسان ، مسئولیت و وظیفه ای بسیارمهم و سنگین  برانسان نهاده شده است.

در ماشین هدفمند پروردگار  هرکدام از ما پازل های حرکت چرخ آفرینش هستیم.

همه ی آنچه را که خداوند برای حرکت چرخ آفرینش درنظر گرفته است  شامل همه ی موجودات و اشیا عالم و کل گیتی و کائنات می باشد که هدفمندی و هشیاری و بزرگی و زیبایی های کارش را بچشم می آورد.

پس ما به عنوان گماشتگان او در مسیر بلوغ و تکامل قرار گرفته ایم و هرکدام از ما باید بهترین و موثر ترین درگاه و ابزار خدا برای نمایش تجلیات و رازهای زیبای  او  باشیم.

و برای کامل شدن و بلوغ انسانیت ، راهی جز کمک خواستن و پیروی و پناه جویی  از او نداریم.

والی الله المصیر

حمیدرضا ابراهیم زاده

8 اسفند1398

پانوشت.

انسان در کنار کوه و چشمه و درخت و اقلیم و دما  در مسیر شدن  حرکت می کند.

سهم خواهی  انسان برای دریافت رفاه و مزایا از زمین وموجودات بسیار زیاد است.

انسان نماینده خداست واز روح خدا درکالبدش دمیده شده است . 

گرایش کالبدیش باعث می شود به حیوانیت و توهم و ددمنشی سوق داده شود.

انسان برای رشد و تعالی خود باید بر این گرایش غلبه کند.

همه ی کائنات برای بلوغ و بزرگی و تکامل انسان یکپارچه شده اند .
ابر و باد ومه وخورشید وفلک در کارند تا که انسان بشود بالغ و کامل آری.

خداوند انسان کامل را دوست دارد .

گیتی  وانسان به سمت  ظهور پدیده های زیبای آفریدگار حرکت می کنند

مثل خودرو.
در وجود هر خودرویی هر نوع فلزی بخاطر استعدادش کارایی هایی دارد و هر نوع پلاستیک و قطعه ای سر جایش لازم بوده و کار می کند.

 یکی اگزوز و یکی باک .

یکی چرخ و یکی دنده .

 یکی سپر و یکی بوق . یکی صندلی و یکی رینگ و... 

یکی لامپ و یکی آینه  و دیگری باتری همه وهمه باید باشند تاجهاز ماشین کامل شود و حرکت صورت پذیرد تا کار انجام شود.

حالا داشبورد می تواند بگوید از فرمان مهمترم؟.

یا فرمان بگوید از چرخ  مهم ترم؟

 یا سیلندر بگوید از باک بنزین  و....؟؟؟

 هرگز !

بنزین و روغن بعنوان مایع ،شیشه ها و پلاستیک ها و قطعات فلزی همگی در کنار هم حرکت را رقم می زنند.

ماده وجنس هر کدام از اشیا بخاطر کاربردش متفاوت هست. چون فلز استعدادش چیزی است که
  استعداد شیشه وپلاستیک نیست.

هیچ عضوی از این دستگاه نمی تواند  مدعی شود فقط با وجود جنس خود باعث حرکت خوردرو شده است.
همه ی این اشیا درکنار هم پازل ماشین را می سازند
  و چرخ خودرو حرکت می کند و شتاب می گیرد و می ایستد و امنیت وسلامتی و بر قرار می شود و به هدف می رسد.

و این چنین خداوند از مثالها برای بیداری و بلوغ انسانیت بسیار استفاده کرده است.

وتلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون / سوره حشر18

بی گمان این مثالها برای بیداری و روشنایی درک وفهم است.
والعاقبه للمتقین.

 

 

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

توتم و تابو و اسطوره

شنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۰۵ ق.ظ

تابوها. توتم ها. اسطوره ها
پذیرش همه ی این تابوها و توتم ها واسطوره ها به تدریج وبواسطه های پیچیده ای صورت می گیرد واین پذیره ها ریشه در شیوه تربیتی ومحل زیستن و فرهنگ غالب محیط زندگی وفرهنگ و رفتار خانواده و روش مطالعاتی و میزان آگاهی  ونحوه ی تعامل با رسانه ها وحلقه ی دوستان دارد!
مثلا پذیرش امام علی بعنوان  ولی خدا ریشه در ساختار آموزه های تربیتی . رفتار اجتماعی خانواده و همه آیتم های تاثیر گذار اجتماعی دارد.
ترس از نزدیکی به مال غیر
ترس از بی عفتی یا حیای رفتاری
امانتداری
صداقت
ترس از هتاکی 
امتناع از همنشینی و مواجهه با بیگانه
ترس از  دزد و رفتارهای نا امن
همگی ریشه در تربیت و فعالیت تربیتی محیط وخانواده و معاشرت ما دارد
بنابرین ترس و تابوی مواجه با رفتار جنسی ریشه در یک شیوه تربیتی و ساختار سازمانی فکر درباره موضوعات جنسی دارد.
جنسیت و طبقه اجتماعی وفرهنگی افرادمی تواند تاثیر بسزایی در چگونگی تلقی و فهم ودرک موضوعات جنسی داشته باشد.
 تابوها تاثیر مستقیمی بر  روابط و فرهنگ معاشرت و سبک زندگی افراد می گذارد.
فرد ترسو . محتاط. وسواسی با فرد با ایمان و پارسا و درستکار فرق دارد.
تابوها و توتم ها باعث می شوند تا کاریزمای رفتاری افراد در جایگاه درست یا گرانیگاه نادرست شکل گرفته ویا رسوب کنند. و فرد در زمینه هایی دچار مشکل رفتاری در جامعه وسبک زندگی خود باشد.

ممکن است فردی در این سبک از اندیشیدن وزیستن  مقبولیت اجتماعی اش را ببازد ویا برعکس مقبولیتی بدست بیاورد.
کسی که وسواس ذهنی و رفتاری دارد  ممکن است بسیار بد ازدواج کند یا زندگیش به بحران وطلاق برسد و یا نتواند ازدواج کند.
و پیرو آن تربیت فرزند با مشکل مواجه شود و رضایت از زندگیش را نیز از دست بدهد

در همه رفتارهای اجتماعی در معاشرت با دیگران دچار سو ظن بودن سختگیری کردن یا برعکس خوشبینی افراطی داشتن بی احتیاطی کردن ها باعث شود تا نتواند به تعادل و مقبولیت اجتماعی دست یابد.

 

حمیدرضا ابراهیم زاده
۲۶ بهمن۱۴۰۰

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

مبعث رسول مهربانی مبارک باد

جمعه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ۰۳:۰۰ ب.ظ

 

 

مبعث  حضرت یاسین محبت  وطاهای مودت 

 

حضرت خاتم الانبیا بر همه علاقمندان ورهروان  راستینش گرامی ومبارک باد

 

 

 

بعثت رسول خدا منتی برای همه بشریت است  زیرا به واسطه رسالت نبی  اکرم

هویت وآزادگی وکرامت انسانی تحقق یافت وانسانیت به مرحله جدیدی از تکامل راه یافت


 

 

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

امام موسی کاظم(ع)

پنجشنبه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۱۸ ق.ظ

 

 

 

 

باب الحوائج ابو الحسن موسى بن جعفر(ع)،

هفتمین امام  از ائمه اثنى عشر علیهم السلام و نهمین معصوم از چهارده معصوم(ع) است .

ایشان در ابواء(محلى میان مکه و مدینه) در روز یکشنبه هفتم صفر سال 128 یا 129 ه.ق. متولد شد.

 به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به  عبد الصالح و به جهت بردباری  وحلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به کاظم گردید.

کنیه ی آن حضرت ابو ابراهیم بوده ولى به ابو على نیز معروف بوده ‏اند.

 

 

امام موسى الکاظم(ع) هنوز کودکی بیش نبود که فقهاى مشهور مثل ابو حنیفه از او مسأله مى ‏پرسیدند و کسب علم مى ‏کردند

.بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق(ع) (148 ه.ق.) در بیست سالگى به امامت رسید و 35 سال رهبرى و ولایت شیعیان را بر عهده داشت.

مادر آن حضرت حمیده کنیزى از اهل بربر(مغرب) یا از اهل اندلس(اسپانیا) بوده است و نام پدر این بانو را «صاعد بربرى» گفته‏ اند .

  بانو حمیده به «حمیدة البربریة» و «حمیدة المصفاة» نیز معروف بوده است.

برادران دیگر امام از این بانو اسحاق و محمد دیباج بوده ‏اند.

قد  وقامت آن حضرت متوسط و رنگ سبزه سیر و محاسن انبوه داشت.

نقش نگینش «حسبی اللّه» و به روایتى «الملک للّه وحده» بود.

در زمان حیات امام صادق(ع) کسانى از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد.

 اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت ولى کسانى مرگ او را باور نکردند و او را همچنان امام دانستند.

پس از وفات حضرت صادق(ع)عده‏اى از اینان چون از حیات اسماعیل مأیوس شدند، پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام مى‏ دانند و سپس پسرش را و ... به تفصیلى که در کتب اسماعیلیه مذکور است.

پس از وفات حضرت صادق(ع) بزرگترین فرزند ایشان عبد اللّه نام داشت که بعضى او را عبد اللّه افطح مى ‏دانند.

عبد اللّه مقام و منزلت پسران دیگر حضرت صادق(ع)را نداشت و به قول شیخ مفید در ارشاد متهم بود که در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترین برادرانش از جهت سن و سال بود ادعاى امامت کرد و برخى نیز از او پیروى کردند.

 اما چون ضعف دعوى و دانش او را دیدند روى از او برتافتند و فقط عده قلیلى از او پیروى کردند که به فطحیه موسوم هستند.

اسحاق برادر دیگر امام موسى الکاظم(ع) به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود و امامت برادرش موسى کاظم(ع)را قبول داشت و از پدرش روایت مى ‏کرد که او تصریح بر امامت آن حضرت کرده است.

برادر دیگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردى سخى و شجاع و از زیدیه جارودیه بود و در زمان مأمون در خراسان وفات یافت.

اما بزگواری  و علو شأن و مکارم اخلاق و دانش وسیع حضرت امام موسى کاظم(ع) به قدرى بارز و روشن بود که اکثریت شیعه پس از وفات امام صادق(ع) به امامت او گرویدند و علاوه بر این بسیارى از شیوخ و خواص اصحاب حضرت صادق(ع)مانند مفضل بن عمر جعفى و معاذ بن کثیر و صفوان جمال و یعقوب سراج نص صریح امامت حضرت موسى الکاظم(ع)را از امام صادق(ع)روایت کرده‏ اند و بدین ترتیب امامت ایشان در نظر اکثریت شیعه مسجل گردید.

ایشان در علم و حلم و تواضع و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگى ضرب المثل بود.

بدان و بداندیشان را با عفو و احسان بى‏ کران خویش تربیت مى ‏فرمود. شب ها به طور ناشناس در کوچه‏ هاى مدینه مى‏ گشت و به مستمندان کمک مى‏ کرد. مبلغ دویست، سیصد و چهارصد دینار در کیسه‏ ها مى‏ گذاشت و در مدینه میان نیازمندان قسمت مى‏ کرد. کیسه ‏هاى موسى بن جعفر در مدینه معروف بود و اگر به کسى یک صره (کیسه) مى‏رسید بى ‏نیاز مى‏ گشت.

بااین حال  در اتاقى که نماز مى‏ گزارد جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزى نبود.

مهدى خلیفه عباسى امام را در بغداد بازداشت کرد اما بر اثر خوابى که دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او عذرخواهى نمود و به مدینه  بازگرداند.

می گویند که مهدى از امام تعهد گرفت که بر او و فرزندانش خروج نکند. این روایت نشان مى‏ دهد که امام کاظم(ع)خروج و قیام را در آن زمان صلاح و شایسته نمى ‏دانسته است.

ایشان با آن که از جهت کثرت عبادت و زهد به «العبد الصالح» معروف بوده‏اند به قدرى در انظار مردم مقامى والا و ارجمند داشته ‏اند که او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهرى نیز مى‏ دانستند و همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت گردیده و مهدى به حبس او فرمان داده است.

زمخشرى در ربیع الابرار آورده است که هارون فرزند مهدى در یکى از ملاقات ها به امام پیشنهاد نمود فدک را تحویل بگیرد و حضرت نپذیرفت، وقتى اصرار زیاد کرد فرمود:

مى ‏پذیرم به شرط آنکه تمام آن ملک را با حدودى که تعیین مى ‏کنم به من واگذارى.

هارون گفت حدود آن چیست؟

امام فرمود یک حد آن به عدن است حد دیگرش به سمرقند و حد سومش به افریقیه و حد چهارمش کناره دریا تا ارمنیه و خزر است. هارون از شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت:

پس براى ما چه چیز باقى مى‏ماند؟ امام فرمود: مى ‏دانستم که اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را به ما مسترد نخواهى کرد (یعنى خلافت و اداره سراسر کشور اسلام حق من است). از آن روز هارون کمر به قتل موسى بن جعفر(ع)بست.

هارون در سفرش به مدینه هنگام زیارت قبر رسول اللّه(ص) در حضور سران قریش و رؤساى قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت:

السلام علیک یا رسول اللّه، السلام علیک یا ابن عم، و این را از روى فخر فروشى به دیگران گفت.

امام کاظم(ع) حاضر بود و فرمود:

السلام علیک یا رسول اللّه، السلام علیک یا ابت (یعنى سلام بر تو اى پدر من).

مى‏ گویند رنگ هارون دگرگون شد و خشم از چهره‏اش نمودار گردید.

شیر در زنجیر

درباره حبس امام موسى(ع)به دست هارون الرشید، شیخ مفید در ارشاد روایت مى ‏کند که علت گرفتارى و زندانى شدن امام، یحیى بن خالد بن برمک بوده است. زیرا هارون فرزند خود امین را به یکى از مقربان خود به نام جعفر بن محمد بن اشعث که مدتى هم والى خراسان بوده است سپرده بود و یحیى بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد جعفر بن محمد بن اشعث را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیى و برمکیان از مقام خود بیفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قائل به امامت امام موسى(ع)، و یحیى این معنى را به هارون اعلام مى‏ داشت

 سرانجام یحیى بن خالد،   برادرزاده ی امام را به نام على بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویى کند.

مى‏ گویند امام هنگام حرکت على بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود و اگر ناچار مى‏ خواهد برود از او سعایت نکند. على قبول نکرد و نزد یحیى رفت و بوسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامى مال به او مى ‏دهند تا آنجا که ملکى را توانست به سى هزار دینار بخرد.

هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعى از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در کنار قبر حضرت رسول(ص) گفت یا رسول اللّه از تو پوزش مى‏ خواهم که موسى بن جعفر را به زندان مى ‏افکنم زیرا او مى ‏خواهد امت تو را بر هم زند و خونشان را بریزد.

آن گاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزد والى آن عیسى بن جعفر بن منصور فرستادند. عیسى پس از مدتى نامه ‏اى به هارون نوشت و گفت که موسى بن جعفر در زندان جز عبادت و نماز کارى ندارد یا کسى بفرست که او را تحویل بگیرد و یا من او را آزاد خواهم کرد.

هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتى از او خواست که امام را آزارى برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیى بن خالد برمکى سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخرالامر یحیى امام را به سندى بن شاهک سپرد و سندى آن حضرت را در زندان مسموم کرد. چون آن حضرت وفات یافت سندى جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببینند در بدن او اثر زخم یا خفگى نیست. بعد او را در باب التبن در موضعى به نام مقابر قریش دفن کردند.

فرزندان

بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسى الکاظم(ع) سى و هفت فرزند پسر و دختر داشت. که هجده تن از آنها پسر بودند و على بن موسى الرضا(ع) امام هشتم افضل ایشان بود.

از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسى و محمد بن موسى و ابراهیم بن موسى بودند

 یکى از دختران آن حضرت فاطمه معروف به معصومه سلام الله علیها است که قبرش در قم مزار شیعیان جهان است.

البته تعداد اولاد آن حضرت را کمتر و بیشتر نیز گفته‏ اند.

تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ه.ق. در 55 سالگى گفته‏ اند.

سیره موسویه

امام هفتم(ع)با جمع روایات و احادیث و احکام و احیاى سنن پدر گرامى و تعلیم و ارشاد شیعیان، اسلام راستین را که با تعالیم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد(ع)نظم و استحکام یافته بود حفظ و تقویت کرد و در راه انجام وظایف الهى تا آنجا پایدارى نمود که جان خود را فدا ساخت.

گوشه ای از صفات امام کاظم علیه السلام

حضرت امام موسى کاظم(علیه السلام) عابدترین و زاهدترین، فقیه ترین، سخى ترین و کریمترین مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب مى گذشت نمازهاى نافله را به جا مى آورد و تا سپیده صبح به نماز خواندن ادامه مى داد و هنگامى که وقت نماز صبح فرا مى رسید، بعد از نماز شروع به دعا مى کرد و از ترس خدا آن چنان گریه مى کرد که تمام محاسن شریفش به اشک آمیخته مى شد و هر گاه قرآن مى خواند مردم پیرامونش جمع مى شدند و از صداى خوش او لذّت مى بردند.

آن حضرت، صابر، صالح، امین و کاظم لقب یافته بود و به عبد صالح شناخته مى شد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به کاظم مشهور گردید.

