دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب مقالات. یادداشت ها و آثار پژوهشی، فرهنگی، اجتماعی دکتر حمیدرضا ابراهیم زاده

بایگانی

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

ایها الناس مات الداعش

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۷:۵۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما.(آیه95 نساء)

 ان  الداعش و الداعشین  یعیشون فی الجهل والحجب  الاعظم

 ویرجون الحیات فی الدرک الاسفل و ویحملون الاسامی   الاسلامیه   اولئک کالحمار یحملونهم اسفارا...

 وهم  ماتوا بکفرهم   کموت  الکفار

لان قلوبهم قسی والقلب القسی هوالمیت

 

لان الداعش لن یوافقوا مع دین الله و  الکرامات  الانسانیه

 لان افکارهم  یوافق مع الالحاد و الجمود و الارتداد والفساد

 انما یحاربون الله ورسوله ویسعون فی الارض...

 ان الداعشین یذبحون الناس بغیرالحق

 انهم یراد الحق  بالباطل 

 ویقولون الباطل من المستندات الحقانی. وافکارهم کالتقکرالابلیسیه والکفار.

 وعقلولهم مبعوث من الوهم والجهل اولیک غافلون عن الکرامات الانسانیه  و  الانفاس  الرحمانیه...

 لکن یجب علی الناس .

 بالاخص علی المسلمین فی کل الاقطاب العالم 

ان تحاربهم وقاتلوهم حتی لاتکون فتنه ویکون الدین لله.

  وانهم یقولون ما یفعلون

 وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون

 الله اکبر

فیا جماعت الناس.

 ویا ایها الاخوه والاخوات

 ان الله یدافع عن الذین آمنوا ان الله لایحب کل خوان کفور (حج38)

 ان الدین الاسلام  دین الحب ولا النفاق والشقاق و الشرک والعصیان

 ولا دین المحجور  ولا دین الشقاوه والعسر

 ان الدین الاسلام هو الیسرا

  ایها الناس

  ایهاالاخوه المسلمون  ویا اعزا المعزا

 ایها المسلمون الکرا م من اقصی نقاط العالم

 وقاتلوهم حتی لا تکون الفتنه

 واقتلوهم من حیث اقتلوکم والفتنه  اشد من القتل

 اقتلواائمه الکفر باذن الله تعالی

 ان تنصروا الله فلا غالب لکم

 اللهم اهد داعش والداعشین الی الحق والی صراط المستقیم 

 وان لن تهتدوا فاقتلوهم 

 اللهم اللعن داعش والداعشون

 واشغل بینهم سفاکون  ان تقاتلونکم.

  اللهم اشغل الظالمین بالظالمین

 

 

 حمیدرضا ابراهیم زاده

21کانون الثانی2014

27 محرم الحرام1436 /21نوامبر2014

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

تخم وترکه ها

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۰۰ ب.ظ

یادداشت روز


لوله ی دودکش آبگرمکن  مسدود شده بود


مثل همیشه:

 کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

رفتم  لوله را بازرسی کنم دیدم  گنجشک تا عمق یک متری لوله را لانه سااخته است

خدا خیرش بده  عجب جایی را هم برای خلوت ومسکن خانواده ترتیب داده بود.

بقول بچه ها گفتنی (( مکان )) درحد لالیگا.

چطور گاز و هوای داغ اذیتشون نمی کرد نمی دونم


خلاصه لوله رااز اساس درآوردم

ولانه را ازاساس بیرون کشیدم

یه گودی بود توش چند تاتخم گذاشته بود

درنگاه اول معلوم بود تخم ها دراثرگرما سفت وآب پز شده بودند

طفلکیا   کی می خواستند متوجه بشوند دلیل  بچه  دارنشدنشان از چیست؟

لانه را توی کاسه گذاشتم که بگذارم روی درخت حیاط جلویی.

محض رفع دلواپسی وتداوم زندگی شان درمسیر درستش .



با نهایت تعجب دیدم  پروانه ای باسرعت روی تخم ها نشست

وای چه سوژه ای شد برام

ارادت

ادب

حس بلند منشی  ومناعت طبع ونجابت غریزه

و کرامت وحب و...

همه چیز پروانه درست بود

 ومن حکمت ها آموختم از لوله و لانه و پروانه



***



  اکنون دقت کنید این تخم   ازبرای  کیست؟

فرصت ندارم همه چیزش را بگویم

چند روز بعد ازآن ماجرا گوشه ای از دشت  پیدایشان کرده بودم

می دانستم تخم دوسر تیز فقط برای افعی ومار های بومی است

بله تخم مار

تخم کوچکتر ،تقریبا به اندازه تخم گنجشک است

همان را همراهم به  لانه ی گنجشک انتقال دادم




فرض کنیم همه ی تخم ها سالم وگنجشک بیچاره هم مثل پروانه دلش بسوزد وحس بزرگ منشی گل کند

ویا اکراها بخاطر تخم ترکه اش بخواهد برروی آن بنشیند

بازهم بقول  دوستان  مکان به این خوبی؟!

حالا اتراق کند وبنشیند

واندی بعد

تخم مار سر باز کند...

و قطعا می بلعد مادر و جوجه ها را

مطمئن باشید کار افعی بلعیدن هرچیزی است که غریزه اش را اشباع کند وبطلبد.

استادم می فرمود:

 ((همیشه جاهلان متنسک  وخشک دینان ظاهرپرست  در خدمت  وچنگال فرصت طلبان منافق مثل پرندگانی هستند که روی تخم افعی می نشینند.))

وای براین ظاهرپرستی

وای بر قشریگری

وای بر ما که همیشه با ابزار عواطف مان، ما را می بلعند...

والی الله المصیر



حمیدرضا ابراهیم زاده

سوم مرداد 1393



  • حمیدرضا ابراهیم زاده

هل من مخاطب !

سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۳۵ ق.ظ


یادداشت روز:

امروز رفتم سایت شعر...

که بعضی وقتا کارهای مرا هم  دوستان میزارن 

بعد  نظرات  را با نگاههای مخاطبانم به شعر دنبال کردم

  مخاطبی یه نظرجالب گذاشت.

رفتم توی صفحه اش عرض تشکر وجواب صله رحم.

ترافیک سنگینی بود

میگم چرا خانمها سرشون شلوغه و چرا لطف دوستان برسر ما قحطیه.

سرش چنان شلوغ بود که نگو .

حالا جالبه که شعرش چندان هم ترافیک پسند نبود

منتها ابراز احساسات و به به وچهچه برادران دینی منو باش.

تقریبا از  نوشتن نظر  وتشکرمنصرف شدم که مزاحمشون نشم.

بعد گفتم طفلک با ذوق خاصی برام  نظر گذاشته بد است که تشکری ازش نکنم

با همون لحن و سادگی همیشگی ام نوشتم:

(( سلام

بااجازه  ورخصت ازمحضر دوستان وبرادران وپدران  محترم.

 

سه ساعت طول کشید از بالای ستون تا پایین ستون صفحه ی نظرات برسم.

نفسم بند اومد ومچ دستم درد گرفت

رقابت اینقدر تنگاتنگ !!؟

باپوزش از خانم شاعر وهمه ی بزرگواران.

شعر خوبی بود .وسپاس از حضورسبزتان در...

اما

نظر وشیوه ی حضورونظر دهی بعضی از آقایان دراینجا ناگاه مرا یاد مستند راز بقا انداخته است.

مخصوصا شاخ به شاخ شدن کرگدن های نر برای تصاحب...

حالا عصبانی نشید .

نگفتم همه برادران ومقاطع سنی حاضر درترافیک...

 برادران من ماشالا  مثل خوشه ی انگور بر محراب این صفحه آویزانند.

و ازفیوضات  حضرت سرکار بهره مندند .

واین می تواند نشان از ارادت  خالصانه ی حضرات مخاطبین به قلم توانمندشاعر باشد.


آقایون باور کنید من واقعا  در این رقابت نقشی ندارم

واشتباهی اومدم اینجا.

  فقط  می ترسم  که در مسیر برگشت ازصفحه  منوتبدیل به عامل فتنه وبی بی سی و بی سواد و بی بی... کنید...

کلا من همیشه  از این بگم نگم ها می ترسیدم.

فعلا هم فقط ترس جان برمن مستولی است.

 بقول شاعر گفتنی:

ازطلاگشتن پشیمان گشته ایم مرحمت فرمائید مارا مس کنید

 

منتها خودتان هم مواظب درودیوار این محراب باشید

شاعران و عرفای بزرگوار شاعرانگی تان مستدام. امان بدهید رد شوم.

لیکن شما همچنان به ذکر مشغول باشید/.التماس دعا))

اومدم اول صفحه دیدم.

ای بابا

 

خانمه سر صفحه یه عکس بزک کرده خانمان براندازازخودش گذاشته که تمام فسیلها وپیرشعرا وادبای ماقبل تاریخ ساکن در قبر را کشونده بیرون.

 

آه

آه

آه

وبازهم آه

 

چه نظرات پرسوز وگدازی گذاشته بودند برای آن بانوی مخدره .

 

خدا کنه باهم فحش وفحشکاری نکنند سرپیری.

چش وچال براشون نمونده طفلکیا.

خواستم برگردم بگم سرکارعلییه   گناه دارند اینا .

یه هفته عکس را بردار ترافیک روان بشه تورو خدا

 بخودم گفتم. حمید رضا حسودی نکن .خوبیت نداره مرد.

بقول بچه ها گفتنی تصمین !! گرفتم بجای  اسم خودم اسم مستعاری  شبیه اسامی  جذاب بانوانه بذارم

با یه عکس جذاب خانمانه تا خانمان همه ی پدران و برادران دینی  وبساط همشان رابردوش شان بکشانم.

وکمی از لذت لایک ونظر انبوه محظوظ بشوم.

بازهم گفتم : ای خدا.

من روحیه ی این شامورتی بازی ها را  ندارم اقلا منو آدمم کن

یا ذائقه ادبی به ادب دوستان عنایت فرما

ویا روحیه ی توجهات آقایان را تطهیر فرما

یاچشم ودل  ما را از تصاویر جذاب مخدرات سیر بفرما

بقول حاج رضا

اصلا خود خدا مقصره که آلت جرم رادر اختیار ما گذاشته!!

اونم دیده ما با این چیزا دست ودلمون میلرزه هی از حورالعین و...به ما وعده داده

آخه خدا جون یه نظر به اینا  ومن بی نوا بنداز کجا با لوندی این حورالعینان زمینی پای ما به بهشت برین ودستمان به حورالعینان آسمانی وعده داده شده حضرت عالی میرسه.

از اون لحاظ

من حوصله کل کل با نکیر ومنکر ندارم.

اصلا تقصیر خدا هم نیست.

خدایا العفو.
من که خوب می دونم نصفش تقصیرمطالبات ما وبی ظرفیتی ما آدمهاست
ونصف دیگه هم تقصیرازما بهتران یا همین پزشکای جراحی پلاستیک و صاحبان صنایع آرایشی زنانه هست.
که بخاطریه مشت دلار، قورباغه را جای فولکس واگن به ملت قالب می کنند
آه یادم اومد
بازهم پای زنان درمیان آمد
اصلا ولش کنید
ما که خرمون ازکره گی دم نداشت
شانس که نداریم 
بهتره پرونده را همین جا مختومه کنیم
اعتراف می کنم
که تقصیر من بوده که ندید بدید بازی در آوردم...

حمیدرضا ابراهیم زاده 3  آبان1393    
  • حمیدرضا ابراهیم زاده

شانس ماراباش

شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۵۹ ق.ظ



شانس ما را باش

تقریبا چهارده سال پیش بنا به ذوقی که داشتم. و به وساطت و محبتهای دوست عزیزی به ادبیات خارجی علاقمند شدم.

چون خودش تحصیلکرده فرنگ بود زبان فرانسوی را بمن آموخت و ادبیات و فلسفه غرب را هم نزد ایشان زانوی ادب زدم.

 از اشعار و رمانهای لورکا گرفته تا سیلویا پلات و شکسپیر همه را دسته بندی و هدفمند  کنارش کار کرده بودم.

خانم دکتر ریاحیان خیلی خوش مشرب بود. خدا رحمتش کنه پارسال در 46 سالگی بعلت سرطان فوت کرد.

روزی بمن گفت: عربیت خوبه چرا اشعار عربی را کار نمی کنی.

گفتم : تا حالا به پستم نخورد که آثار کامل کسی را ببینم.

گفت: برات پیدا کنم کار میکنی؟...

از قضا کتاب نزار قبانی و شیخ اشراق و دیوان الاشواق محی الدین عربی را برایم گرفته بود روزها می نشستیم و می خواندیم.

غروبها کارم تکلمه خواندن می شد و او زیر چشمی نگاهم می کرد.

میگفتم :چرا اینجوری نگام میکنی؟

می گفت: من حس و حالت را دوست دارم.

من هم باد می کردم اندازه ی توپ بسکتبال....

خلاصه یک روز یه سفر رفته بودم اهواز  و خرمشهر.

بابا بزرگ یکی از دوستام که اهل همانجا بود داشت خونه تکانی می کرد اعصاب درستی هم نداشت خدا رحمتی.

یک کتاب شعر را پرت کرد بیرون و من هم روی هوا قاپش زدم.

سر و ته نداشت جلدش افتاده بود و قدیمی.

اما شعر داشت باقلوا.

من هم خوشم اومد. شعرهاشو خوندم. از هر کی که زمینه ای داشت  سوال می کردم اشعار مال کیه با تعجب نگام می کرد و لب  پائینی اش را نافرم بالا می داد. که نمی دونم و چه میدونم.

نصف کتابش را حفظ کرده بودم. از بس که شعرهاش قشنگ بود.

دکتر که از فرنگ برگشت یه مدت دیوانه ی لهجه ی عربی ام شده بود. منم با اینکه هیچ بویی از عربیت نبرده بودم به راحتی اشعار را با همان لهجه می خواندم.

او ذوق زده می شد گاهی با واکمنش صدایم را ضبط می کرد.

گاه تحلیل و ترجمه اش می کردیم.

همش می پرسید : یعنی کار کی می تونه باشه اینقدر قشنگ؟

إِذا رُمتُ مِن لَیلى عَلى البُعدِ نَظرَةً

                   تُطَفّی جَوىً بَینَ الحَشا وَالأَضالِعِ

تَقولُ نِساءُ الحَیِّ تَطمَعُ أَن تَرى

                   مَحاسِنَ لَیلى مُت بِداءِ المَطامِعِ

وَکَیفَ تَرى لَیلى بِعَینٍ تَرى بِها

                   سِواها وَما طَهَّرتَها بِالدامِعِ

وَتَلتَذُّ مِنها بِالحَدیثِ وَقَد جَرى

                   حَدیثُ سِواها فی خُروقِ المَسامِعِ

أُجِلُّکِ یا لَیلى عَنِ العَینِ إِنَّما

                   أَراکِ بِقَلبٍ خاشِعٍ لکِ خاضِعِ

تا اینکه دو سال بعد یه آخوندی خونه ی بابام ماه محرم مهمون بود.

پیرمردی شاعر پیشه. بابام منو معرفی کرد. اونم چشم انتظار که کی میرم ولایت.

با اصرار پدر با هم ملاقات کردیم. ازم خوشش اومده بود. همش با زبان شعر گفتگو می کرد

 بالاخره زد به سرم و به عربی مشاعره کردیم. انصافا کارش خوب بود.

هیچکی هیچی نمی فهمید جز ما دو تا لاجرم همه ما را ترک کردند.

منم شعرهای عربی اون کتاب بی اسم را بلبلی براش می خوندم.

یه کم گذشت :آقا. اون سرخ و سفید می شد و عرق می کرد.

بهش گفتم: حاج آقا احتمالا طهارت یا غسل  به شما واجب شده...

اونم گفت: مثل اینکه باید تو گوشتون شهادتین خواند.

گفتم :چرا؟

گفت: پسر جان جوانیت را خراب کردی.

حیف تو و اینهمه خوبیهات نیست؟!!...

گفتم: نمی دونم داری از چی حرف می زنی؟

گفت: بچه یعنی تو نمی دونی این اشعار از کیه؟

گفتم: شیطان مربع

گفت :لا

گفتم: فرعون؟

 گفت :لا

گفتم:  معمر قذافی؟

 گفت: لا

گفتم: فیروز ابو لولو ؟ مامون داداش امین؟برادر بن لادن؟خواهر...

گفت: بس کن پسر.اشعار این خبیث را برای چی حفظ کردی؟

گفتم: من یه کتاب بی سروته از خرمشهر بین زمین و آسمون تور کردم نمی دونم صاحابش کیه. خیلی قدیمی بود. کسی هم نمی دونه مال کیه؟

حال شما بفرمائید  کیست این از فلک برگشته ی...؟

اما شعراش قشنگه.

گفت: تمام شعرهای عربی که خوندی از این کتاب بود؟

گفتم: نه بابا.

ولی چرا. بیشتراش چون خوشم میومد از این شاعر بود.

گفتم: حالا بگو شاعرش کیه؟

گفت: لعنت الله علیه وعلی...

گفتم: کی؟

گفت: یزید بن معاویه ...

گفتم: جان؟!!!

گفت: استغفرالله. بله همین...

گفتم: از کجا می دونی؟

 گفت: این قطعه شو از توی فلان کتاب دیده ام:

أَمِن رَسمِ دارٍ بِوادی غُدَر

                   لِجارِیَةٍ مِن جَواری مُضَر

خَدَلَّجَةِ الساقِ مَمکورَةٍ

                   سَلوسِ الوِشاحِ کَمِثلِ القَمَر

تَزینُ النِساءَ إِذا ما بَدَت

                   وَیُبهَتُ فی وَجهِها مَن نَظَر

گفتم : چرا خودم حدس نزده بودم وقتی که میگفت:

 

وَما أُبالی إِذا لاقَت جُموعُهُمُ

                   بِالغَذقَذونَةِ مِن حُمّى وَمِن مومِ

إِذا اِتَّکَأتُ عَلى الأَنماطِ مُرتَفِعاً

                   بَدیر مُرّانَ عِندی أُمُّ کُلثومِ

یه جاهایی شک کرده بودم. ولی شعرش که عیبی نداره. ها؟

گفت: برو بچه.

گفتم: میرم دهنمو آب میکشم خوبه؟

گفت: استغفرالله.....

خلاصه اینجوری شد که ما بالاخره فهمیدم شعر مال کیه.

از اون به بعد شعر خوب می دیدم اول می پرسیدم مال کیه بعد حفظش می کردم.

همیشه غزل هاش میاد تا اول زبونم. اما تکلم نمیشه.

بعد میگم حاجی خدا ازت نگذره کاش منو نمی ترسوندی...

 

یا نِساءَ الحَیِّ عُدنَنِیَه

                   حَجَبوا عَنّی مُعَذِّبِیَه

رَشَأٌ کَالبَدرِ طَلعَتُهُ

                   لَو سَقانی سُمَّ ساعَتِیَه

لَم أَقُل إِنّی سَکِرتُ وَلا

                   إِنَّ ما أَهواهُ مِلَّتِیَه

مَن مُجیری مِن هَوى قَمَرٍ

                   قَد مَلا ناراً حُشاشَتِیَه

فَهوَ حَجّی وَهوَ مُعتَمَری

                   وَهوَ فَرضی وَهوَ سُنَّتِیَه

وَهوَ دینی وَهوَ آخِرَتی

                   وَهَو ناری وَهوَ جَنَّتِیَه

أَمَّتی مِن عَظمِ مَعرِفَتی

                   وَجِراحی مِن جَوارِحِیَه

ای کاش یزید اینقدر خودشو بد نام نمی کرد.

ابله اگه این کارها را نمی کرد اقلا زحمتم را به هدر نمی داد.

بگذریم. هر وقت  بهش فکر میکنم گردنم قرمزمیشه. وتنم کهیر می زنه.

چند وقت پیش دوست خوبم چکامه های متنبی را بمن هدیه داد دارم روش کار میکنم خیلی لذت بخشه.

توصیه میکنم شما هم نگاه کنید خیلی قشنگه.

   

  
                              حمید رضا ابراهیم زاده      8/8/1392



  مـن مهــرحسـیــن را به دلــم داشتــه‌ام  

 

گفت: از یزید گفته ای . جواب مادر و حسینت را چه میکنی؟

گفتم: حسین چراغ هدایت است و کشتی نجات. مادرش مادر من نور قبسات.

اگر خانم این قریحه را جسارت به حسینش بپندارد، قطعا خودم را آتش می زنم.

گفت: مادر که نمی خواهد بچه اش بسوزد.

گفتم: چه میگویی؟ چرا قیم مادرم شدی؟

من فقط از شعر حرف زدم نه حسن شعور و رفتار و عملکرد شاعر.

گفت: ولی شعور همین شاعر. قصیده ای بافت که جهان را چندین قرن به سوگ نشاند.

گفتم: و من بر آن شعور هرگز تسلطی نداشته و ارادتی ندارم.

گفت: اما من برایت می ترسم.

گفتم :حسین امام من و تو.  و پسرانش و برادران و خواهرانش و حتی یزید هم بود.

او بی گمان سفاهت یزید را می داند و با کرمش امام یزید هم بود.

مرا بیم اینست که در روز جزا بر سرخوان حسین، یزید هم متنعم باشد.

گرچه این فاجعه را ساخت به دست و دل و جانش. تا ابد آتش نفرین ندهد لطف و امانش.

گفت: آری حسین خوان مهرش گسترده است.

گفتم: و من هم می دانم که غلط یزید در قتل امامش. به درد آورد دل ما و امامش .

و سفاهتش تا ابد الاباد غلط می ماند.

اما هرگز با این ذهنیت که از جرم یزید بکاهم شعرش را تحسین نکردم.

شعریست چون اشعار دیگر. و من هم گفتم کاری با شاعرش نداشتم.

شنیدید که حضرت فرمود: از شیطان هم میشود چیزهائی یاد گرفت؟

گفت: آری

گفتم: من که عرض کردم شانس بد ما. نمی دانستم این اشعار زیبا مربوط به او باشد.

دور ازهمه ی زیبایی ها ی شعری. قطعا در دریچه ذهنم حفظش نمی کردم.

گفت: می دانم درونت را که در دل جز صفا ناید.

گفتم: پس مواخذه ام مکن. من در پی جبرانم و به نیکو شدن حالم در این خاطره تدبیر کرده ام.

و اینک به پاس آن خاطره ی مهیب  مرثیه ی زیبای شاعر معاصر عرب سید بزرگوار را

به رسم ادب برای تنبه می گذارم که یزید هم بداند اگر هربار شعرش به ذهنم متبادر می شود

همان دم مهر حسین در من شعله می کشد. و از ملاحت شعر او را هیچ حظ و بهره ای نخواهد بود. 

جز آه


                 

 http://khalezanak.com/wp-content/uploads/2013/12/12skpbc46vtiloxhlp4f.jpg

 

من عشق حسین  را به دلم داشته ام

در باغ دلم گل حسیــن  کاشته ام

لعنت به  کسی که گل عشقم چید

جای گل عشق سیه به تن کاشته ام

 

 

 

*******************************************

هوسات فی رثاء الحسین علیه السلام

 

مـن  عـندک  یبو الیمه تعلمنه جثیره ادروس

بـیها الغیره و العزه و بیها الشرف و الناموس

و بجذام الوفه یحسین عله حلق السیوف اندوس

الــبـیـنـه یـا بـرکـان الـغـیـره

 

بـیـنـه امـحـبـتک طول الوکت برکان

و بـنـار الـکـرامـه تـشـعل الوجدان

بـحـر  دمـنـه یـبـو الیمه طفح طوفان

و  لـجـلـک یـرخـص کـل الـغـالی

 

أصـلب  قلب من عندک ما شفنه یبو السجاد

لـمـن صـحـت یحسین ما أرکع و لا أنقاد

و أصبح مصرعک کعبه الأهل الفخر و الأمجاد

لـیـل انـهـار اتـطـوف اعـلـیـهـا

 

الـدیـنک  قدمت یحسین حته البلمهد یرضع

مـثـلک  ما  سمعنه احنه و أبداً ما بعد نسمع

ابـجـاهـک نسأل المعبود یمک سیدی نرجع

نــقــصـد قـبـرک یـا والـیـنـه

 

یـحسین ابعهدنه اویاک کل یوم الیمر کل عام

خـدامـک  و  نتشرف من انصیر إلک خدام

یـا مـن خـدمتک بیها تاج الفخر فوق الهام

خــدام ابــجــالـک نـتـبـاهـه

کلمات الشاعر الرادود السید سعید الصافی الرمیثی 

 

 

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

 

1392/8/12

 

 http://hamidrezaebrahimzadh.blogfa.com/post-268.aspx

 


 


حق انتشار برای مولف محفوظ است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده