دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب مقالات. یادداشت ها و آثار پژوهشی، فرهنگی، اجتماعی دکتر حمیدرضا ابراهیم زاده

بایگانی

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

ادب ارادت

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۴ ق.ظ

ادب ارادت

 

انسانها برای فرار از تنهایی به چیزهایی پناه می‌برند که با آن بتوانند غربت خود را پنهان و استتار کنند.

گریزگاههایی که زخمهای عمیقشان را مرهم و التیام بخشد.

 

داشتن دلخوشی، وابستگی به معشوق، حرفه و هنر، دوستان متفاوت، دلبستگی به جمع آوری اشیا و سرپرستی حیوان  گل و گیاه و پناه بردن به افیون. عمده ترین پناهگاههای انسان از غربت درون هستند.

 

حس متوقعانه‌ی انسان نسبت به جامعه‌ی زیستی‌اش مطالباتی است که احساس امنیت و رفاه و لذتش را ارضا کند.

ما آدمها متوقع هستیم تا در قبال فعالیت هایمان و ابراز احساسات خود بر افراد و خانواده و جامعه پاسخهای معتنابهی و همتراز از آنها برایمان ساطع شود. برای همین دوست داشتن و عشق ورزیدن اگر دوطرفه نباشد منجر به حقارت و بیماری و نقص در فرد و اصل رابطه می گردد. زیرا نتیجه ی هر عملی مستلزم کنش متقابل است تا آن عمل پویا  و زنده محسوب شود. همینطور توقعات سامان یافته ما از خانواده که وظایف فردی ما بصورت هنجارهای متعادل نهادینه می‌شود.

 

در مورد گرایش به مواد افیونی و سایر وابستگی‌ها باید گفت چون توقع بیمارگونه‌ای با انسداد مسیر تفکر مثبت روبروست. و واقعیات در زیر آوار فرار از حقیقت پنهان می‌شود. بدیهی است که بیمار به تنگناهایی می‌گریزد که از نوع دیگر و معمول آن گریخته است.

جهان بینی معقول می‌گوید: فشارها و ناملایمات و انسدادات و رنجها برای انسانها خلق شدند تا با این ابزار به گنج برسند.

 

اما در سایر موارد عشق و دلبستگی به اشیا و آمال و آرمانهای دیگر، نیازهای فردی در همان مورد اشباع و اقناع می‌شود. مانند مثال کسی که با شغل خود ازدواج میکند. زیرا همیشه از خلا عاطفی رنج برده است. و این امر مفرّی برای پاک کردن صورت مسئله است. یعنی زندگی فردیش از مسیر طبیعی خود خارج شده است. و با انسداداتی مواجه است که راه برون رفت و پاشنه‌ی آشیلش این مقطع بود.

 

ما انسانها وقتی در عواطف و احساساتمان آسیب می بینیم و توقعاتمان در این حوزه ی حساس و خطیر برآورده نمی شود به این درد دچار می‌شویم. نوعی سرپوش گذاشتن به  بحران و یا واقعیتی هولناک و فرار از حقیقتی که برایمان گران و گزاف تمام شده است. شاید ساختمان دروغ و فریب از همین جا سازماندهی می‌شود.

بهتر است واقعیات را بپذیریم و خلاها را با جایگزینهای اصلح پر کنیم. و نسبت به عشق و مودت و مهرورزی احساس بی‌نیازی نکنیم. محبت وعشق و مودت چیزی نیست که بتوان آن را از بازار خرید و یا ارزیابی و محاسبه کرد.

زیرا امر قلبی قابل حسابگری نیست و هرگز عاشق برای علت معشوق پرستی‌اش پاسخ معقول نمی‌دهد.

هرگز امر دل قابل واگذاری و ارزیابی با امر عقل نیست. همچنانی که امر وحی و الهام قلبی و فرا زمینی است. امر عشق نیز قلبی و فرازمینی است.عشق تنها نیرویی است که تمام خلاها و ناهمواریها را با حضورش اشباع می کند. دردها و ناملایمات را بر می‌چیند و راسخ و قویم و شادمان می‌تراود و زخمهای کهنه را التیام می بخشد.

 

 

با این توضیحآرمانهای فرا زمینی فقط با کلام و سخن قابل بیان هستند.

زیبایی دوست داشتن و اشتیاق فقط با شعر و غزل و موسیقی قابل بیان و تفهیم و تعمیم است. و با ابزار سخن و بیان و موسیقی می‌توان دریافت که زیبایی چیست و چه کسی زیباترست.

 

 

با این توصیف زیبایی پنهانی هرگز نیازی به آرایش ندارد.

 

زیبایی همچون عطر خوشایندی است که تأثیرش را بر ظرف خود و محیط می‌گذارد و دوست داشتنی و جاودانه می‌ماند. از این رو شنیدن واژه‌های مشفقانه و عاشقانه همواره زیباترین و گواراترین لطیفه‌ای است که نیازها و عطش بشر به دوست داشتن و دوست داشته شدن را اقناع کرده است.

 

ارادت به دلخوشیها و خواستنی‌هایمان ادب پذیرترین رفتار زیستی ماست. احترام به توقع معشوق و عاشق یا همان تمکین هرگز وظیفه‌ای دشوار و گزاف نیست بلکه ادب و هنری است که فرزانگان ارادت صاحبان آن هستند.

 

ادب ارادت، ادب تسلیم و خوشبینی و کرامت است. ادب ارادت، آداب محبت و ایثار است.

 

همچنانکه وضو ادب است برای نماز و هم کلامی با ذات جل اعلا. معاشقه نیز ادب است برای لذت وصال حبیب و محبوب و عزت عاشق و معشوق.

 

ایثار و اشتیاق و خیرخواهی و فداشدن و رنج کشیدن و بلا دیدن برای محبوب همان ادب ارادت است.

 

 حمید رضا ابراهیم زاده

 

یازدهم اردیبهشت1392

 

 

 

کلیه حقوق برای مولف محفوظ است.

 

 

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

ذوالهلالین. امام محمد باقر.ع.

سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۳۵ ق.ظ

  حضرت  امام محمد  باقر (ع)

 

پنجمین ستاره تابناک آسمان ولایت وامامت نام مبارکش محمد بود .

 

 
نتیجه تصویری برای باقرالعلوم

 

لقب آن حضرت باقر یا باقرالعلوم است ، بدین جهت که :

دریای دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکارا ساخت . القاب دیگری مانند شاکر و صابر و هادی نیز برای آن حضرت ذکر کرده اند که هریک باز گوینده صفتی از صفات آن امام بزرگوار بوده است . کنیه امام " ابوجعفر " بود .

مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبی ( ع ) است . بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اکبر حضرت امام حسن ( ع ) و از سوی پدر به امام حسین ( ع ) می رسید .

پدرش حضرت سیدالساجدین ، امام زین العابدین ، علی بن الحسین ( ع ) است .

از این جهت آنحضرت به ذوالهلالین مشهور است.

تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57هجری در مدینه اتفاق افتاد .

در واقعه جانگداز عاشورا همراه پدر و در کنار جدش حضرت سید الشهداء کودکی بود که به چهارمین بهار زندگیش نزدیک می شد .ازین رو او یکی از شواهد ماجرای دلخراش کربلاست. ومهابت این حادثه دلخراش همواره در یادش زنده بود...

دوران امامت امام محمد باقر ( ع )

از سال 95هجری که سال شهادت امام زین العابدین ( ع ) است آغاز شد و تا سال 114ه .

یعنی مدت 19سال و چند ماه ادامه داشته است .

در دوره امامت امام محمد باقر ( ع ) و فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) مسائلی مانند انقراض امویان و بر سر کار آمدن عباسیان و پیدا شدن مشاجرات سیاسی و ظهور سرداران و مدعیانی مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی  و دیگران مطرح است ،

ترجمه کتابهای فلسفی و مجادلات کلامی در این دوره پیش می آید ، و عده ای از مشایخ صوفیه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پیدا می شوند . قضات  و متکلمانی به دلخواه مقامات رسمی و صاحب قدرتان پدید می آیند و فقه و قضاء و عقاید و کلام و اخلاق را بر طبق مصالح مراکز قدرت خلافت شرح و تفسیر می نماید ، و تعلیمات قرآنی  به ویژه مسأله امامت و ولایت را ، که پس از واقعه عاشورا و حماسه کربلا ، افکار بسیاری از حق طلبان را به حقانیت آل علی ( ع ) متوجه کرده بود ، و پرده از چهره زشت ستمکاران اموی و دین به دنیا فروشان برگرفته بود ، به انحراف می کشاندند و احادیث نبوی را در بوته فراموشی قرار می دادند . برخی نیز احادیثی به نفع دستگاه حاکم جعل کرده و یا مشغول جعل بودند و یا آنها را به سود ستمکاران غاصب خلافت دگرگون می نمودند . اینها عواملی بود بسیار خطرناک که باید حافظان و نگهبانان دین در برابر آنها بایستند . بدین جهت امام محمد باقر ( ع ) و پس از وی امام جعفر صادق ( ع ) از موقعیت مساعد روزگار سیاسی ، برای نشر تعلیمات اصیل اسلامی و معارف حقه بهره جستند ، و دانشگاه تشیع و علوم اسلامی  را پایه ریزی نمودند . زیرا این امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقیقی تعلیمات پیامبر ( ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند ، و می بایست به تربیت شاگردانی عالم و عامل و یارانی شایسته و فداکار دست یازند ، و فقه آل محمد ( ص ) را جمع و تدوین و تدریس کنند . به همین جهت محضر امام باقر ( ع ) مرکز علماء و دانشمندان و راویان حدیث و خطیبان و شاعران بنام بود .

در مکتب تربیتی امام باقر ( ع ) علم و فضیلت به مردم آموخته می شد . ابوجعفر امام محمد باقر ( ع ) متولی  صدقات حضرت رسول ( ص ) و امیرالمؤمنین ( ع ) و پدر و جد خود بود و این صدقات را بر بنی هاشم و مساکین و نیازمندان تقسیم می کرد ، و اداره آنها را از جهت مالی به عهده داشت . امام باقر ( ع ) دارای خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامی بود . سیرت و صورتش ستوده بود . پیوسته لباس تمیز و نو می پوشید . در کمال وقار و شکوه حرکت می فرمود .

از آن حضرت می پرسیدند : جدت لباس کهنه و کم ارزش می پوشید ، تو چرا لباس فاخر بر تن می کنی ؟ پاسخ می فرمود: مقتضای تقوای جدم و فرمانداری آن روز ، که محرومان و فقرا و تهیدستان زیاد بودند ، چنان بود . من اگر آن لباس بپوشم در این انقلاب افکار ، نمی توانم تعظیم شعائر دین کنم .

امام پنجم ( ع ) بسیار گشاده رو و با مؤمنان و دوستان خوش برخورد بود .

با همه اصحاب مصافحه می کرد و دیگران را نیز بدین کار تشویق می فرمود .

در ضمن سخنانش می فرمود : مصافحه کردن کدورتهای درونی  را از بین می برد و گناهان دو طرف همچون برگ درختان در فصل خزان می ریزد .

امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامی مانند دستگیری از نیازمندان و تشییع جنازه مؤمنین و عیادت از بیماران و رعایت ادب و آداب و سنن دینی ، کمال مواظبت را داشت . می خواست سنتهای جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بین مردم زنده کند و مکارم اخلاقی  را به مردم تعلیم نماید .

در روزهای گرم برای رسیدگی به مزارع و نخلستانها بیرون می رفت ، و با کارگران و کشاورزان بیل می زد و زمین را برای  کشت آماده می ساخت . آنچه از محصول کشاورزی - که با عرق جبین و کد یمین - به دست می آورد در راه خدا انفاق می فرمود . بامداد که برای ادای نماز به مسجد جدش رسول الله ( ص ) می رفت ، پس از گزاردن فریضه ، مردم گرداگردش جمع می شدند و از انوار دانش و فضیلت او بهره مند می گشتند .

مدت بیست سال معاویه در شام و کارگزارانش در مرزهای دیگر اسلامی در واژگون جلوه دادن حقایق اسلامی   با زور و زر و تزویر و اجیر کردن عالمان خود فروخته   کوشش بسیار کردند . ناچار حضرت سجاد ( ع ) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر ( ع ) پس از واقعه جانگداز کربلا و ستمهای  بی سابقه آل ابوسفیان ، که مردم به حقانیت اهل بیت عصمت ( ع ) توجه کردند ،

در اصلاح عقاید مردم به ویژه در مسأله امامت و رهبری ، که تنها شایسته امام معصوم است ، سعی بلیغ کردند و معارف حقه اسلامی را در جهات مختلف  به مردم تعلیم دادند تا کار نشر فقه و احکام اسلام به جایی رسید که فرزند گرامی  آن امام ، حضرت امام جعفر صادق ( ع ) دانشگاهی با چهار هزار شاگرد پایه گذاری  نمود ، و احادیث و تعلیمات اسلامی را در اکناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد . امام سجاد ( ع ) با زبان دعا و مناجات و یادآوری از مظالم اموی و امر به معروف و نهی از منکر و امام باقر ( ع ) با تشکیل حلقه های درس ، زمینه این امر مهم را فراهم نمود و مسائل لازم دینی  را برای مردم روشن فرمود . رسول اکرم اسلام ( ص ) در پرتو چشم واقع بین و با روشن بینی وحی الهی  وظایفی را که فرزندان و اهل بیت گرامی اش در آینده انجام خواهند داد و نقشی  را که در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت ، ضمن احادیثی  که از آن حضرت روایت شده ، تعیین فرموده است . چنان که در این حدیث آمده است : روزی جابر بن عبدالله انصاری که در آخر عمر دو چشم جهان بینش تاریک شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفیاب شد . صدای کودکی  را شنید ، پرسید کیستی ؟ گفت من محمد بن علی بن الحسینم ، جابر گفت : نزدیک بیا ، سپس دست او را گرفت و بوسید و عرض کرد : روزی خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم . فرمود : شاید زنده بمانی و محمد بن علی بن الحسین که یکی از اولاد من است ملاقات کنی . سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حکمت دهد . علم و دین را نشر بده . امام پنجم هم به امر جدش قیام کرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دینی و تعلیم حقایق قرآنی  و احادیث نبوی ( ص ) پرداخت . این جابر بن عبدالله انصاری همان کسی است که در نخستین سال بعد از شهادت حضرت امام حسین ( ع ) به همراهی عطیه که مانند جابر از بزرگان و عالمان با تقوا و از مفسران بود ، در اربعین حسینی به کربلا آمد و غسل کرد ، و در حالی  که عطیه دستش را گرفته بود در کنار قبر مطهر حضرت سیدالشهداء آمد و زیارت آن سرور شهیدان را انجام داد . باری ، امام باقر علیه السلام منبع انوار حکمت و معدن احکام الهی بود .

نام نامی آن حضرت با دهها و صدها حدیث و روایت و کلمات قصار و اندرزهایی همراه است ، که به ویژه در 19سال امامت برای ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شایسته خود بیان فرموده است . بنا به روایاتی که نقل شده است ، در هیچ مکتب و محضری  دانشمندان خاضعتر و خاشعتر از محضر محمد بن علی ( ع ) نبوده اند . در زمان امیرالمؤمنین علی ( ع ) گوئیا ، مقام علم و ارزش دانش هنوز - چنان که باید - بر مردم روشن نبود ، گویا مسلمانان هنوز قدم از تنگنای حیات مادی بیرون ننهاده و از زلال دانش علوی جامی  ننوشیده بودند ، و در کنار دریای  بیکران وجود علی ( ع ) تشنه لب بودند و جز عده ای  معدود قدر چونان گوهری را نمی دانستند .

بی جهت نبود که مولای متقیان بارها می فرمود : سلونی قبل از تفقدونی  پیش از آنکه من را از دست بدهید از من بپرسید . و بارها می گفت : من به راههای آسمان از راههای زمین آشناترم . ولی کو آن گوهرشناسی که قدر گوهر وجود علی را بداند ؟ اما به تدریج ، به ویژه در زمان امام محمد باقر ( ع ) مردم کم کم لذت علوم اهل بیت و معارف اسلامی را درک می کردند ، و مانند تشنه لبی  که سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و یا قدر آن را ندانسته باشد ، زلال گوارای دانش امام باقر ( ع ) را دریافتند و تسلیم مقام علمی امام ( ع ) شدند ، و به قول یکی از مورخان : " مسلمانان در این هنگام از میدان جنگ و لشکر کشی  متوجه فتح دروازه های علم و فرهنگ شدند " . امام باقر ( ع ) نیز چون زمینه قیام بالسیف ( قیام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و کمبود حماسه آفرینان - فراهم نبود ، از این رو ، نشر معارف اسلام و فعالیت علمی را و هم مبارزه عقیدتی و معنوی با سازمان حکومت اموی را ، از این طریق مناسب تر می دید ، و چون حقوق اسلام هنوز یک دوره کامل و مفصل تدریس نشده بود ، به فعالیتهای ثمر بخش علمی در این زمینه پرداخت . اما بدین خاطر که نفس شخصیت امام و سیر تعلیمات او - در ابعاد و مرزهای مختلف - بر ضرر حکومت بود ، مورد اذیت و ایذاء دستگاه قرار می گرفت . در عین حال امام هیچگاه از اهمیت تکلیفی  شورش ( علیه دستگاه ) غافل نبود ، و از راه دیگری  نیز آن را دامن می زد : و آن راه ، تجلیل و تأیید برادر شورشی اش زید بن علی بن الحسین بود . روایاتی در دست است که وضع امام محمد باقر ( ع ) که خود - در روزگارش - مرزبان بزرگ فکری و فرهنگی بوده و نقش مهمی در نشر اخلاق و فلسفه اصیل اسلامی  و جهان بینی خاص قرآن ، و تنظیم مبانی فقهی و تربیت شاگردانی " مانند امام شافعی " و تدوین مکتب داشته ، موضع انقلابی برادرش " زید " را نیز تأیید می کرده است چنانکه نقل شده امام محمد باقر ( ع ) می فرمود : خداوندا پشت من را به زید محکم کن .

و نیز نقل شده است که روزی زید بر امام باقر ( ع ) وارد شد ، چون امام ( ع ) زید بن علی  را دید ، این آیه را تلاوت کرد : " یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله " . یعنی : " ای  مؤمنان ، بر پای دارندگان عدالت باشید و گواهان ، خدای را " . آنگاه فرمود : انت و الله یا زید من اهل ذلک ، ای زید ، به خدا سوگند تو نمونه عمل به این آیه ای . می دانیم که زید برادر امام محمد باقر ( ع ) که تحت تأثیر تعلیمات ائمه ( ع ) برای اقامه عدل و دین قیام کرد .

سرانجام علیه هشام به عبدالملک اموی ، در سال ( 120یا 122) زمان امامت امام جعفر صادق ( ع ) خروج کرد و دستگاه جبار ، ناجوانمردانه او را به قتل رساند . بدن مقدس زید را سالها بر دار کردند و سپس سوزانیدند . و چنانکه تاریخ می نویسد : گرچه نهضت زید نیز به نتیجه ای  نینجامید و قیامهای دیگری نیز که در این دوره به وجود آمد ، از جهت ظاهری به نتایجی نرسید ، ولی این قیامها و اقدامها در تاریخ تشیع موجب تحرک و بیداری  و بروز فرهنگ شهادت علیه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاک شیعه را در جوشش و غلیان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاریخ شیعه ادامه داده است . امام باقر ( ع ) و امام صادق ( ع ) گرچه به ظاهر به این قیامها دست نیازیدند ، که زمینه را مساعد نمی دیدند ، ولی  در هر فرصت و موقعیت به تصحیح نظر جامعه درباره حکومت و تعلیم و نشر اصول اسلام و روشن کردن افکار ، که نوعی  دیگر از مبارزه است ، دست زدند . چه در این دوره ، حکومت اموی رو به زوال بود و فتنه عباسیان دامنگیر آنان شده بود ، از این رو بهترین فرصت برای نشر افکار زنده و تربیت شاگردان و آزادگان و ترسیم خط درست حکومت ، پیش آمده بود و در حقیقت مبارزه سیاسی به شکل پایه ریزی  و تدوین اصول مکتب - که امری  بسیار ضروری بود - پیش آمد . اما چنان که اشاره شد ، دستگاه خلافت آنجا که پای مصالح حکومتی پیش می آمد و احساس می کردند امام ( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمی گیرد و خط صحیح را در شناخت " امام معصوم ( ع ) " و امامت که دنباله خط " رسالت " و بالاخره " حکومت الله " است تعلیم می دهد ، تکان می خوردند و دست به ایذاء و آزار و شکنجه امام ( ع ) می زدند و گاه به زجر و حبس و تبعید ... برای شناخت این امر ، به بیان این واقعه که در تاریخ یاد شده است می پردازیم : " در یکی از سالها که هشام بن عبدالملک ، خلیفه اموی ، به حج می آید ، جعفر بن محمد ، امام صادق ، در خدمت پدر خود ، امام محمد باقر ، نیز به حج می رفتند . روزی در مکه ، حضرت صادق ، در مجمع عمومی  سخنرانی می کند و در آن سخنرانی تأکید بر سر مسأله پیشوایی و امامت و اینکه پیشوایان بر حق و خلیفه های  خدا در زمین ایشانند نه دیگران ، و اینکه سعادت اجتماعی و رستگاری در پیروی  از ایشان است و بیعت با ایشان و ... نه دیگران . این سخنان که در بحبوحه قدرت هشام گفته می شود ، آن هم در مکه در موسم حج ، طنینی بزرگ می یابد و به گوش هشام می رسد. هشام در مکه جرأت نمی کند و به مصلحت خود نمی بیند  که متعرض آنان شود . اما چون به دمشق می رسد ، مأمور به مدینه     می فرستد و از فرماندار مدینه می خواهد که امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق   روانه کرد ، و چنین می شود . حضرت صادق ( ع ) می فرماید : چون وارد دمشق شدیم ، روز چهارم ما را به مجلس خود طلبید . هنگامی که به مجلس او درآمدیم ، هشام بر تخت پادشاهی خویش نشسته و لشکر و سپاهیان خود را در سلاح کامل غرق ساخته بود ، و در دو صف در برابر خود نگاه داشته بود . نیز دستور داده بود تا آماج خانه ای ( جاهایی که در آن نشانه برای تیراندازی می گذارند ) در برابر او نصب کرده بودند ، و بزرگان اطرافیان او مشغول مسابقه تیراندازی بودند . هنگامی  که وارد حیاط قصر او شدیم ، پدرم در پیش می رفت و من از عقب او می رفتم ، چون نزدیک رسیدیم ، به پدرم گفته : " شما هم همراه اینان تیر بیندازید " پدرم گفت : " من پیر شده ام . اکنون این کار از من ساخته نیست اگر من را معاف داری بهتر است " . هشام قسم یاد کرد : " به حق خداوندی که ما را به دین خود و پیغمبر خود گرامی داشت ، تو را معاف نمی دارم " . آنگاه به یکی از بزرگان بنی  امیه امر کرد که تیر و کمان خود را به او ( یعنی امام باقر - ع - ) بده تا او نیز در مسابقه شرکت کند . پدرم کمان را از آن مرد بگرفت و یک تیر نیر بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بکشید و بر میان نشانه زد . سپس تیر دیگر بگرفت و بر فاق تیر اول زد ... تا آنکه نه تیر پیاپی افکند . هشام از دیدن این چگونگی خشمگین گشت و گفت : " نیک تیر انداختی ای ابوجعفر ، تو ماهرترین عرب و عجمی در تیراندازی . چرا می گفتی من بر این کار قادر نیستم ؟ ... بگو : این تیراندازی را چه کسی به تو یاد داده است " . پدرم فرمود : " می دانی که در میان اهل مدینه ، این فن شایع است . من در جوانی چندی  تمرین این کار کرده ام " . سپس امام صادق ( ع ) اشاره می فرماید که : هشام از مجموع ماجرا غضبناک گشت و عازم قتل پدرم شد . در همان محفل هشام بر سر مقام رهبری و خلافت اسلامی  با امام باقر ( ع ) سخن می گوید . امام باقر درباره رهبری رهبران بر حق و چگونگی  اداره اجتماع اسلامی و اینکه رهبر یک اجتماع اسلامی باید چگونه باشد ، سخن می گوید . اینها همه هشام را - که فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام - بیش از پیش ناراحت می کند . بعضی نوشته اند که : امام باقر را در دمشق به زندان افکند . و چون به او خبر می دهند که زندانیان دمشق مرید و معتقد به امام ( ع ) شده اند ، امام را رها می کند و به شتاب روانه مدینه می نماید . و پیکی  سریع ، پیش از حرکت امام از دمشق ، می فرستد تا در آبادیها و شهرهای سر راه همه جا علیه آنان ( امام باقر و امام صادق - ع - ) تبلیغ کنند تا بدین گونه ، مردم با آنان تماس نگیرند و تحت تأثیر گفتار و رفتارشان واقع نشوند . با این وصف امام ( ع ) در این سفر ، از تماس با مردم - حتی مسیحیان - و روشن کردن آنان غفلت نمی ورزد . جالب توجه و قابل دقت و یادگیری است که امام محمد باقر ( ع ) وصیت می کند به فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) که مقداری  از مال او را وقف کند ، تا پس از مرگش ، تا ده سال در ایام حج و در منی  محل اجتماع حاجیها برای سنگ انداختن به شیطان ( رمی جمرات ) و قربانی کردن برای  او محفل عزا اقامه کنند . توجه به موضوع و تعیین مکان ، اهمیت بسیار دارد . به گفته صاحب الغدیر  زنده یاد علامه امینی - این وصیت برای آن است که اجتماع بزرگ اسلامی ، در آن مکان مقدس با پیشوای حق و رهبر دین آشنا شود و راه ارشاد در پیش گیرد ، و از دیگران ببرد و به این پیشوایان بپیوندد ، و این نهایت حرص بر هدایت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهی .

 

شهادت امام باقر ( ع )


حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدین ( ع ) زندگی  کرد  و در تمام این مدت به انجام دادن وظایف خطیر امامت ، نشر و تبلیغ فرهنگ اسلامی  ، تعلیم شاگردان ، رهبری  اصحاب و مردم ، اجرا کردن سنتهای جد بزرگوارش در میان خلق ، متوجه کردن دستگاه غاصب حکومت به خط صحیح رهبری و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعی و امام معصوم ، که تنها خلیفه راستین خدا و رسول ( ص ) در زمین است ، پرداخت و لحظه ای  از این وظیفه غفلت نفرمود .

سرانجام در هفتم ذیحجه سال 114هجری در سن 57سالگی در مدینه به وسیله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست .

پیکر مقدسش را در قبرستان بقیع - کنار پدر بزرگوارش - به خاک سپردند .

 

زنان و فرزندان


فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشته اند :

ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق ( ع ) و عبدالله که مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بود .

ابراهیم و عبیدالله که از ام حکیم بودند و هر دو در زمان حیات پدر بزرگوارشان وفات کردند .

علی و زینب و ام سلمه که از ام ولد بودند

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

خاطرات کودکی

جمعه, ۳ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۲۳ ق.ظ
 

 

خاطرات کودکی

 

هنوز دلم باخاطرات کودکیم قایم باشک بازی می کند ، هنوز هم هوای کودکی سلسله ی مرا می تکاند .

با وجود اینکه همه ی بکارتهای کودکانه مضمحل شده و هیچ چیزی سر جایش نیست ، ولی باز هم نغمه آواز خرامان کودکانی که در نهایت سبکبالی به خویش و دنیای خویش با همه کوچکی و بزرگی مشغولند مرا قلقلک می دهد .

و چرا رؤیاهایی که از حیاط کودکانه ی حیاتم به کابوس وحشت زندگی امروز گریختند هرگز باز نمی گردند ؟!

گاه یاد دوستان خردسالی و کودکی و نوجوانی ام می افتم .می بینم که در آنها نیز هیچ اثری از نشاط و طراوت و صمیمیت نمانده علاوه بر چندتایی که چهره در نقاب خاک کشیده اند . باقی مانده هایمان در صعوبات درّه نداری و قله ی دارایی زندگیمان کور و کچل و منگ و یابو و زرنگ و.. شده ایم .

به عکسها که نگاه می کنم می بینم :

سمت راست اولی که به طرز مهیبی به  دوربین زل زده  ضایعاتی شده و همیشه خدا دنبال آهن قراضه و آبگرمکن شکسته  وسماورکهنه می دود و انگار این تمنای سیری ناپذیر ضایع بازی برایش  اشباع شدنی نیست.

یکی معتاد شده و همیشه به دنبال جیز است .

 آن یکی که تا دیروز فکرمی کردم عاقد شده باشد .طفلک بزاز شده ودر عوض از بد زندگی، همیشه ی خدا دم در دادگاه طلاق  و دفترعقد و ازدواج پلاس است ،

این  عزب اوغلی ازحمامی بودن نتیجه ی خاصی نگرفته بود.حالا شده سوپری محله شون.

اون یکی چند زنه شده و دیگر اثری از او نیست ، آخرین بار یکی از بچه ها در سفر زیارتی آنتالیا هلال ایشان را رویت کرده بود که همچون سگ آقای پتی بیل  داشت به افق می نگریست.

کنارش این یکی بزچران زندان قصر شده ،چیزی نگفتن بهتراست .حاشای او دیوار  ما.

سمت راستش دروازه بان ما ساقی  تشریف دارند طفلکی بچه دار نمی شود و خودش را می کشد که یک انگل به جامعه اضافه کند .

اما این یکی که انگشت اشارت درغاربینی پنهان نموده است.رییس شرکت بزرگی شده و به مستعمره هایش جفنگ می گوید .

پشت سری، این آقا هم  گفته می شود سرهنگ شده و مدام از معجزات  تفنگ می گوید.

  بغلیش  همین یکی وکیل شده و اصلاً هیچ کس را به یاد نمی آورد .

این یار گرمابه وگلستان ما هم انگار عمرش به دنیا نبود. داغش مونده هنوز توی دلم.

میرزا بنویس کلاس ما  دادستان شده و تا سلام و اظهار ادب می کنیم می گوید دفعه قبل واسه چی دیده بودمت ؟!

این شامورتی باز مشهور به اصغر گشنه  هست ایشان کل سال تحصیلی  ازصبحانه ی بچه ها تغذیه می نموده است. یه جورایی دوزیست کلاس  ما بود . شده بنگاهی و چه مطنطن و  مرتب هم میگه عزیزمی . ارادت...

اینی که دستشو گذاشت روی دوش این شامورتی باز  لکن معلم شده و توی راه با خودش حرف می زند ، معلوم  نیست چه می گوید  از اولش هم با از ما بهتران می پرید.

و این یکی هم آجان شده .رد مظالم کیو نداده باباش  ! طفلک باون سگرمه هاش سیگار را با سیگار روشن می کند و خود را می سوزاند.

بغلی هم مشهور به پاکوتاه است عاشق دلخسته ای بود واس خودش . نمی دونم به ورزشهای رزمی آشنایی دارید یا نه ؟!.

پاکوتاه داستان ما یه روز توی راه  مدرسه به خونه ، درحال متلک پرونی به یه خانم بلند بالا .اعصاب برای آن بانوی پاکدامن  نگذاشت  یهویی دختره برمی گرده به عقب یه تی چاگی  مشتی و دبش  میکوبه به مابین سینه و حلق این بینوا...

انگار مخ این بشر رگ به رگ شد .!

یه دل نه صد دل عاشق ضاربه ی مورد نظر میشه. جهنم ! که بهش نرسید. ولی پاکوتاه  قصه ی ما  هم خوب دویدنی کرده بود.! واز اثرات جادویی آن ضربت گوارا ، استاد تکواندو شده الان. البته تا اطلاع ثانوی  بابای 5تا بچه هم می باشد .

ای بسوزد پدر عشق!

بغلی این استاد هم با مرگ وعزای ملت کاسبی کوچکی راه انداخته. بماند که ته صدایی هم داشت. و عقده ی داریوش شدن مونده انگار توی دلش .ن کبت چه زبان بازی شده ارواح ...ش!

مبصر کلاس ما خدا ازش نگذره ، شده سلمانی.! بی وجدان ! از اولش بین بچه ها  سرشناس بود.

 آخری سمت چپ ردیف اول  بانکی شده و از بالای عینکش چنان به توخیره می شود که گویی اولین بارآدم می بیند.

آن دیگری که پزشک شد مواظب است که دستت به دستش نخورد تا میکروب کنجکاویت  به حریم خصوصیش لن ترانی بخواند.

دیگری مدیرکل یک اداره ی کل مهم  است و دائما در جلسه پشت در بسته می خوابد.

این کچل قلی هم که استاد دانشگاه شده بی خود  و بی جهت می خندد و راه به راه بوق می زند و مواظب است کسی با وقتش تصادف نکند.

این مو قشنگ هم که همیشه ی خدا بایک مونث جدید ظاهر می شود . همچنان ازجیب  اجداد  میراث دارش تغذیه می کند.

اینی که یقه اش سفت بسته شده .گمونم الان  از بچه های بالا ست. کسی  هنوز پیاده روئیتش نکرده  است.

این برادر که  انگشتهاش را به علامت وی داده بالا ، ایشان مشهور به تیر دروازه بوده و درحال حاضر سوپور می باشند.

این چاقال  هم شده شب نامه نویس سیاسی که مدام حرف مفت می زند و توهم توطئه اش  باعث اضافه وزنش می شود.

ردیف دوم اولی مسعود نفهم هست.که شده مترجم زبان و دارالترجمه زده. منتهی زبونش نه حالیمون میشه نه زبون مارو می فهمه .

کناردستش دلقک کلاس ما را باش رستوران زده  از ترس اینکه گوشت الاغ به خورد  بچه ها بدهد کسی نزدیکش نمی شود.

مورد داشتیم که  یارو گشنه خان میره عرض ارادت و یادآوری عهد شباب . اینم اصغرک را می بنده به شیشلیک الاغ میت. گشنه خان که  کیفور میشه دلش میخاد از طرز پخت این شیشلیک بازدیدی محرمانه بفرماید  و مطابق با کنجکاوی ژنتیکی اش که به دایی جانش  کمیسرغضمفر رفته.که هیچکی جلودارش نبود. منتها گندش اونجایی در اومد که گشنه خان میره پشت در خروجی آشپزخونه تف هوارکنه.. .چشمش میفته به سلاخ خان  وخلاصه  زل میزنه به سلاخی واون چیزی که نباید ببینه. چشمتون روز بد نبینه اصغر دیگه انگار با این صحنه ی دلخراش  اکبرشده بود. آبرو واسه دلقک نمی زاره...

ای بسوزه این  پدر نداری!

اینی که علم یزید کرده تنش هوشنگ شب پره هست تاجر ورشکسته ی فرش هست از بد زمانه .بی ادبی نباشه مرتیکه افتاده توی بیزینس خاله خانباجی به کشورهای عربی.

این پائینی  راننده ی آژانس است و داخل ماشینش همیشه  ی خدا عروسی است  ...

یکی در کارگاه خیالش همچنان شعرهای غم انگیز می سراید و بغل دستی اش که همچنان گاب نه من شیر ده مانده است .

این یکی همچنان چپکی نشسته و فیلسوفانه به دار دنیا بددهنی می کند کسی را نیافته که نبرد مسلحانه بفرماید.

اینم که عینک پرفسوری  نصبیده  است برقوزی دماغش  عامی اوغلای شاپورشامپانزه است .فعلا حسابدار شهریدار می باشد.

اینم از شاپور شامپانزه که همچون ایزی لایف بسته ها گشاد  راه می رفت. جاسوس مدیر هم بود. کارمند ارشد اداره راه شد. نمیدونم چرا همش فکرمی کردیم این بشر  حداکثر کارگر سیرک خواهدشد.

ای بسوزه پدر بد شانسی.!

اینی که کنارم نشسته و دستش را زیرچانه اش استوار کرده کسی نیست جز فردین جان. فردین که معرف حضورتان هست . داستان دارم باهاش.!

بگذریم : خلاصه  یکی آنقدر پول پارو کرده که خودش را گم می کند و دیگری آنقدر پولدار نشده که خودش را پیدا کند.

چندتایی  هم مثل من زیردست و پای اراذل و پولدارها و رئیس بزرگ ها و خرشانس ها جا مانده ایم .

ستون فقرات جوانی ما ، درهم شکسته و خبری از عزت و لذت نیست ، به هر کسی که برسیم ، می گوئیم خوب دیگه چه خبر ؟!

اساساً گذر از جوانی و نوجوانی و رسیدن به عالم پدرشدن و مادر ماندن ... می شود؛  نوعی سوختن و ندامت وآختن و ساختن و باختن و تاختن .

کسی نیست که جواب کودکیمان را بدهد که با بی رحمی تمام زیر شلاق مقتضیات وگذر زمان ، برای همیشه جامانده ایم ، و در بازارچه ی شلوغ مادیات گم شده ایم .

کاش به همراه این همه اختراعات الکترونیکی، می شد دوباره به منوی اصلی بازگردیم .از دست دادن عمر ، پدر ، مادر و بستگان و دوستان وحتی فرزند هرکدام غمی و چینی پر پیشانی مان می گدازد و افسوس که در همین گیر و دار کارت دعوت حضرت اجل هم بما می رسد و ما هنوز هم به آرزوهامان نرسیده ایم .

 

 

 

 

حمیدرضا ابراهیم‌زاده

 ۱۳۸۷/۳/۱۶

کلیه حقوق برای مؤلف محفوظ است

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

این مدرک گرایان

چهارشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۱۶ ق.ظ

 

 

 این مدرک گرایان

عرصه ی دانش پژوهی  وپژوهشگری یک حوزه باز ومفید وارزشمند است وبمراتب تفاوت شگرفی با مدرک گرایی واستفاده ازگواهی تحصیلی دارد

تولید دانش واستفاده ازآگاهی هایی که در دانشگاه طی می شود در حقیقت انبان  تجارب  دیگران و ذخیره گاه وتجربه ی ما از معلوماتی است که درآتیه  زندگی ما ومطالبات ملی ووطنی ما به کار  می آید

الزامی نیست بنده  دررشته ی خاصی  دکترا بگیرم  وباتوجه به عدم  ایجاد شغل برابربا همان رشته ی تحصیلی ام شاغل هم بشوم.

مطالبه بی جایی نیست اما زیر ساختهای خاص خودش را می طلبد.

و این امر مهم  بعهده ی دولت است که برابر بانیازهای جامعه دراین سطح دانشجو بطلبد.وزیرساختهای توسعه واشتغال این رشته هارا تعدیل کند.

 اما هستند کسانی که دکترای طب دارند و درحال تحصیل رشته ی  فلسفه  ویا جامعه شناسی هستند.

یا دوستانی که سیاست خوانده اند ودانشجوی  طب واقصاد وهنر ومعماری هستند. یک نوع تمایل وگرایش ذاتی به آن دانش  دروجودشان هست.میلشان به فهمیدن ودرک کردن بالاست.

ساختار ذائقه بشر   قابل تربیت وتقویت  وتغییر است

اگر ذائقه نسل نوی  خود را بطرف  تحصیلاتی سوق دهیم که خودشان به این رشته  علاقه دارند و معمولا بازارکار درآن چندان دخیل نباشد رضایتمندی بیشتری از تحصیل کردگی به سراغمان می آید

اما اگر برای بازارکار درس  غیر علاقه مان را بزور با معدل ناچیزی به فرجام برسانیم؛ انصافا نه پایان نامه اش تولید علم وتجربه است نه آن درس بکار این دانشجو می آید. وبه همین صورت توقعات ملی نسبت به تحصیل کردگان وشعورشان بالا می رود

اما  تهی دستی وبی بضاعتی علمی وفکری عمیقی درمدرک گرایان مشاهده خواهیم کرد که در یک دهه مبدل به سونامی وتعارض می شود .

حکایت مدرک داران بی سواد.مانند دریاچه های بی آب هست.نه آب ونشاط وحیاتی ونه زایر دریا وحیات نباتی...کویر تعارض  بنام دریا در دل وجان آن مکان نقش می بندد.

دراصل نوعی بیماری بنام بی شعوری در این نوع جوامع شیوع پیدا می کند

بنظرم اگر تحصیلاتمان منطبق برگرایشات مان وبازار کار تعدیل شود بهتر وزودتر به توسعه یافتگی نزدیک می شویم. وگرنه رقم بالای دکترا وارشدها ی بیکار معنایش این است که یاس وخمودگی درجامعه دارد شتاب می گیرد . سطح توقعات آسیب می بیند. انجماد وانسداد وتعارضات فکری و فرهنگی گسترش می یابد.جرم های سازمان یافته وجنایات حرفه ای و ناامنی وبی ثباتی   وطلاق واعتیاد  به فراوانی  می رسد . دراین مقطع یاس  از زندگی   برای فرهیختگان  هم پیش می آید فرار مغزها طبیعی  و حتی لازم به شمارمی آید وبسیاری ازمسائل ومعضلاتی که از این ذهنیت  ناشی می شود در جامعه تسری می یابد.

بنابراین دانشگاه مبدا تحولات وتوسعه  است. جوامع توسعه یافته دانشگاههای هدفمند وزنده ای دارند

 باوجوداینکه  موفقیت های فردی راههای گوناگونی را طی  می کند  دانشگاه  نیز مکانی برای رسیدن به  بسیاری از موفقیت ها ورضایت ها ومطالبات ملی است.

و زنده بودن دانشگاهها به محتویات وسطح  علوم واساتید ودانشجوها ومحتویات درونی  وکاربردی مقالات. پژوهشها و پایان نامه ها ورساله های علمی اساتید ودانشجویان  بستگی دارد

از کرامات دانشگاههای  مطرح و موفق دنیا این است که حجم تولید علم نافع بین المللی وفراملی بالایی را تصرف کرده اند...

بهتراست برای رسیدن به  توسعه ورسیدن به  رضایت مندی اززندگی ، بخشهای اقتصادی  دانش بنیان را تقویت کنیم. و سطح  وجنس توقعات ملی رااز مدرک تغییر دهیم ودولت نیز زیرساختهای مربوط به اشتغال هموزن با  مدرک گرفتگان مرتبط بااین حوزه ها را فراهم سازد.

حمیدرضاابراهیم زاده

9خرداد1394

 

* تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف می باشد.

  • حمیدرضا ابراهیم زاده