شیخ مفید درباره آن حضرت می گوید : " او عابدترین و فقیه ترین و بخشنده ترین و بزرگ منش ترین مردم زمان خود بود ، زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت . این جمله را زیاد تکرار می کرد :

« اللهم انی أسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب »

 خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آید راحت و در آن هنگام که در برابر حساب اعمال حاضرم کنی عفو را به من ارزانی دار

امام موسی بن جعفر ( ع ) بسیار به سراغ فقرا می رفت . شب ها در ظرفی پول و آرد و خرما می ریخت و به وسایلی به فقرای مدینه می رساند ، در حالی که آن ها نمی دانستند از ناحیه چه کسی است .

هیچکس مثل او حافظ قرآن نبود ، با آواز خوشی قرآن می خواند ، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل می داد ، شنوندگان از شنیدن قرآنش می گریستند ، مردم مدینه به او لقب " زین المجتهدین " داده بودند .

مردم مدینه روزی که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند ، شور و ولوله و غوغایی عجیب کردند . آن روزها فقرای مدینه دانستند چه کسی شب ها و روزها برای دلجویی به خانه آن ها می آمده است .

امام‌ ( ع‌ ) با آن‌ کرم‌ و بزرگوارى‌ و بخشندگى‌ خود لباس‌ خشن‌ بر تن‌ مى‌کرد ، چنان که‌ نقل‌ کرده‌اند : " امام‌ بسیار خشن‌ پوش‌ و روستایى‌ لباس‌ بود " و این‌ خود نشان‌ دیگرى‌ است‌ از بلندى‌ روح‌ و صفاى‌ باطن‌ و بى‌اعتنایى‌ آن‌ امام‌ به‌ زرق‌ و برق هاى‌ فریبنده ی دنیا .

امام‌ موسى‌ کاظ‌م‌ ( ع‌ ) نسبت‌ به‌ همسران و فرزندان‌ و زیردستان‌ بسیار با عاطفه‌ و مهربان‌ بود .

همیشه‌ در اندیشه‌ ی رفع حاجات مردم و فقرا و بیچارگان‌ بود ، و پنهان‌ و آشکار به‌ آنها کمک‌ مى‌کرد .

مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدینه بود که او را مى آزرد و على(علیه السلام) را دشنام مى داد.

برخى از اطرافیان به حضرت گفتند: اجازه دهید تا او را بکشیم، ولى حضرت به شدّت از این کار نهى کرد و آنان را شدیداً سرزنش فرمود. روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدینه، به کار زراعت مشغول است. حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.

آن مرد فریاد برآورد: زراعت ما را خراب مکن، ولى امام به حرکت خود در مزرعه ادامه داد وقتى به او رسید، پیاده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت،

آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از این بابت زیان دیدى؟

گفت: صد دینار. فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟

گفت: من از غیب خبر ندارم. امام به او فرمود: پرسیدم چه مبلغ از آن عایدت شود؟

گفت: انتظار دارم دویست دینار عایدم شود. امام به او سیصد دینار داد و فرمود:

زراعت تو هم سر جایش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسید و رفت.

امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را دید که نشسته است.

وقتى آن حضرت را دید، گفت:

خداوند مى داند که رسالتش را در کجا قرار دهد. یارانش گرد آمدند و به او گفتند:

داستان از چه قرار است، تو که تا حال خلاف این را مى گفتى. او نیز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(علیه السلام) پرداخت. امام(علیه السلام) نیز به اطرافیان خود که قصد کشتن او را داشتند فرمود: آیا کارى که شما مى خواستید بکنید بهتر بود یا کارى که من با این مبلغ کردم؟و بسیارى از این گونه روایات، که به اخلاق والا و سخاوت و شکیبایى آن حضرت بر سختیها و چشم پوشى ایشان از مال دنیا اشارت مى کند، نشانگر کمال انسانى و نهایت عفو و گذشت آن حضرت است.

 

*

برگزیده ای از سخنان امام کاظم(ع)

 

* مصیبت برای شکیبا یکی است و برای بی تابی کننده دوتاست .(تحف العقول ، ص 437)

 

* کم گویی ، حکمت بزرگی است ، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبکباری و سبب تخفیف گناه است .(همان)

از شوخی خودداری کن زیرا شوخی جلوه معنوی تورا می زداید .(بحاالانوار ، ج 78 ، ص 321)

 

* مشورت با خردمند خیرخواه ، یمن و برکت و رشد و توفیق از جانب خداست ، چون خردمند خیرخواه به تو نظری داد ، مبادا مخالفت کنی که مخالفتش هلاکت بار است .(همان)

 

* چیزی نیست که چشمانت آن را بنگرد ، مگر آن که در آن پند و اندرزی است .(بحاالانوار ، ج 78 ، ص 319)

کم گویی ، حکمت بزرگی است ، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبکباری و سبب تخفیف گناه است

* همانا برای خداوند بر مردم دو حجت است ، حجت آشکار و حجت پنهان ، اما حجت آشکار عبارت است از : رسولان و پیامبران و امامان ، و حجت پنهانی عبارت است از عقول مردمان .(تحف العقول ، ص 406)

 

* صبر بر تنهایی ، نشانه قوت عقل است ، هر که از طرف خداوند تبارک و تعالی تعقل کند از اهل دنیا و راغبین در آن کناره گرفته و بدانچه نزد پروردگارش است رغبت نموده ، و خداوند در وحشت انیس اوست و در تنهایی یار او ، و در نداری توانگری او و در بی تیره و تباری عزت او .(بحاالانوار ، ج 78 ، ص 319)

 

* کم گویی ، حکمت بزرگی است ، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبکباری و سبب تخفیف گناه است .(همان)

* برای هر چیزی دلیلی باید ، و دلیل خردمند تفکر است ، و دلیل تفکر خاموشی .(تحف العقول ، ص 406)

 

* به راستی که با ارزش ترین مردم کسی است که دنیا را برای خود مقامی نداند ، بدانید بهای تن شما مردم ، جز بهشت نیست ، آن را جز بدان مفروشید .(همان)

 

* بهترین چیزی که به وسیله آن بنده به خداوند تقرب می جوید ، بعد از شناختن او ، نماز و نیکی به پدر و مادر و ترک حسد و خودبینی و به خود بالیدن است .(همان)

 

* خداوند بهشت را بر هر هرزه گوی کم حیا که باکی ندارد چه می گوید و یا به او چه گویند حرام گردانیده است .(همان)

 

* از کبر و خودخواهی بپرهیز ، که هر کسی در دلش به اندازه دانه ای کبر باشد ، داخل بهشت نمی شود .(تحف العقول ، ص 425)

بهترین چیزی که به وسیله آن بنده به خداوند تقرب می جوید ، بعد از شناختن او ، نماز و نیکی به پدر و مادر و ترک حسد و خودبینی و به خود بالیدن است

* همنشینی با اهل دین ، شرف دنیا و آخرت است .(تحف العقول ، ص 420)

 

* بپرهیز از معاشرت با مردم و انس با آنان ، مگر این که خردمند و امانت داری در میان آنها بیایی که ( در این صورت ) با او انس گیر و از دیگران بگریز ، به مانند گریز تو از درنده های شکاری .(همان)

 

* مؤمن همانند دو کفه ترازوست ، هرگاه به ایمانش افزوده گردد ، به بلایش افزوده گردد .(همان)

 

* نماز نافله راه نزدیک شده هر مؤمنی به خداوند است .(تحف العقول ، ص 425)

 

* بپرهیز از معاشرت با مردم و انس با آنان ، مگر این که خردمند و امانت داری در میان آنها بیایی که ( در این صورت ) با او انس گیر و از دیگران بگریز ، به مانند گریز تو از درنده های شکاری .(همان)

 

* ندا کننده ای در روز قیامت ندا می کند : آگاه باشید ، هر که را بر خدا فردی است برخیزد ، و برنمی خیزد ، مگر کسی که گذشت کرده و اصلاح بین مردم نموده باشد ، پس پاداشش با خدا خواهد بود .(همان)

 

* کمک کردنت به ناتوان از بهترین صدقه است .(تحف العقول ، ص 437)

 

* سختی ناحق را آن کس شناسد که بدان محکوم گردد .(تحف العقول ، ص 437)

 

*هرگاه مردم گناهان تازه کنند که نمی کردند ، خداوند بلاهایی تازه به آنها دهد که به حساب نمی آوردند .(همان)

 

 

 

منابع:

- بحار الانوار، مجلسى، ج 48

- اعیان الشیعة، ج 2

- الارشاد الى حجج الله على العباد

- الکامل فى التاریخ(حوادث سال 183)

- تاریخ بغداد، ج 13

- سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 6.

 

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

لیاقت رفاقت

چهارشنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۲۷ ب.ظ

 

گفتگو:

 

سوال : سلام... چرا  اغلب در رفاقت رکب  ویا ازپشت خنجر می خوریم و یا در روابط عشقی مسدود می شویم

 

با سلام وآرزوی سلامتی وسعادت وبهروزی

 

لیاقت رفاقت

 

لیاقت آدم ها با تلاش برای حفظ متانت، حیا، بردباری، نجابت، وفاداری و رازداری  اثبات می شود.

 

اصولا مدیریت خشم و شادمانی و یا در کل مدیریت بحران برای هر شخصی نشان دهنده ی عزت نفس اوست.

 

انسان متعادل در تمام رفتارهایش هدفمند و با برنامه است و مدیریت نافذی در خشم و شادمانی و بحران ها دارد.

 

گذر زمان وفراز ونشیب های دوران دوستی  غبار خستگی، دلزدگی، یاس و ناامیدی را به رخ دوست نمایان  می نشاند و نشان می دهد که بعضی ها خواهان رفاقت پاک و صمیمیت  بی آلایش را با ما خواهان نبودند.

 

دوست داشتن هاشون با حساب و کتاب  و مطابق با تمنیات و مطالبات یکسویه  خودشان بوده و توقعات و مطالباتی در همراهی و رفاقت هاشون داشتند که این نیاز را در ما جستجو می کنند.

 

خیلی خوبه که نیازشون با ما مرتفع میشه..

اما بده که نمک نشناسی می کنند.

 

و یا هر گونه هواداریتان را برای خودشون به سبک و رای خودشون ترجمه می کنند.

 

شما را در قواره اسباب و یا  کسی می بینند که نیازهای آنی شان مرتفع می کنید.

 

و بدترین برداشت را از مهرتان دارند. و تصورات غلط و لوثی را از مهرورزی ها و تجاهل ها و تساهل و تسامح تان دارند...

 

 معتقدم این سبک رفاقت ،کاملا سادگی و سهل انگاری و زیان به وجود و شخصیت شما است.

 

باید مبانی رفاقت ها سنجش و ارزیابی  بشه تا  هدفمند وموثر باشه.

 

رفاقت معامله و بده و بستان نیست.عشق ورفیق را بی حساب باید دوست داشت.

 

 ولی انتخاب رفیق  امری است که نیاز به دوراندیشی و تدبیر دارد.

 

درانتخاب وسنجش  رفیق  آیتم های تناسب هویتی ملاک است.

 

صداقت، نجابت، رازداری و امانتداری و بردباری و متانت مهمترین پایه های انتخاب رفیق است.

 

تناسب  سن و طبقه و جنسیت و. تحصیلات و شغل و... چندان اولویتی ندارد.

 

اما دقیقا تناسبات هویت معنوی همانند سبک اندیشیدن و صداقت ونجابت وبردباری و... خیلی مهم است.

 

دررفاقت آیتمی است بنام ایثار ومحبت بی چشمداشت.

 

که این امر بصورت آنی  در قلب رسوب نمی کند.

 

دررفاقت صمیمانه

 

نگاه نمی کنیم که من چقدر قربونتون رفتم که شما  هم باید همان قدر  فدام بشید.

 

اگه واقعا دوستم داری باید باتوجه به لیاقتم فدام بشی وبرعکس.

 

ایثار وبذل مهر باحساب وکتاب  وآمار و فراوانی داده ها مشخص نمیشه.

 

دررفاقت صفت آینه بودن بین دوستان رخ می دهد

 

آینه ی شفاف همه واقعیت هارا به شخص نشان می دهد. ودوست ورفیق بی کلک هم همینطور شفافیت دارد

 

وقتی عیبم را می گیرید ومی گویید اینطوری برازنده تری، من رشد می کنم

 

اما وقتی انتقادم بکنید وجایگزینی برای انتقاداتتان نباشه دارید مرا به سخره و لجن می کشید.

 

اگه بیهوده ازمن تعریفی بکنید وخطاهای بزرگ وفاحش مراتشویق کنید درحقیقت مرا درآتشی بزرگ هل داده اید

 

اگه جلوی دیگران خوردتان کنم فقط  شخصیت  مجهول وخاکستری خودم را برای شما و بقیه نشون میدهم

 

اگه بمن میگی سیگار نکش. بو میدی ریه ات عفونی میشه داری منو نجاتم میدی  .

 

 این استبداد نیست که بمن بگی آقا اینو نپوش وقار تورو مخدوش میکنه .

 

 این جا نرو برات سخت میشه.

 

 با فلانی زیادی  ایاق نباش ممکنه برات درد سربشه...

 

 اگه بتونی خوب دلیل بیاری که همه ی اینا به ضررمنه. اونوقت واقعا فکر میکنم باید درسلیقه ام تجدید نظر کنم

وشما را به عنوان حامی وراهنما ودوست وآینه ام بپذیرم.

 

استبداد اینه که   نگذاری دنیام را درست بشناسم.یا توی مسائل خصوصی ام آزاد باشم.

 

مهمترین عصاره رفاقت ارضای نیازهای درونی وجلب حمایت ومحبت واحساس احترام متقابل هست

 

آدم با انتخاب درست عشقش ویا دوستای صمیمی اش از  لحاظ  معنوی  ارضا میشه.

 

چون رضایت قلبی طرفینی هست وهربذری که شما منتشرمی کنید همان رااز آینه ی خود درو می کنید

 

اما گاهی وقتها محض پرکردن تنهایی هامون با یه تنهای دیگه رابطه میگیریم.

 

چون یه مدت باهم خوش بودیم و همدیگر را درک کردیم ، گمان می بریم این آدم خیلی بهمون نزدیکه درصورتیکه  این شخص پایه ای در احساساتمان نداره.

 

انگار  پاره آجری  بودیم براش  که خواست لای جرزش رابا وجودمان  پرکنه.

 

سوء استفاده ازاحساسات وعواطف  برای پرکردن خلا ها وتوقعات وتوهمات درواقع معضل امروز جامعه ی رفاقتی ماست.

 

همیشه از پشت خنجر خوردن تلخ تر از رویارویی وتقابل بوده است

 

همیشه عنصر وپدیده ی خیانت تلخ وگزنده است

 

خیانت وبی وفایی هنگامی رخ می دهد که پایه های تناسبات یا مشترکات هویت معنوی در رفاقت کامل نباشد

 

اینها را باید دقت کنیم که رفیق جون جونی کسی هست که درشرائط گوارا وناگوار باهامون  یک رنگ هست.

 

آزمون زمان  وسنگ محک زمانه اینقدر قوی هست که خلوص جنس ما وفلز وجودمان را به هم نشون بده

 

اقتدار محبت موقعی حاصل میشه که بتونیم  بهش اعتماد کنیم واعتمادشو  بخودمون جلب کنیم وبرای هم معتبر باشیم

 

اعتقاد واعتباری که نزد هم پیدا می کنیم باعث میشه که قیمتی بشیم وبتونیم :

 

 روحمون. احساسمون. دل وزبانمون. جنسیت و بدنمون .و... را به عشق بوهمسر ویا رفیقمون عرضه کنیم

 

همینطوری نمی توانیم جای اسم یه نفر توی شماره ی مخاطب  بنویسیم : نفس. جیگر. عشقم

 

این واژگان قیمتی اند و این عبارت ها برامون مقدس هست.

 

همینطوری کشکی وسرزبونی نیست به یکی بگیم دوستت دارم.اما واقعا این حرف تاریخ انقضا داشته باشه

 

دوست داشتن تاریخ انقضا بردار نیست.

 

وماهم نمی تونیم هرکسی را به خونه ی دلمون راه بدیم.

 

خیلی ها اجنبی اند. دزدند. فرصت طلبند. و با نقاب وارد احساساتمون می شوند.

 

انگار اومدند وقت وجوانی وعقیده و احساساتمون را بدزدند یا بازی بدهند وبروند

 

پس با لیاقت افراد سروکار داریم. نه زبون نرم اونها  برای ادای نیازهاشون.

 

 وگرنه داریم معامله میکنیم. ومعامله دررفاقت معناش مستهجن ومبتذل هست

 

هرچیزی وهرکسی  که  روح و روانمون را  بازی بده وتحقیر کنه ، مبتذل و ضایع هست

 

کسی که همیشه به دنبال نقطه ی ضعف ما شتاب برمی داره  وکنجکاو هست تا فهرستی از ضعف های مارا آمار درست کنه وبه رخ بکشونه  و با نیش و کنایه و طعنه همواره  ذهن و روان مارا در فشار و ناگواری قرار بده ، نمی تونیم  او را بعنوان دوست بپذیریم.

 

دلبستن ورفاقت با آدم هایی که باور وپشتوانه ی اعتقادی  ندارند حماقت هست

 

چون اینا هیچی برای از دست دادن ندارند.ازکسی که چیزی برای ازدست دادن نداره باید ترسید.

از کسی که آبرو وکرامتی برای خودش ویا همنوعانش قائل نیست ویا آبروئی نداره باید دوری کرد

 اینجور افراد همه چی براشون  دروغه. و مانند مگس بدنبال زخمی برای نشستن و عفونی کردن می گردند...

 

آدمهای بخیل. حسود. هتاک و جسور و بی تفاوت و ظاهربین و دم دمی مزاج که خودشون را برتر از همه می دونند وغرور کذائی دارند هیچوقت نمی تونند دوستان خوبی برای ما ها باشند.

 

چون هیچ درکی از حقایق موجود ما ندارند

 

درست هست که هیچکس کامل نیست.

 

اما غلط هست  باکسی  رابطه رفاقت بگیریم که در او نه تنها بارقه ی تلاش برای تحرک وتحول نیست بلکه به نادانی هایش رنگ ولعاب  زیبا می دهد ورفتارهای زشتش را بزک کرده به ما غالب کند

 

اینطور آدم ها  در لجن بی عفتی دست وپا می زنند ومی خواهند همه را آلوده کنند.

 

بنابراین قیمت دوست به متانت. نجابت. وقار.حیا وصداقت وباورهای بارور شده ی اوست

 

اعتقاد واعتماد واعتباری که  با توجه به درک درست متقابل نسبت به هم پیدا می کنیم باعث تعمیق محبت و قوت رابطه ی صمیمانه ما می شود وانسداد رابطه ای که اینگونه ازاساس  محکم  باشد تقریبا محال است.

  والی الله المصیر

 

حمیدرضاابراهیم زاده

 

12بهمن1394

 

 

 

 

 

 

 

* تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

پنهان کن

پنجشنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۱، ۰۷:۰۱ ق.ظ

پنهان کن

 حدیث داریم بسیار تمیز و قشنگ که باید با آب طلا نوشت و قاب طلا گرفت.

می فرماید:

استر ذهبک و ذهابک و مذهبک

۱-طلا . مال. درآمد. و ممر معاشت را پنهان کن

۲-رفت آمدهایت را. دوستی هایت را. راهکارهایت را پنهان کن

۳-ایده ها ی خصوصی وعقاید وباورها و روش فکری ات را پنهان کن

اگر توانستی این سه  را پنهان نگهداری چشمه های راحتی وآرامش و رزق و دارایی برایت باز می شود.

اما اگر برای هر کدامشان قفلت بشکند  حتما از دوست ودشمن آسیب می بینی !

این باور من است که کلید آسودگی کالبدی و روحی در کم‌حرفی و راز پوشی است

نباید درباره حریم خصوصی  افراد کنجکاوی کنیم و بپرسیم وحرف بزنیم.

نباید درباره درآمدم و شیوه های امرار معاش  و باورهای  خصوصی و اعتقادی با هرکسی و به هر نحوی گفتگو‌کرد

دشمنی ها، بدخواهی ها حسادت ها و بخل ها از همین نابلدی در دادن اطلاعات محرمانه شروع می شود.

حریم خصوصی خانوادگی وفردی ومالی و امنیتی افراد خیلی محترم است.

درباره  دوستان و رفقا  و شوهر ‌و همسر و بچه ها و... و راهکارهای مالی و اداری و... نمی شود وارد جزئیات و موارد خصوصی شد.

 این جزئیات و اسرار حریم خصوصی فرد خانواده و اداره و جامعه محسوب می شود.

بسیاری از باورهای فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و دینی و باورهای مذهبی افراد باید پنهان بمانند.

جدالها و‌درگیری ها با همین افشای عقاید، آسایش را از افراد می رباید

اغلب تضارب  ایده ها و باورها باعث درد سر می شوند.

آنچه را  برای دنیا  و آخرتمان خیر نمی کند‌گفتنش بی فایده است و باید استغفار کرد.

اما درعوض سکوت  و راز داری  برای آسایش و اعتبار خوب است.

والی الله المصیر

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

12 بهمن 1399

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ می باشد.

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

پیشوای جوان

چهارشنبه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ

 

امام محمد تقی دردانه امام رضا علیه السلام جوان ترین پیشوای  شیعیان ومسلمانان است

 

 

امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع ) در ۱۰ رجب سال ۱۹۵ هجری در مدینه به دنیا آمد.

 

نام مبارکش محمد معروف به جواد و تقی است .

القاب دیگری مانند : رضی و متقی نیز داشته ، ولی تقی از همه معروف تر می باشد .

مادر گرامی اش سبیکه یا خیزران است که این دو نام در تاریخ زندگی آن حضرت ثبت است .

 

امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود .

لذا پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال 203 هجری قمری مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال یافت .

مأمون خلیفه عباسی که همچون سایر خلفای بنی عباس از پیشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضایل آنها در بین مردم هراس داشت ، سعی کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد . " از اینجا بود که مأمون نخستین کاری که کرد ، دختر خویش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقب ودیدبان دایمی غیرمحسوس  از درون خانه ، بر امام گمارده باشد .

 

رنج های دایمی که امام جواد (ع ) از ناحیه این مأمور خانگی برده است ،در تاریخ معروف است " .

از روشهایی که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار می بست ، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسی می خواستند از این راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نیز چنین روشی را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سنی از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمی دانست که مقام ولایت و امامت که موهبتی است الهی ، بستگی به کمی و زیادی سالهای عمر ندارد .

 

  حضرت امام جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره ای که فرقه های مختلف اسلامی و غیر اسلامی در میدان رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگی در این دوران ، زندگی می کردند و علوم و فنون سایر ملتها پیشرفت نموده و کتابهای زیادی به زبان عربی ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمی سن وارد بحثهای علمی گردید و با سرمایه خدایی امامت که از سرچشمه ولایت مطلقه و الهام ربانی مایه گرفته بود ، احکام اسلامی را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعلیم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسیاری پاسخ گفت .

 

برای نمونه ، یکی از مناظره های ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقی (ع ) را در زیر نقل می کنیم :

" عیاشی در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابی دؤاد بود ، نقل می کند که ذرقان گفت : روزی دوستش ( ابن ابی دؤاد ) از دربار معتصم عباسی برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر رسید . گفتم : چه شده است که امروز این چنین ناراحتی ؟

گفت : در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا جریانی پیش آمد که مایه شرمساری و خواری ما گردید .

گفتم : چگونه ؟

گفت : سارقی را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود . خلیفه طریقه اجرای حد و قصاص را پرسید . عده ای از فقها حاضر بودند ، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند ، و محمد بن علی الرضا را هم خواست .

 

خلیفه از ما پرسید : حد اسلامی چگونه باید جاری شود ؟ من گفتم : از مچ دست باید قطع گردد . خلیفه گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم . بسیاری از فقیهان حاضر در جلسه گفته مرا تصدیق کردند . یک دسته از علماء گفتند : باید دست را از مرفق برید . خلیفه پرسید : به چه دلیل ؟ گفتند : به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است : ... و ایدیکم الی المرافق . و این آیه نشان می دهد که دست دزد را باید از مرفق برید . دسته دیگر گفتند : دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزاء می شود . و چون بحث و اختلاف پیش آمد ، خلیفه روی به حضرت ابوجعفر محمد بن علی کرد و گفت : یا اباجعفر ، شما در این مسأله چه می گویید ؟ آن حضرت فرمود : علمای شما در این باره سخن گفتند . من را از بیان مطلب معذور بدار .

 

خلیفه گفت : به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید . حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند می دهی پاسخ آن را می گویم . این مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بیان کردند خطاست . حد صحیح اسلامی آن است که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد . خلیفه پرسید : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زیرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود : پیشانی ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی باقی نمی ماند ، و در قرآن کریم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسی نباید آنها را ببرد . معتصم از این حکم الهی و منطقی بسیار مسرور شد ، و آن را تصدیق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند . ذرقان می گوید : ابن ابی دؤاد سخت پریشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خلیفه رد شده است .

 

سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت : یا امیرالمؤمنین ، آمده ام تو را نصیحتی کنم و این نصحیت را به شکرانه محبتی که نسبت به ما داری می گویم . معتصم گفت : بگو . ابن ابی دؤاد گفت : وقتی مجلسی از فقها و علما تشکیل می دهی تا یک مسأله یا مسائلی را در آنجا مطرح کنی ، همه بزرگان کشوری و لشکری حاضر هستند ، حتی خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایی که در حضور تو می شود هستند ، و چون می بینند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی محمد بن علی الجواد ارزشی ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه می کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علی منتقل می گردد ، و پایه های قدرت و شوکت تو متزلزل می گردد .

  

این بدگویی و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد این مشعل نورانی و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش سازد . این روش را - قبل از معتصم - مأمون نیز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار می برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکیل مجالس مناظره زد و از جمله از یحیی بن اکثم که قاضی بزرگ دربار وی بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهایی کند ، شاید بتواند از این راه به موقعیت امام (ع ) ضربتی وارد کند . اما نشد ، و اما از همه این مناظرات سربلند درآمد .

  

روزی از آنجا که " یحیی بن اکثم " به اشاره مأمون می خواست پرسشهای خود را مطرح سازد مأمون نیز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقی (ع ) احترام بسیار کرد و آنگاه از یحیی خواست آنچه می خواهد بپرسد . یحیی که پیرمردی سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه می فرمایی مسأله ای از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت می خواهد بپرس . یحیی بن اکثم پرسید : اگر کسی در حال احرام قتل صید کرد چه باید بکند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آیا قاتل صید محل بوده یا محرم ؟ عالم بوده یا جاهل ؟ به عمد صید کرده یا خطا ؟ محرم آزاد بوده یا بنده ؟ صغیر بوده یا کبیر ؟ اول قتل او بوده یا صیاد بوده و کارش صید بوده ؟ آیا حیوانی را که کشته است صید تمام بوده یا بچه صید ؟ آیا در این قتل پشیمان شده یا نه ؟ آیا این عمل در شب بوده یا روز ؟ احرام محرم برای عمره بوده یا احرام حج ؟

یحیی دچار حیرت عجیبی شد .نمی دانست چگونه جواب گوید . سر به زیر انداخت و عرق خجالت بر سر و رویش نشست . درباریان به یکدیگر نگاه می کردند . مأمون نیز که سخت آشفته حال شده بود در میان سکوتی که بر مجلس حکمفرما بود ، روی به بنی عباس و اطرافیان کرد و گفت : - دیدید و ابوجعفر محمد بن علی الرضا را شناختید ؟ سپس بحث را تغییر داد تا از حیرت حاضران بکاهد . باری ، موقعیت امام جواد (ع ) پس از این مناظرات بیشتر استوار شد . امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته ای داشت که : هر یک خود قله ای بودند از قله های فرهنگ و معارف اسلامی مانند : ابن ابی عمیر بغدادی ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهری ، احمد بن ابی نصر بزنطی کوفی ، ابوتمام حبیب اوس طائی - شاعر شیعی مشهور - ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی و فضل بن شاذان نیشابوری که در قرن سوم هجری می زیسته اند .

 

اینان نیز ( همچنانکه امام بزرگوارشان همیشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه ای مورد تعقیب و گرفتاری بودند .

فضل بن شاذان را از نیشابور بیرون کردند . عبدالله بن طاهر چنین کرد و سپس کتب او را تفتیش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحید و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت می خواهم عقیده سیاسی او را نیز بدانم . ابوتمام شاعر نیز از این امر بی بهره نبود ، امیرانی که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترین شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاریخ ادبیات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند .

  

اگر کسی شعر او را برای آنان ، بدون اطلاع قبلی ، می نوشت و آنان از شعر لذت می بردند و آن را می پسندیدند ، همین که آگاه می شدند که از ابوتمام است یعنی شاعر شیعی معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور می دادند که آن نوشته را پاره کنند . ابن ابی عمیر - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نیز در زمان هارون و مأمون ، محنتهای بسیار دید ، او را سالها زندانی کردند ، تازیانه ها زدند . کتابهای او را که مأخذ عمده علم دین بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدین سان دستگاه جبار عباسی با هواخواهان علم و فضیلت رفتار می کرد و چه ظالمانه !

 

شهادت حضرت جواد (ع )
این نوگل باغ ولایت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولی رنگ و بویش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فکری و روایاتی که از آن حضرت نقل شده و مسائلی را که آن امام پاسخ گفته و کلماتی که از آن حضرت بر جای مانده ، تا ابد زینت بخش صفحات تاریخ اسلام است .

 دوران عمر آن امام بزرگوار25 سال  و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسی از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدینه به بغداد بیاید . امام جواد در ماه محرم سال 220هجری به بغداد وارد شد . معتصم که عموی ام الفضل همسرحضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند .

  

علت این امر - همچنان که اشاره کردیم - این اندیشه شوم بود که مبادا خلافت از بنی عباس به علویان منتقل شود . از این جهت ، درصدد تحریک ام الفضل برآمدند و به وی گفتند تو دختر و برادرزاده خلیفه هستی ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علی الجواد ، مادر علی هادی فرزند خود را بر تو رجحان می نهد .

 

این دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست - تحت تأثیر حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحریک و تلقین معتصم و جعفر برادرش ، تسلیم گردید . آنگاه این دو فرد جنایتکار سمی کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سیاه روی دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل ظرف انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعریف و توصیف کرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در این امر اصرار کرد . امام جواد (ع ) مقداری از آن انگور را تناول فرمود .

چیزی نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شدیدی بر آن حضرت عارض گشت .

ام الفضل   با دیدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشیمان و گریان شد ، اما پشیمانی سودی نداشت .

حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گریه می کنی ؟ اکنون که مرا کشتی گریه تو سودی ندارد . بدان که خداوند متعال در این چند روزه دنیا تو را به دردی مبتلا کند و به روزگاری بیفتی که نتوانی از آن نجات بیابی .

در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهای دیگری هم نقل شده است .

 

زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )
  حضرت جواد (ع ) از ام الفضل دختر مأمون فرزندی نداشت .

اما همسردیگری مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربیه داشته است .که همه فرزندانش ازاین بانو بوده اند:

فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدین شرح :

1 - حضرت ابوالحسن امام علی النقی ( هادی )

 

2 - ابواحمد موسی مبرقع
 3 - ابواحمد حسین
 4 - ابوموسی عمران
 5 - فاطمه
6 - خدیجه
7 - ام کلثوم
 8 - حکیمه خاتون .مطرح ترین دختر حضرت جواد (ع ) است و نقش مهمی را در ازدواج برادرزاده اش امام حسن عسکری با نرجس خاتون  دارد و همچنین بیشترین  اخبار مربوط به  ولادت امام زمان ازایشان است.

 

امام نهم شیعیان همچون جده اش عمری کوتاه  ومفید داشت شهادت ایشان  در آخر ماه ذیقعده سال 220هجری  رخ داد.

مرقد مطهرش در کاظمیه یا کاظمین است ،

پشت  قبر منور جدش حضرت موسی بن جعفر (ع ) زیارتگاه شیعیان و دوستداران است .

 

 

روحش شاد وراهش پررهرو باد

حمیدرضاابراهیم زاده
اول مهر1393
* تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصار مولف محفوظ  است

 

 

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

ما اینیم دیگه

يكشنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۱، ۰۷:۳۰ ق.ظ

 

بر این باورم که ؛

انسانها از محیط زمانی و مکانی و اقلیمی خود تاثیر می پذیرند .

و حتی ژنتیک انسانها هم بر تاثیر پذیری از این سه عنصر همراهی می کند.

ما و روزهای تاریک و سرد.

ما و روزهای تعطیل.

ما وغروب جمعه ها.

ما وصبح های آفتابی.

ما و مرداب ها و تالاب ها.

ما و دشت ها.

ما و دریا.

ما و کوه...

همه ی آنچه که ما آن را محیط می  نامیم، هیچ انعطافی به ما ندارد.

زمان و مکان و دگرگونی های جوی و اقلیمی بر ما مسلط است و ما انسانها برای زندگی و زنده ماندن با آن کنار آمدیم و یا مبارزه کردیم.

وقتی منظره ی تند باد و شکستن درخت ها را می بینم می دانم که بی قراری طبیعت وعناصر همراه با آن، دستاورد خشمش نیست. بلکه ره آورد وحاشت اوست.

نمی خواهد  ونمی تواند که تحمل کند.

می خواهد بشورد و برود.

توفان ها وانقلاب ها مولود شکاف های طبقاتی هستند.

دیروز هنگامی که در دل جنگل با توفان سهمناک روبرو شدم. دریافتم که توفان می خواهد باشتاب از جنگل بگریزد.

 وقتی درختان بلوط جنگل در توفان  سرخم می کردند.

برگ ها دوار می چرخیدند . دانستم که  رقص مرا در آن میانه آرزو دارند.

از آسمان سر و دست و پنجه ی درختان برمن نازل می شد ومن با پنجه ی درختی  دست در دست در میان رقص درختان و برگ ها و گریز توفان سماع  کردم.

نه دل باد به حال جنگل سوخت و نه من می توانستم برایش کاری کنم خیره نگاه کردنم به درختها فقط شجاعتم را تخمین می زد ولی  دیدنش هیچ از حیای توفان  پرده برداری نکرد!

درختی تنومند شکست و دقیقا افتاد زیر پایم.

آن طرف تر بر روی خودروی مسافری درخت کهنسال دیگری به او درس عبرت می داد.

توفان درخت تنومندی را در کنار پارکینگ  دانشگاه، ضایع و سرنگون کرد و دقیقا انداخت روی خودروی بسیار گرانقیمت دوستم .!

توفان در مسیر جاده ای که وسط  از جنگل می گذرد تا توانست  دست و پنجه ی درختان را برسقف خودروی ما خرد کرد و با شتاب به کهنسالان جنگل طعنه می زد و از ایستادگی ساقطشان می کرد...

فهمیدم که بی باک بودن معنیش این است برای گذراندن بحران و رسیدن به آرمانها و فرجام این گریز به آرامش رسیدن است که بی تردید رفتاری بغایت شایسته و لازم است.

باید گذر کرد!

توفان از اختلاف جو هوای سرد و فشار هوای گرم متولد می شود. وازاختلافات گریزان وحیران و وحشی می شود.

نطفه ی هر توفانی اختلاف است.

اختلاف گرما و سرما!.

دانستم وقتی توفان به باغم مشرف می شود ، رسم مهمانی سرش نمی شود!

می شکند و می آزماید  هر آنچه در مقابلش قد بر افرازد را می تکاند.

گاه مظلوم کشی می کند تا درس عبرتی به مظلوم بدهد که باید خودش را قوی و آماده نگهدارد!

این گونه است که توفان وحشی درسهایش را تحمیل می کند. و نشانه و سربازی می شود که باید ماموریتش را به فرجام برساند.

توفان در لحظات اولیه ی  ورودش به خانه ام،ایرانیت سقف  خانه را لق و در آخر آن را از جایش در آورد و به گوشه ای پرتاب کرد.

بعد رو به من کرد وگفت: ما اینیم دیگه!

اینجا دشت است و تو دشتبان!

وقتی روزها و سالها کنار مرداب زندگی کنی رنگ مرداب می گیری!

بی تفاوتی و پژمردگی سوغات مرداب است.

وقتی در کوهستان  زندگی کنی دگرگونی ها و پایداری های کوه به تو سرایت می کند!

وقتی در اقلیم گرم  زندگی کنی ، گرم و باحرارتی!

وقتی که سرزمین یخبندان و سرد نسلهایش را به دنیا می آورد مردمان سرد و درونگرا را خواهی یافت.

انقلاب ها اینگونه اند!!!

پای اختلاف وشکاف که بیاید بکارت وتوفان از هیچ چیزی خوف نمی کند!

می شکند ومی وزد ومی گذرد....

ما زاییده ی همین نقشهاییم.

نقش حرارت و برودت.

نقش زمان.

نقش مکان.

نقش نور و تاریکی.

نقش ستارگان وسیارات .

نقش خاک وعناصر موجود در آن.

نقش آب واملاح موجود در آن.

ما اینیم  و هرگز آن نخواهیم بود.

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

21 بهمن1398

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصارمولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

این بی فرهنگ ها

جمعه, ۷ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۴۷ ق.ظ

این بی فرهنگ ها

قانونمداری یک هویت است

یک فرهنگ و یک وجاهت و اعتبار است

انسانهای با فرهنگ در هر حالتی قانونمدار و ارزشمند رفتار می کنند

 رعایت حقوق دیگران یک فرهنگ است.

وشاید ربطی به میزان ونوع تحصیلات و شغل نداشته باشد.

اما دقیقا به شعور ودرک وهوش  عاطفی آنها مرتبط است.

بی فرهنگ ها و بی کلاس ها می توانند تحصیلکرده و ثروتمند هم  باشند‌

مهمترین شاخصه و هویت انسانهای ارزشمند و با فرهنگ این است که حقوق دیگران را در هر چیزی به رسمیت شناخته و به همه ی قوانین جامعه پایبند و ملتزم می شوند

و از تبعیض و قانون ستیزی وقانون گریزی دوری می کنند

حقوق و کرامت خود ودیگران را  می شناسند وبرای پاسداری وصیانت از آن. دلیر وشجاع وموقر  رفتار می کنند

شیعه ی علوی وفاطمی  موقر  ومودب است وبه تکریم  حقوق  خود‌ وخدای خود  و همنوعانش پایبند است .

حمیدرضاابراهیم زاده

۲۸دی۱۳۹۹

 

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر در انحصارمولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

امام هادی

چهارشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۱، ۱۲:۱۵ ق.ظ

 حضرت امام علی النقی الهادی  (ع )

در نیمه ی ذیحجه سال 212 هجری قمری در شهر مدینه چشم به جهان گشود

 

 

Image result for hlhl ihnd

 

  پدرش ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) نهمین امام شیعیان است

و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربیت مقام ولایت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نیکو وظیفه مادری را به انجام رسانید و بدین مأموریت خدایی قیام کرد .

نام آن حضرت - علی - کنیه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادی " و " نقی " بود .

حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسید و دوران امامتش 33 سال بود .

 

در این مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربیت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعلیم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدینه عهده دار بود ، و لحظه ای از ارشاد وتربیت  مردم و آشنا کردن آنها به حقایق مذهبی نمی آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خلیفه ستمگر وقت  متوکل عباسی   آسایش نداشت .

 

به همین جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدینه بنا بر دشمنی دیرینه و بدخواهی درونی ، به متوکل خلیفه زمان خود نامه ای خصومت آمیز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگیزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقیقت آنچه در شأن خودش و خلیفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و این همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولایت و علم و فضیلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدینه می کشانید و این کوته نظران دون همت که طالب ریاست ظاهری و حکومت مادی دنیای فریبنده بودند ، نمی توانستند فروغ معنویت امام را ببینند .

 

و نیز " مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمین ( = مکه و مدینه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدینه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از این دیار بیرون بر ، که بیشتر این ناحیه را مظیع و منقاد خود گردانیده است " . این نامه و نامه حاکم مدینه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه علیه دستگاه جبار عباسی است .

 

از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربیت شدند که هر یک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند ، و بدین سان پایه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شیعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر این فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پیش نیامده بود ، معلوم نبود سرنوشت این معارف مذهبی به کجا می رسید ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع ) به بعد دیگر چنین فرصتهای وسیعی برای تعلیم و نشر برای امامان بزرگوار ما - که در برابر دستگاه عباسی دچار محدودیت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار - چنان که باید و شاید پیش نیامد .

 

با این همه ، دوستداران این مکتب و یاوران و هواخواهان ائمه طاهرین - در این سالها به هر وسیله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دینی خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام - برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پیشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری خلافت به حضور امامان والاقدر می رسیدند و از سرچشمه دانش و بینش آنها ، بهره مند می شدند و این دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پیوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدینه و مانند آن ، نشان دهنده این هراس همیشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمین ( مکه و مدینه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآیند و سر از اطاعت خلیفه وقت درآورند .

 

بدین جهت پیک در پیک و نامه در پی نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدینه به سامرا - که مرکز حکومت وقت بود - انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد . برخی از بزرگان مدت این زندانی و تحت نظر بودن را - بیست سال - نوشته اند .

 

پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه یحیی بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدینه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد اسحاق بن ابراهیم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به یحیی بن هرثمه گفت : ای مرد ، این امام هادی فرزند پیغمبر خدا (ص ) می باشد و می دانی متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پیغمبر (ص ) در روز قیامت از تو بازخواست می کند . یحیی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد . نیز در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصیف ترکی . ا

 

و نیز به یحیی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همین وصیف خبر ورود حضرت هادی را به متوکل داد . از شنیدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزید و هراسی ناشناخته بر دلش چنگ زد . از این مطالب که از قول یحیی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار می گردد ، و نیز این مطالب دلیل است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعیت امام و موضع خاص او در بین هواخواهان و شیعیان آن حضرت داشته است .

 

باری ، پس از ورود به خانه ای که قبلا در نظر گرفته شده بود ، متوکل از یحیی پرسید : علی بن محمد چگونه در مدینه می زیست ؟ یحیی گفت : جز حسن سیرت و سلامت نفس و طریقه ورع و پرهیزگاری و بی اعتنایی به دنیا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چیزی ندیدم ، و چون خانه اش را - چنانکه دستور داده بودی - بازرسی کردم ، جز قرآن مجید و کتابهای علمی چیزی نیافتم . متوکل از شنیدن این خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش کرد . با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سیدالشهداء (ع ) آب بستند و زیارت کنندگان آن مرقد مطهر را از زیارت مانع شدند ، و دشمنی یزید و یزیدیان را نسبت به خاندان رسول اکرم (ص ) تازه گردانیدند ، با این همه در برابر شکوه و هیبت حضرت هادی (ع ) همیشه بیمناک و خاشع بود .

 

مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی (ع ) اعتقادی به سزا داشت . روزی متوکل مریض شد و جراحتی پیدا کرد که اطباء از علاجش درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خلیفه شفا یابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی (ع ) هدیه فرستد . در این میان به فتح بن خاقان که از نزدیکان متوکل بود گفت : یک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شاید بهبودی یابد . وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذارید به اذن خدا بهبودی حاصل می شود .

 

چنین کردند ، آن جراحت بهبودی یافت . مادر متوکل هزار دینار در یک کیسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دینار فراوانی در منزل علی بن محمد النقی دیده شده است . متوکل سعید حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتی امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بیاورند تا آسیبی به تو نرسد . چراغی افروختند . آن مرد گوید : دیدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختیار توست .

 

آن مرد خانه را تفتیش کرد . چیزی جز آن کیسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود و کیسه دیگری سر به مهر در خانه وی نیافت ، که مهر مادر خلیفه بر آن بود . امام فرمود : زیر حصیر شمشیری است آن را با این دو کیسه بردار و به نزد متوکل بر . این کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد . امام که به دنیا و مال دنیا اعتنایی نداشت پیوسته با لباس پشمینه و کلاه پشمی روی حصیری که زیر آن شن بود مانند جد بزرگوارش علی (ع ) زندگی می کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق می فرمود .

 

با این همه ، متوکل همیشه از اینکه مبادا حضرت هادی (ع ) بر وی خروج کند و خلافت و ریاست ظاهری بر وی به سر آید بیمناک بود . بدخواهان و سخن چینان نیز در این امر نقشی داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : " حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسیار جمع کرده و کاغذهای زیاد است که شیعیان او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند " . متوکل از این خبر وحشت کرد و به سعید حاجب که از نزدیکان او بود دستور داد تا بی خبر وارد خانه امام شود و به تفتیش بپردازد .

 

این قبیل مراقبتها پیوسته - در مدت 20سال که حضرت هادی (ع ) در سامره بودند - وجود داشت . و نیز نوشته اند : " متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در میان بیابان وسیعی ، در موضعی روی هم بریزند . ایشان چنین کردند . و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد . اسم آن را تل " مخالی " نهادند آنگاه خلیفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( علیه السلام ) را نیز به آنجا طلبید و گفت : شما را اینجا خواستم تا مشاهده کنید سپاهیان من را . و از پیش امر کرده بود که لشکریان با آرایشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنمایاند ، تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او اراده خروج بر او نمایند " .

 

در این مدت 20سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف کارگزاران حکومت عباسی ، مستقیم و غیر مستقیم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهایی که در اقامتگاه امام (ع ) می شد ، داشتند از جمله : " حضور جماعتی از بنی عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سید محمد - که حرم مطهر وی در نزدیکی سامرا ( بلد ) معروف و مزار است - یاد شده است . این نکته نیز می رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر می زده اند . "

 

 

شاگردان اصحاب و یاران امام دهم (ع )


در میان اصحاب امام دهم ، با چهره هایی چون " علی بن جعفر میناوی " که متوکل او را به زندان انداخت  .مواجه می شویم

دیگری  ادیب معروف ، ابن سکیت که متوکل او را شهید کرد . و علت آن را چنین نوشته اند که دو فرزند متوکل خلیفه عباسی در نزد ابن سکیت درس می خواندند . متوکل از طریق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکیت از هواخواهان علی (ع ) و آل علی (ع ) است .

 

متوکل که از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود روزی ابن سکیت را به حضور خود خواست و از وی پرسید : آیا فرزندان من شرف و فضیلت بیشتر دارند یا حسن و حسین فرزندان علی (ع ) ؟ ابن سکیت که از شیعیان و دوستداران باوفای خاندان علوی بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد : فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) که دو نوگل باغ بهشت و دو سید جنت ابدی الهی اند قابل قیاس و نسبت نیستند . فرزندان تو کجا و آن دو نور چشم دیده مصطفی کجا ؟ آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمی توان سنجید . متوکل از این پاسخ گستاخانه سخت برآشفت .

 

در همان دم دستور داد زبان ابن سکیت را از پشت سر درآوردند و بدین صورت آن شیعی خالص و یار راستین امام دهم (ع ) را شهید کرد .

دیگر از یاران حضرت هادی (ع ) حضرت عبدالعظیم حسنی است . بنا بر آنچه محدث قمی در منتهی الآمال آورده است : " نسب شریفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام منتهی می شود ... " از اکابر محدثین و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و یاران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادی (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله ای مختصر در شرح حال آن جناب نوشته .

 

نوشته اند : " حضرت عبدالعظیم از خلیفه زمان خویش هراسید و در شهرها به عنوان قاصد و پیک گردش می کرد تا به ری آمد و در خانه مردی از شیعیان مخفی شد ... " . " حضرت عبدالعظیم ، اعتقاد راسخی به اصل امامت داشت . چنین استنباط می شود که ترس این عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حدیث گفتن وی نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سیاسی او بوده است . او نیز مانند دیگر داعیان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، برای نشر فرهنگ سیاسی صحیح و تصحیح اصول رهبری در اجتماع اسلامی می کوشیده است ، و چه بسا از ناحیه امام ، به نوعی برای این کار مأموریت داشته است .

 

زیرا که نمی شود کسی با این قدر و منزلت و دیانت و تقوا ، کسی که حتی عقاید خود را بر امام عرضه می کند تا از درست بودن آن عقاید ، اطمینان حاصل کند - به طوری که حدیث آن معروف است - اعمال او ، به ویژه اعمال اجتماعی و موضعی او ، بر خلاف نظر و رضای امام باشد . حال چه به این رضایت تصریح شده باشد ، یا خود حضرت عبدالعظیم با فرهنگ دینی و فقه سیاسی بدان رسیده باشد " .

 

 

                  

 

صورت و سیرت حضرت امام هادی (ع )


حضرت امام دهم (ع ) دارای قامتی نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هایش اندکی برآمده و سرخ و سفید بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادی (ع ) بذل و بخشش بسیار می کرد . امام آن چنان شکوه و هیبتی داشت که وقتی بر متوکل خلیفه جبار عباسی وارد می شد او و درباریانش بی درنگ به پاس خاطر وی و احترامش برمی خاستند .

 

خلفایی که در زمان امام (ع ) زیستند :

معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعین ، معتز ، همه به جهت شیفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنیای فریبنده با خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی دیرینه داشتند و کم و بیش دشمنی خود را ظاهر می کردند ولی   به خصال پسندیده و مراتب زهد و دانش امام نیز اقرار داشتند ، و این فضیلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نیاکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وی را دیده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پیوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نیاز با معبود می گذشت . لباس وی جبه ای بود خشن که بر تن می پوشید و زیر پای خود حصیری پهن می کرد . هر غمگینی که بر وی نظر می کرد شاد می شد . همه او را دوست داشتند . همیشه بر لبانش تبسم بود ، با این حال هیبتش در دلهای مردم بسیار بود .

 

 

شهادت امام هادی (ع )

به دنبال انزوای اجباری وحصر بلند مدت وتاذی  گسترده امام توسط خلیفه ی عباسی. همچنان مراودات امام با شیعیان  پویا ودر تداوم بود .حلیفه مستبد ازاین روی تصمیم به قتل امام هادی گرفت و در روز سوم رجب سال254 هجری در حصر کامل بوسیله ی زهر مسموم وبه شهادت رسید

 

درروز شهادتش   فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالین او حاضر بود خلیفه معتز، برادرش ابو احمد موفق را برای نماز میت او فرستاد. وقتی جمعیت عظیم مردم برای عزاداری جمع شدند، پیکر او به خانه‌اش که او از دلیل بن یعقوب مسیحی خریده‌بود بازگردانده‌شد و نماز  میت توسط فرزندش اقامه وبه دلیل ازدحام جمعیت در همان مکان به خاک سپرده‌شد.   از این سال امام حسن عسکری پیشوای حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه ای که در آن بیست سال زندانی و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد .

 

 

همسر و فرزندان امام هادی (ع )


حضرت هادی (ع ) یک همسر به نام سوسن یا سلیل و پنج فرزند داشته است .

1 - ابومحمد حسن علیه السلام ( امام عسکری (ع ) یازدهمین اختر تابناک امامت و ولایت است )

  2 - حسین .

3 - سید محمد که یک سال قبل از پدر بزرگوارش فوت کرد ، جوانی بود آراسته و پرهیزگار که بسیاری گمان می کردند مقام ولایت به وی منتقل خواهد شد . قبر مطهرش که مزار شیعیان است در نزدیکی سامرا می باشد . طایفه از غلات سیدمحمد را امام پنهانی خویش می پندارند

4 - جعفر .

5 - عایشه ، یا به نقل شادروان شیخ عباس قمی " علیه " .

 

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

1389/9/11

 

 

* تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده