دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب آثار دکتر حمید رضا ابراهیم زاده

دایره مینا

منتخب مقالات. یادداشت ها و آثار پژوهشی، فرهنگی، اجتماعی دکتر حمیدرضا ابراهیم زاده

بایگانی

داستانکها

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۵۰ ق.ظ

  


داستانکهای من

 

1-  نخ اعتماد

  تسبیحی از شدت فشار وغم وعسرت خانواده اش از هم پاشید

هرکدام از اعضای خانواده به سویی گسیختند.

صالحی به سرپرست خانواده گفت نمی خواهید باهم آشتی کنید؟

گفت چرا!اما دیگر نخ اعتمادوانسجام بین ما پاره شده است.

صالح از تار دلش نخ اعتماد رابیرون کشید و خانواده رادورهم جمع کرد.

 

2-   جنگ خونین انار ودندان

درغروب آخرین روز پاییز جنگ خونینی بین انار  ودندان درگرفت،

خون همه جاراگرفته بود. وازانار چیزی بجای نماند.

اما کسی نگفت چه دندان جنگجو وبرنده وتیزی بود.همه ازمقاومت اناروسرخی پایدار خونش گفتند.

 

3-  آواز چکاوک

  صبحی مه آلود پروانه ای راهش راگم کرد.

ازدورآوازچکاوکی راشنید. خوشحال وخرامان به سمت سراینده ی آزادی بال گشود.

بعداز آن همه تقلا ونا امیدی درکنار چکاوک نفس آرامی کشید وچکاوک  پروانه گمراه را با خود  تا منزل مقصود برد.بیچاره پروانه لقمه جوجه های چکاوک شده بود

 

4-

روزی هنر وسیاست درخانه فرهنگ باهم گلاویز شدند هنر برآشفت وبسمت سیاست رنگ سرخ پاشید.

اما سیاست جاخالی داد و دیوار فرهنگ ازخجالت سرخ شد.

 

5-    یکی از اهالی برزخ ازکنار  زنی به غایت زشت رد شد.

باطعنه به اوگفت ای ماه پری رویان اینهمه زیبایی راازکجا آوردی؟

گفت : خودت رانشناختی؟

من آینه ای درمقابلت هستم .

پس توخودبهترمی دانی که ازکجاآمده ای.

 

6-      مجادله اقتصاد وسیاست

  به نزاع کشیده شد وچند روزی دراین نزاع برهم تاختند.

تااینکه غروب روزآخرسیاست لبخندی به چهره اقتصادزد وگفت دوست عزیز چرابایدباتو نزاع کنم؟

  از دوستانم  درخواست میکنم که توراتحریم کنند.

 

7-      روزی سیاست با ورزش گلاویز شد ورزش مشتی بر سینه ی سیاست کوفت.

سیاست بااینکه ازحال رفته بود بلافاصله دست ورزش را گرفت وبالا برد وآنگاه برآن بوسه زد.

ورزش گفت: چه میکنی؟

گفت تشکر ازبرای اینکه  شجاعت و قدرتت مرا بوجدآورد.آنگاه چمباطمه زد ونشست

ورزش گفت حالتان خوبه آقا؟

سیاست گفت :خیلی بهترشدم.  می خواهم به خانه ام برگردم وبه دوستی باتو بیاندیشم چه کنم پایم می لنگد.ورزش اورا روی کولش گذاشت درحالیکه  سیاست گوش ورزش را بسان درازگوشان  می کشید وهردو می خندیدند.

 

8-      مجادله سیاست با ریا کار متدین

به درازا کشید.متدین حکم بر تفسیق سیاست داد.سیاست برآشفت وکفن پوش نعره می زد وای برانحراف دردین...

 

9-      پسر سیاست

از بیکاری رنج می برد.پدرپیامکی به ورزش داد که پسرش را به خدمتگذاری خویش بپذیرد تا درجوارش رسم پهلوانی وفتوت را بیاموزد.درضمن یک پیپ مطلا هم  برسم یادبودجهت قبول زحمت  خدمتتان فرستادم  برگ سبزیست از تحفه درویش. ارادتمند سیاست

 

10-  دخترسیاست

آویزان نمره قبولی درسی از واحدهای دانشگاه بود. ونتوانست پاسش کند

سیاست پیامکی برای استاد مربوطه فرستاد ونوشت: 

 دوست بیوفای من ! دخترم گفت استادشی.عصر بصرف بستنی منتظرتم بیا تا یاد جوونی هامون بکنیم

البته باخانواده.

-یادت هست سال دیپلم زبان انگلیسی رابهت تقلب رسوندم قبول شدی.چه روزخوبی بود برام سه تا بستنی گرفته بودی ناقلا  چه کیفی کردیم اون روز....

قربانت سیاست.





حمید رضاابراهیم زاده


22/7/1390



* تمامی حقوق این اثر درانحصارمولف محفوظ می باشد

  • حمیدرضا ابراهیم زاده

نظرات (۳)

داستانک
برگردیم خواهرمه:
شب بود و اوبا دوستش بر روی پله جلو ساختمان نشسته بودند به دختری که در آن تاریکی از سر کوچه آمد اشاره کرد و بلند شد و به سمت او رفتند هنوز چند قدمی نرفته بودند گفت : "برگردیم خواهرمه !"

داستانک صبح یا عاقبت ؟
به پیرمرد رسیدم  گفتم: صبح بخیر
او گفت : عاقبتت بخیر
کمی فکر کردم خیلی کوچک گفتم چون من خیری خواستم به کوتاهی یک صبح و او خیری برای من خواست به بلندای یک سرنوشت !
داستانک انسانیت:
انسانیت مرگ مغزی شده
بیایید با اهدای اعضایش موافقت کنیم
تا شاید از بین نرود .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی