دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب مقالات. یادداشت ها و آثار پژوهشی، فرهنگی، اجتماعی دکتر حمیدرضا ابراهیم زاده

بایگانی

قانون باغ

يكشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۴۰ ق.ظ

 

قانون باغ

به اقتضای روزهای گرم وسرد درباغ جاها وظروفی را برای تغذیه حیوانات کوچک ساکن و رهگذر در باغ کار گذاشتم تا در سرما وگرما و بحران های برودتی و حرارتی آسایش شان را بعنوان سرپرست دیمی باغ، حق ساکنین و مجاورین صیانت و ادا کنم.

امسال هم بخاطر گرمای هوا برای رفع  تشنگی پرندگان وجانداران کوچک چند کاسه آب در بعضی از جاهای باغ گذاشتم.

 گنجشک ،زنجیرک ، پرستو، قمری، سبز قبا ، زنجره ،سنجاقک و پروانه  وحتی مارمولک سبز و گاهی وقت ها کبوتر و هدهد هم  از آن استفاده می کنند.

این هنگام مار و موش و گربه هم از فیوضات عام برده اند. و پای از آن گلیم درازتر گذاشته و ازاین بزنگاه سوق الجیشی دلی از عزا درآورده و برسرمدیریت و تصاحب قلمرو کاسه ها برنامه های بلند مدت چیده اند.

والبته گاه بر سر کاسه آب پروانه و یا سنجاقکی بدست گنجشک و پرستو زندگیش را  می بازد. گاه هدهدی در کمین گربه ای گرفتار می شود.

امروز ماری را دیدم که از دیوار صاف پایین آمد و به سراغ آب رفت. تشنگیش که سیراب شد همانجا زیر آفتاب چنبره زد و خوابید.

می دانستم این روش مار، موذیانه و ناجوانمردی است.

این مفاهیم رابه تجربه از صدای شیون قورباغه ها و پرستوها و گنجشکها آموخته بودم.

بالاخره زنجیرکی برای رفع عطش دل به دریا زد. وباکمی عرض اندام وخودنمایی تحریک آمیز به سراغ آب رفت.

 این شجاعت برای مار حماقتی خواستنی  و از لحاظ سیاسی یک حرکت مذبوحانه بشمار می رفت .

بلا فاصله زنجیرک گرفتار مار سیاه شد.برای نجاتش کاری نمی شد کرد.


 

نخست اینکه خود شجاع بینی و توهم توانایی و دانایی دشمن جانش شده بود.

دوم اینکه دشمن مترصدی چون مار همه ی بزنگاههایش را بر سر شکار روی توهم دانایی وتوانایی شکارش رصد کرده بود.  و زنجیرک دشمن  را دست کم گرفته بود.

تا بجنبم  مار، شکار سراسیمه و حیرانش را به سرعت از منطقه خارج کرده بود. من ماندم وکروکی محل جرم...

در ازبین رفتن زنجیرک هم خودم را مقصر می دانستم .هم مار و خود زنجیرک را.

من که این بساط را علم کرده بودم.  پرندگانی  که می توانستند به مسیر بهتری برای جستجوی آب بروند در معرض خطر قرار دادم.

ماری که می توانست اعتمادم را نسبت بخود تخریب و مخدوش نکند  ولی از غریزه اش جز این انتظار نمی رفت.

واما خود زنجیرک که دشمنی وسیاست مار و حیله هایش را می دانست. او با چندین بار خود نمایی و تحریک مار به سراغ آب رفت و گرفتار شد.

درحالی که می توانست از سایرمنابع و کاسه ها ویا جستجو برای سایر راهها استفاده کند  و نکرد.

سال گذشته ماری را که غروبگاه  آخرین روز تابستان به لانه ی گنجشک یورش برده بود از زندگی ساقط کرده بودم.

مار سیاهی که در باغ به امید شکار پرندگان روی بلندی درختان پرسه می زد و یا به سمت پیشخوان  خانه یا جاییکه بیشترین راه تردد ما در آن موقعیت  بود جولان می داد.

روزهای قبل آثارش را روی پله ها دیده بودم. ومی دانستم بیش ازاین ممکن است در یک خلا و بزنگاه وارد حریم خانه شود و باعث نا امنی برایم باشد.

آنقدر دژخیم ومتوهم  بود که بر میله  و ستون پیشخوان سوار می شد و همانجا پوست اندازی می کرد.

درخلال این سالها بدلایل متعددی  حضور مار درباغ بسیار نادرشده است.

مارهای  بومی باغ ، یا  آبی وبی خطر بودند. و یا مثل این مار سیاه بدقواره جسور وبی باک  و آزار دهنده ، که برای گرفتن موش و گنجشک و تخم پرندگان و زنجره وسوسک ، میهمان ناخوانده ی باغ می شوند.

آن غروب کنار پله ی پیشخوان نشسته بودم که  صدای شیون گنجشکی که در زیر ناودان در خانه اش فریاد می کشید مرابه خود جلب کرد.

دم بلند مار از لانه و آهن حایل آویزان بود  و من هم منتظر خطای استراتژیکی مار.

بلافاصله با چوب بزرگی از نی روسی بسراغش رفتم.شاید در این بزنگاه نی بلند جای همان اس سیصد روسی عمل کرد. و مار متجاوز را با آن از لانه ی گنجشک بیرون کشیدم وبه حکم محتوم دچارش ساختم...

سابقا گربه ای که هدهد میهمان  را شکار کرده بود هم به حکم قصاص دچار شده بود . منتهی گربه ی حاذق قصه ی ما جان سالم به در برده و با اندکی جراحت  نفی بلد شد.

امروز هم این حرکت مار مرا بر آن داشت که مترصد و منتظر اقدام جدیدش باشم.تا رفتار مزورانه  و موذیانه اش را پاسخگو باشم.

چه سود که مار غریزه اش همین است. باید برای بقایش متجاوز باشد. همانگونه که گنجشک ، سنجاقک می گیرد...

گنجشک و پرستو وزنجیرک و زنجره ای که در کاسه آب بال می شوید ، باید بداند که سرنوشت بی احتیاطی و تحریک و توهم چیزی جز مرگ ونابودی نیست.

و گربه ای که همچنان تحت پیگرد قانونی است باید بداند که قانون باغ منتظر اجرای حکم علیه اوست.

درحالیکه  او اکنون می داند که بازگشت به محدوده وحریم باغ به نفع غریزه اش نیست.

یا باید دراین محدوده از قوانین باغ تمکین کند.یا باید به وحاشت ساختاری خود گرفتار شود....

دوستان مدیون من و پرستوها و پروانه ها  باشید اگر این حکمت را سیاسی  ترجمه کنید.

 

حمیدرضا ابراهیم زاده

پنجم تیرماه هزار وسیصد ونود وهشت خورشیدی.

 

تمامی حقوق مربوط به این اثر درانحصار مولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

نظرات (۲)

مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند ... عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان
داستانی از زنده یاد منوچهر احترامی
رفافت اشتباه :
زنجیرک جوانی با جنب و جوش خاصی همه باغ را به سر گرفته بود
شلوغی،سر و صدا و جلب توجه اش اینقدر بود که حتی گنجشک ها به شاخه های انتهایی باغ کشانده بود دسته جمعی برای راحت شدن از دستش با هم صحبت می کردند و کارش دست انداختن همه بود و این رفتارش همه را کفری کرده بود پس بهش بی محلی می کردند تا شاید سر عقل بیاد
آن سو تر دو قمری در شاخه های درخت انجیر نزدیک هم جیجک مستانه می کردند که ناگاه سنجاقکی بی ادب فال گوش صحبت های خصوصی شان میخ کوب شد ، قمری نر سریع اون را شکار کرد و به همسرش هدیه کرد قمری ماده خندان گفت : متشکرم عزیزم . این سنجاقک های فضول همیشه مزاحم خلوت ما هستند . ممنون که همیشه حواست هست .
شوهرش گفت : بله من همیشه مواظب شمام نازنین .... با چشم زنجیرک نشون داد و گفت : این را می بینی اگر زن بگیره سرش به کارخودش می ره و اینقدر یاغی و سرکش بازی از خودش در نمی یاره
قمری ماده خودش را به شوهرش نزدیک تر کرد و گفت : هههه اینقدر هم اهلی نمیشه اینها ذاتشون پر شیطنت و جسارته . با اینکه تازه وارده خودشه دخالت می ده خودم دیدم که حتی غذا دزد هم هست این رفتار جالب نیست و هیچ توجیهی نداره بعد هیچکی با هاش گرم نمی گیره چون رفتارش متواضع و متین نیست یک سر کشی خاصی داره و انگار همه چیز دانه بعدحسابی جاه طلب و مغرور با نگاه طنازنه ای به همسرش گفت :اون به ما چه ... مثل ما ها که نمی شن... بعد سرش بین پرهای گردن شوهرش مخفی کرد و قوقو کرد
زنجیرک که از صبح همه فعالیت و دوندگی کرده بود خسته شده بودو گرما و حرارت ظهر هم به اوج اش رسیده بود خودش را به سایه درختی رساند ننشسته بود با ولع با خود گفت : لارو های این درخت هم خوراکی های خوشمزه ای هستند
دنبال راهی می گشت تا اونها را بخوره که متوجه سایه کلاغ در شاخه کنار دستش نشد
کلاغ که به رفتار زنجیرک خیره مانده بود گلوی صاف کرد و غار غاری کرد
زنجیرک برگشت باوقاهت گفت : آقا کلاغه !!! سام علیک ... چه عجب به ما افتخار دادید تعریف تون زیاد شنیده بودم می گفتید برای عرض ادب خدمت می رسیدم از این ور ها به ما سر می زنی؟ خبریه !؟
کلاغ مودبانه گفت : سلام جوان می دانی که ما سالیان ساله ساکن این باغیم با هم مثل یک خانواده بزرگیم تا میشه دلسوز هم و مواظب همدیگه
زنجیرک چشماش خیره کرد و گفت : خوب که چی ؟! تو سر زدن نداره منم یکی دو هفته است اینجام بدک نیست باغ و جنگل زیستگاه ماست البته اگر آدم ها بزارند
راستی تعریف از خود نباشه هوش ما زنجیرک ها هم اندازه و قد وقواره هوش شماست بخوای من نایب ریس بشم همه این پرنده های کودن خودم ادب می کنم و پابوس می فرستم شما دستور بدی من همه برای تاج گذاری تون خط کردم
کلاغ گفت : چی میگی !؟ سلطنت چیه . حرف چرا می چرخونی
زنجیرک به حالت تمسخر گفت : خوب پادشاه نباش کدخدا منشی که می کنی ! راستی اینجور که من بو بردم و شواهد نشون می ده انگاری صاحب باغ آدم مهربونیه تا می تونه مواظب همه هست از این کاسه های آب که در هر گوشه کنار گذاشته معلومه. دام و تله ای هم در کار نیست . کمتر آدمی محافظ محیط زیست دیدم این هم انگار جزو نوادره
کلاغ که عصبانیت تو چشم هاش فوران کرده بود چشم هاش گردوند دو تاشاخه بالا پایین رفت و خشم خودش خورد و از اینکه با این پسر بی نزاکت ،وقیح و سر خوش هم کلام شده خودش لعن کرد ولی چاره ای نبود باید بقیه اش هم می گفت ، بعد بی خیال رفتار و کلام زنجیرک گفت : جوان سر به زیر تر باشی برای خودت بهتره به زندگی بقیه پرنده هاهم سرک نکش . یک چیز مهم تر این همه غذا ها را دم خور نکن ، درسته که برکت باغ زیاده حتی تو فصل سرما صاحب باغ به فکر هممون هست و مراقب سلامتی ما هست ولی خوراک زیادی هم خوب نیست . خودت هم می دونی که هر پرنده باید فرز و چابک باشه اگرنه گرد و قلمبه بشی لقمه چربی برای گربه های دله و مار های این دور وبری...
زنجیرک گفت : خوب نصیحت تو کردی !؟ برودیگه . این چه وضعیه دوربین مخفی بازی در نیارید مگه من اسیر شمام . خوبه من خودم غذام پیدا می کنم و می خورم شما ها هم لقمه ای تا حالا تو دهنم نکردید این همه منت رو سرم دارید . این افکار پوسیده کنار بزارید به جوان تر ها هم بها بدید . من خودم خیر و شر برای خودم می فهم ام ...
بعد همین طورکه سر شاخه پاپا می کرد با سرخوشی خاصی گفت : لاروهای درخت من صدا می کنند که بیا مارا بخور . بعد رو کرد به شاخه ای که کلاغ در اون نشسته بود بعد بی ادبانه گفت : مثلا درسته کلاغی و بزرگتر باغ احترامت واجبه ولی من زیر دستت نیستم خودم بلدم از خودم مواظبت کنم بابا بی خیال ما شو ... خدایش یک زنجیرک ماده اینجا اومد زودی به من بگو من که همش سرم تو خوردنه شاید حواسم نباشه... انگاری خیلی مواظب منی دستت درد نکنه دستی برام بالا بزنی قول می دم براتون جبران می کنم .
کلاغ که انتظار رفتار درستی ازش نداشت گفت : خوشی هات خدا زیاد کنه ... بدرود بعد پر کشید و رفت
زنجیرک جسور دو تا لارو پشت سر هم خورد تشنگی امانش برید
پر زد و خودش به به اولین و راحترین آبشخور نزدیک کرد ماری در نزدیک آب تو آفتاب چنبره زده بود با خودش گفت : آدرس جوجه های سبز قبا ها را بهش می دم می فرستمش به جون اونها خودم هم آبم می خورم تا برم دوباره سر وقت لاروها ... واقعا این لاروها زیر زبونم مزه کرد حسابی چسبید. هنوز به حرف کلاغ فکر می کرد بعد عصبی تو دلش گفت :اینکار می کنم که الکی شکایت من پیش کلاغه نبرند ، قانون زندگی کردن بلد نیستند ، لذت بردن این پرنده های ناز نازو برام حروم کردند من هر جور بخوام زندگی می کنم اینجوری هم ازشون چشم زخم می گیرم هم بفهمند من با هیچ کی شوخی ندارم زنجیرک باهوش نباید کارت زرد بی اعتبار کردو آقا بالا سر براش آورد ، هرکی ناراحته آسمون بازه بره یک جای دیگه ، باغ ،جنگل و دشت دیگه من که اینجا بهم خوش می گذره ... مشکل از من نیست نونور بازی نداره ، قدیم و جدید چی تو سر من می کوبن بعد خودش دلداری داد . به هوش و نقشه خودش آفرین گفت . به شاخه ای در نزدیکی مار جلورفت
تا مار دوباره دید پیش خودش گفت : این خیلی گنده و بد قواره است جای شوخی و مسخره بازی نداره بی خیال نقشه برم سر یک آبشخور دیگه
ولی شجاعت خودشه در نبرد با گربه ای در دوسه ماه پیش در چند باغ جلو تر برای خودش خاطر نشان کرد و گفت : نه تو می توانی هم با شیرین زبانی رفاقتی با مار راه بیندازی و هم زبون ناسزا گوی این پرنده ها را خفه کنی من به توانمندی هات ایمان دارم زنجیرک دانا...
بعد بلند و با لودگی خاص گفت : آهای مار .خوابی یا بیدار با توام مار ماری...
مار از صدای جیغ زنجیرک چرتش پاره شد . سری جنباند و گفت : چته ؟! همه مراقب ان که وارد حریم من نشن تو چرا اینقدر سرکشی بعد فیشه ای کرد و به حالت مرموزی گفت : ماری گفتند پرنده ای گفتند هیچ کی بهت یاد نداده تو طعمه منی ؟! بخورمت یک لقمه چپ ات کنم لال می شی که ...
زنجیرک گفت : نه جانم پیش خودم گفتم حتما گرسنه ای و هنوز امروز ناهار درست درمونی نخوردی گفتم ادرس لانه سبز قبا ها رابهت بدم و هم بهت بگم منم مثل شما تازه وارد ام و هوای تو را هم دارم .
مار سرش بالا تر آورد و توصورت زنجیرک خیره ماند گفت : ادم فروش شنیده بودم ولی توزنجیرک ریزپرنده فروش شدی ؟! چه جسارت ها !!چشم و دل صاحب باغ روشن ... من شنیده بودم تو این باغ یک همزیستی خیلی خوبی بین پرنده هاش هست و با هم خیلی خوش اند پس تو نوخاله کجا بودی؟! که خبرت هنوز درز نکرده ؟هههه تازه واردی .... بزار بفهمند..دک ات می کنند
زنجیرک عرض اندامی کرد وگفت : ببین من امروز به این نتیجه رسیدم که با بقیه متفات باشم همزیستی با شما برای من جذاب تره من جای تخم پرنده ها را بهت لو می دم تو هم من حمایت کن این هم اولین مشارکت ما با هم . نرسیده به درخت الو بزرگه دست راست ... اونجاخونشونه تازه هم تخم گذاشتند یک پخ بکنی چهار پنج تا تخم مرغ خوشمزه در انتظارته چرا معطلی؟!
بعد زنجیرک خودش به کاسه آب رسوند گفت : پس برو رفیق
مار گفت :خوب پس جاسوس سر خودی هههه این دوستی شراکت برای تو نفع نداشته باشه فکر نکنم دلسوز مار ها دنیا آمده باشی ورجولک .از کجا که راست بگی و اون جا تله ای نباشه که من اسیر کنه؟ چاخان !اینها جزو نقشه کلاغه است که من از این باغ دور کنه ؟ من که هنوز به پرنده ای آسیب نرسوندم فقط اومدم آب خوردم و کمی استراحت می کنم. پس چرا شما جنگ شروع کردید فکرنکن من هالو ام ...
زنجیرک گفت : من با پرنده های این جا خوب نیستم اینها یک مشت حسودن . که تاب تحمل هوش و زکاوت من ندارن منم باید بهشون بفمونم که مهم ام با شما رفیق شدم بده ؟!اصلاراستش از کلاغ ه دل خوشی ندارم چند دقیقه پیش هم با هاش دعوام شد
مار گفت : من احتیاج به رفیق ندارم خودم بلدم گلیم ام از آب بیرون بکشم مگه من علیل و مشکل دارم که تو من راهنمایی کنی توانمندی های مار ها را نمی شناسی . من گرسنه نبودم که اینجا خوابیدم اگرنه من شکارچی دنیا آمدم فنقلی !
عطش تو چشم های زنجیرک موج می زد و عرض اندام و خوش رقصی هاش هوش از سر مار برده بود
مار که تا زنجیرک به اندازه چند سانت فاصله نداشت با نعره ای گفت : رفاقت چیه ! ؟
و یک مرتبه اون به لقمه نهار تبدیل کرد
فوری از دیوار باغ بالا کشید و از دست صاحب باغ که در کمینش بود گریخت با خودش گفت : به زودی بر می گردم آدرس سبز قبا ها را هم می گیرم .خدایا شکرت برای این رفیق خوشمزه نا خواسته .
پروانه ای که از دور شاهد این ماجرا بود خبر به کلاغ رسوند تا برای جابجا شدن سبزه قبا ها برنامه ریزی کنه .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی